پائیز ِ زرد و نارنجی
سلام سلام 😍
چقدرررر از اینجا فاصله گرفته بودم.... چقدررر دلم واسه نوشتن تنگ شده بود... چقدرررررر ازتون بی خبر بودم 💛
اما بالاخره اومدم...
آخرین پستم واسه ۶ شهریور هست 😫 باورم نمیشه این همه نبودن رو... یعنی اصلا سمت وبلاگ نیومده بودم!! دلم می خواست همه کاسه کوزه ها رو بزنم بهم و همه جا رو ببندم و برم خودمو گم و گور کنم 😓 یعنی در این حد تحت فشار بودم 😥
از اینا بگذریم، شما چطورین؟؟؟ همه چی روبراهه؟؟ حال دل تون خوبه؟؟؟
روزانه نویسی نمی کنم اما خب سعی می کنم اتفاقات مهم رو بگم...
دوشنبه ۱۰ شهریور سر راه رفتن به کلینیک کیک و شمع و شکلات گرفتم و رفتم سرکار... آقای دکتر هم بودن...
بهشون گفتم توو اتاق تون نیاید تا من میز تولد رو بچینم 😁 همه چی خیلی ساده بود اما خوب بود و خاطره ی قشنگی شد 😍 کادوشون هم یه باکس اسپری و اودکلن و فندک و کمربند بود... کلی خوششون اومد 😊
تولد اصلی شون ۱۴ شهریور بود که چون جمعه بود و ایشونم هی توو رفت و آمد بودن تصمیم گرفتم اون روز برگزار کنم
پنجشنبه ۱۳ شهریور فیلم "Long shot" محصول ۲۰۱۹ رو تماشا کردم که خوب بود...
جمعه ۱۴ شهریور نشستم پای فیلم "Blue is warmest color" محصول ۲۰۱۳... این فیلم در مورد همجنس گراهاست و خیلی خوب حس اون ها رو به تصویر کشیده به نظرم، جوری که یه جاهایی واقعا قلبم براشون به درد می اومد.. اما خب مدت زمان فیلم ۳ ساعت بود که اینش کلافه کننده بود برام!
یکشنبه ۱۶ شهریور خواب بودم که یهو با لرزش از خواب پریدم! شوک بودم که آخه این چه کابوسی بود.... ساعت حدود ۲ بامداد بود که یهو سر و صدا بلند شد و متوجه شدم داداش بزرگه و نی نی و داداش کوچیکه اومدن اینجا... گفتن زلزله بود 😯
پنجشنبه ۲۰ شهریور با خاله ها و دائی کوچیکه رفتیم یه ویلای روستایی... نگم براتون از قشنگیش و ویوی دلبرش 😍 استخر گوگولی وسط حیاطش 😍
شنبه ۲۲ شهریور توو کلینیک تنها بودم.. آخر وقت تعطیل کردم و رفتم پایین که نگهبان مجتمع جلومو گرفت! گفت از آقای دکتر خبر ندارید؟!
گفتم نه!
گفتن مگه میشه؟! یعنی شما باهاشون تماس ندارید؟! 😐
گفتم نه چند روزه خبری ازشون ندارم!
گفتن آره چند روز پیش حال شون بد شده بود و یهو گفتن دست راستم بی حس شده و قرار بود ام آر آی بدن......
مشغول صحبت بودیم که خود آقای دکتر سر رسیدن!! منم خداحافظی کردم برگشتم خونه!
یکشنبه ۲۳ شهریور فیلم "مالیخولیا" محصول ۲۰۱۱ رو تماشا کردم که بد نبود..
چهارشنبه ۲۶ شهریور مامان و بابا همراه با اقوام پدری رفتن روستا، ویلای دخترعمو بزرگه....... منم سرکار رو بهونه کردم و نرفتم که خیر سرم تنها باشم 😁
اون روز رفتم سرکار و آخر وقت آقای دکتر هم اومدن... حال غریبی داشتن! میگم غریب یعنی واقعا غریب هاااا... انگار توو هوا گرد ِ غربت ریخته بودن!
من فکر نمی کردم ایشون بیان، گفتم لابد مثل این اواخر تنها تعطیل می کنم و میرم.... واسه همین بهشون گفتم: با خودم می گفتم کاش بیاین ببینم تون و بعد برم!
ایشونم گفتن منم سعی کردم زودتر خودمو برسونم که ببینم تون!
بعدشم پا شدم گفتم من می تونم برم؟!
گفتن اگه بخوای می تونیم بیشتر بمونیم و صحبت کنیم!!!
گفتم نه شما خسته اید برید استراحت کنید! (پرتو درمانی بودن)
بعد هم ایشون رو رسوندم و برگشتم خونه......
واسه شام چون تنها بودم زن داداش بزرگه دعوتم کرد خونه شون... رفتم بالا.. و چقدرررر با نی نی خوش گذروندیم 😍
شام هم بسیار بسیار خوشمزه بود جاتون خالی 😋
فکر کنم تا حدود ۲ بامداد خونه شون بودم که دیگه بعدش اومدم پایین.. مگه میذاشتن تنها بخوابم؟! 😒 کلی چونه زدم باهاشون تا راحتم گذاشتن 😁
فکر می کردم بترسم اما خب همه چی خوب بود و راحت خوابیدم 😁
پنجشنبه ۲۷ شهریور واسه ناهار زن داداش بزرگه بازم دعوتم کرد 😍 اما بعدش زن داداش کوچیکه زنگ زد و گفت بیا پیش ما 🤗 منم انصاف رو رعایت کردم و رفتم پیش داداش کوچیکه اینا 😁
زن داداش کوچیکه لطف کرد و داداش بزرگه اینا رو هم دعوت کرد 😍
ناهارشم محشر بود 😋
میگم زن داداشا چه خبرشونه؟! لامصبا دست پخت شون چقدررر خوبه 😂
همون جا داداش کوچیکه یهو گفت میریم ویلا پیش بقیه؟!
و اینطوری شد که دو ساعت بعد وسیله جمع کردیم و راهی شدیم.. منو داداش کوچیکه 😍 خانمش نیومد....
حدود دو ساعت و نیم توو راه بودیم و کلی خوش گذشت.. جاده ی جنگلی و خنکی هوا و توو کوه و جنگل دنبال روستا گشتن....
شب شده بود که رسیدیم روستا و ویلا رو پیدا کردیم....
پدر جان گفته بودن پتو بگیرید بیاید!!!!! ما رفتیم دیدیم هوا به قدری سرده که بقیه شب قبل تا صبح از سرما بندری می رقصیدن 😐 یعنی پدر جان یه جمله نگفت اوضاع چطوریه و لباس گرم بردارید 😥
توو عمرم چنین سرمایی رو تجربه نکرده بودم 😨
فردا صبحش بعد از صبحونه با داداش کوچیکه و دوتا پسرعمه رفتیم روستا گردی... یه عااالمه پیاده روی کردیم....
شنبه ۲۹ شهریور آقای دکتر تماس گرفتن و گفتن کلینیک تعطیله!!!
یکشنبه ۳۰ شهریور غروبش آقای دکتر تماس گرفتن و گفتن میان در خونه تا کلید کلینیک رو ازم بگیرن! نی نی پیشم اومد.. وقتی اومدن با نی نی رفتیم کلید رو تحویل دادیم!
به خاطر یه مسئله ی حقوقی کلینیک رو گرو گذاشتن و گفتن که دنبال جای دیگه هستن تا رهن کنن!
این چیزی بود که گفتن و منم دیگه هیچ خبری ازشون ندارم!
دوشنبه ۳۱ شهریور به مناسبت تولد داداش بزرگه و خانمش خونه شون دعوت بودیم.. تولدشون توو یه روز نیست ولی چون بهم نزدیکه حد وسط گرفته بودن 😁
اون شبم کلی خوش گذشت و با نی نی تولد بازی کردیم 😍
میگم تا کی قراره بهش بگم نی نی؟! 😄
سه شنبه ۱ مهر قالی های مامان رو بردم توو پارکینگ و افتادم به جون شون... آی شستم شون 😁
همون روز بود که دیدم پروفایل بهار عزیزم (اینجا به اسم بهار کامنت میذارن) سیاهه... ازش پرسیدم چی شده؟ که خبر فوت خواهرش رو داد 😢 الهی بگردم که چقدررر این دختر اذیت شد 😢
خدا دخترک قشنگ مون رو بیامرزه 🖤 روح شون شاد 🥀
بهار عزیزم، رفیق قدیمی و بامعرفتم، بازم بهتون تسلیت میگم 🖤 خدا بهتون صبر بده....
دیگه بعدش به قدری ناراحت بودم و گریه کرده بودم و مدام بغض داشتم که با همه دعوام میشد... حوصله نداشتم...
شب نشستم پای فیلم "book smart" محصول ۲۰۱۹.... هیچ نظری هم درباره ش ندارم!!
شنبه ۵ مهر با دخترخاله رفتیم بازار و بعدش فست فود به صرف شام تولدش با تاخیر!
آهان اون روز با روان شناس خانم هم تماس گرفتم و گفتم کلینیک تعطیله و لطفا نرید که پشت در می مونید!!! گفتن چرا؟ چی شده؟ گفتم اگه سوالی دارید لطفا با خود آقای دکتر تماس بگیرید!!!
جمعه ۱۱ مهر مامان به خاطر اینکه واسم تنوع شه و از اون حال و هوای عجیب دربیام خاله ها و زن دائی کوچیکه رو دعوت کرد به باغ....
صبحش با مامان وسیله ها رو بردیم باغ و بساط رو پهن کردیم.. کم کم خاله ها و دخترخاله و زن دائی و زن داداش بزرگه و نی نی هم اومدن 💛
ناهار رو از خونه برده بودیم ولی واسه عصرونه آش درست کردن که جاتون سبز کلی مزه داد 😋
یکشنبه ۱۳ مهر حوالی ظهر با آقای دکتر تماس گرفتم که حال شون رو بپرسم اما جواب ندادن! و تا این لحظه ایشونم هیچ تماسی باهام نداشتن! 🙄
سه شنبه ۱۵ مهر، شب رفتم خونه ی داداش کوچیکه اینا.... اون روز اولین سالگرد فوت مامان ِ زن داداش کوچیکه بود 🖤
با زن داداش کوچیکه قطاب درست کردیم و بعدش می خواستم بیام پایین که زن داداش کوچیکه نذاشت و گفت شام پیش مایی 😍
داداش کوچیکه که رسید دستش یه دسته گل بود و رفت خانمش رو غافلگیر کرد 😍
دیروز یکشنبه ۲۰ مهر با دیدن استوری مامان رونیا و رویسای عزیزم، همت کردم و کیک هویج و گردو پختم 😋
قشنگ جان عکسشو نفرستادم برات چون برخلاف طعم عالیش، اصلا قیافه نداشت 😓 من نمی دونم چرا انقدر توو دیزاین و قیافه ضعیفم؟! 😓
غروب هم از یه ناشناس توو اینستا پیام داشتم که بعد از چند دقیقه سر و کله زدن باهاش یهو اسم شناسنامه ایم رو گفت و گفت باهات فلان قدر فاصله دارم و می دونم جایی کار می کنی که اگه با کسی وارد رابطه شی برات بد میشه و چی و چی 😐
منم بهش گفتم از آدمای مثل شما خوشم نمیاد و بلاکش کردم و بعد از چند دقیقه از بلاک درش آوردم.....
آدرس پیجم رو هیچ آشنایی نداره.. نمی دونم از روی عکس پروفایلم که واضحم نیست چطوری شناخته... آدرسمم که اسم خودم نیست... حالا ایناش مهم نیست چون بابت عکس و پست ها نگران نیستم.. ولی اصلا خوشم نیومد که اولش با پیشنهاد دوستی اومد جلو و بعد که دید رد کردم شروع کرد مثلا دونه دونه اطلاعاتش رو به رخ کشیدن! 😏
جالبه یکی می گفت اگه مزاحم بشه می تونی ازش شکایت کنی! یعنی قشنگ مزاحمتش جرم محسوب میشه!
...
اون وسطا یه روزشم نشستم پای فیلم "silver linings playbook" محصول ۲۰۱۲ که خوب بود...
این روزام به مزخرف ترین شکل ممکن می گذره.. بدون هیچ هدف و برنامه و ذوق و انگیزه ای....
وقتی به روزایی فکر می کنم که همزمان کلاس و باشگاه و کلینیک می رفتم با خودم میگم چطوری می تونستم؟! پس الان چرا انقدررر تنبل و بی حال و حوصله شدم؟!
این روزا اضطراب هم خیلی اذیتم میکنه....
چند روز پیش زنگ زدم به همکار سابقم و در مورد کار باهاش صحبت کردم.. حتی در مورد اینکه کسب و کار خودمو داشته باشم هم تحقیق و مشورت کردم اما توان تحمل اون حجم استرس رو فعلا ندارم.....
این روزها به شدت ولع خوردن دارم!! یعنی مثلا میگم وااای حوصله م سر رفته حالا چی بخورم؟! وااای دندونم درد میکنه یعنی چی بخورم؟! آخ سرم داره می ترکه برم چی بخورم؟! فقط دنبال اینم که یه غذایی خوراکی ای هله هوله ای چیزی بخورم 😳 خدا رحم کنه.....
...
رفیق نوشت: کلی دلم براتون تنگ شده بود 💛 برم کم کم به وبلاگ هاتون هم سر بزنم ببینم چه خبر بوده....
...
پائیز نوشت: این روزها دلم میخواد همه چیزم زرد و نارنجی باشه 😍 این دوتا رنگ کلی حالمو خوب میکنه 🤗
- ۹۹/۰۷/۲۱
عزیزم ایشالله همه چی برات به خوبی خوش بگذره یه کار خیلی بهتر پیدا کنی
و کلی حال دلت خوووش بشه
منم عاشق زرد و نارنجیم😍