قاصدک
دلم می خواست به رسم سابق روزانه نویسی می کردم.... بعد دیدم نه، بیشتر دلم می خواد همینطوری واسه دل ِ خودم بنویسم....
آقای دکتر کماکان بستری هستن... جواب آزمایش و سی تی شون زیاد خوب نبود و چند روز زیر اکسیژن بودن.... الان خدا رو شکر بهترن و خب بیشتر کلافه ن که حق دارن..... فکر کنم از دو هفته هم گذشته بستری شدن شون.....
روزها رو گُم کردم من.. یعنی مثلا فکر می کنم یکشنبه ست! بعد به تقویم گوشیم نگاه می کنم می بینم اِواااا کی جمعه شده؟! 😲
روز و ساعت از دست مون در رفته.....
نمی دونم کی و چند شنبه بود؟! ولی چند روز پیش دچار سرگیجه شدم.. چشام سیاهی رفت... یهو قفسه سینه م درد گرفت... تحمل کردم اما درد هی شدید و شدیدتر شد... روو تختم خودمو مچاله کردم و جون می کندم نفسم بالا بیاد.... دستام شروع کردن به گز گز....
به سختی مامان رو صداش زدم و یهو اشکام سرازیر شدن... اشک می ریختم و به زور سعی می کردم نفس بکشم.....
من اون روز یه صحنه ی دردناک رو به چشم دیدم! الان درباره ش چیزی نمیگم! اما شاید یه روزی درباره ش حرف زدم......
مامان دوئید زنگ زد داداش کوچیکه.... بعد هم بی هوا اومد تنم لباس کرد...
داداش کوچیکه و پشت بندش خانومش دوئیدن اومدن پایین... بلندم کردن توو ماشین گذاشتنم......
نفسم بالا نمی اومد اما برگشتم به داداش کوچیکه گفتم دستام؟! دستام گز گز می کنن!!!!!!
داداش کوچیکه گفت تو نفست بالا نمیاد فکر دستاتی؟!
خدایا شکرت که توو مواقع بحرانی اولویت بندیم نقص نداره!
سوار ماشینم کردن و رفتیم به سمت درمانگاه..... کولی بازی درآوردم که من اونجا نمیام! داداش کوچیکه گفت بیمارستان آلوده ست، تخت خالی ندارن.....
گفتم بریم خونه، من خوب شدم!!
انقدر قسم و آیه و تهدید و جنگ و جدل تا بالاخره برگشتیم خونه..........
مامان تا فرداش آماده باش بود.. حتی شب موقع خواب گفت اگه دوباره اونطوری شدی گوشیم پیشمه زنگ بزن!
چند روز گذشت... تپش قلب برام مونده... شبا بدتر میشه....
تا پریروز که به آقای دکتر گفتم.. زودتر نگفتم چون ایشون زیادی حساس میشن! قبلشم بهشون گفتم به خودتون مسلط باشید و دوباره آمبولانس بازی راه نندازید!
براشون تعریف کردم و گفتن حمله ی پنیک بوده 😔 گفتن خیلی ها توو این شرایط ممکنه دچارش بشن.. یه قرص قبلی از دوران درمانم رو هم گفتن دو هفته مصرف کنم اما بعدش قطع کنم....
دیشب باهاشون بحثم شد! و الان توو قهرم..... ایشون معمولا توو بحث نه صداشون بالا میره و نه حرف بدی می زنن فقط گاهی حرف سنگین بارت میکنن که قشنگ آسفالت میشی! من اما نه، جوش میارم! البته که الان خیییییییلی بهتر شدم.. حرفمو در کمال ادب زدم و خلاص!
از دیشب هم باد کردم! و خبرشون رو ندارم.....
توو این دو سه روزه از شهر ِ کتاب، سررسید و کتاب "اتحادیه ی ابلهان" رو سفارش دادم.... یه ساعته هم به دستم رسوندن.. خدا خیرشون بده...
اتحادیه ی ابلهان رو شروع کردم و فعلا مشغولم....
از دی جی کالا هم دوتا کتاب سفارش دادم که هنوز نرسیدن.. یکی "راه هنرمند" و یکی دیگه هم کتاب "دروغ هایی که به خود می گوییم".....
پریروز فیلم "Parasite" محصول ۲۰۱۹ رو دیدم که خیلی خوشم اومد.. امروزم نشستم فیلم "Taxi Driver" محصول ۱۹۷۶ با بازی رابرت دونیرو رو دیدم که روم سیاه اصلا خوشم نیومد!
از یه طرف دلم می خواد صبر کنم پایتخت رو ببینم و بعد بخوابم، اما از اون طرف دلم می خواد قرصم رو زودتر بخورم و همین الان بگیرم بخوابم! این تپش قلب لعنتی و این اضطراب لعنتی تر کل زندگی رو مختل می کنه.......
...
رفیق نوشت: خبر شنیدن بیماری خواهر ِ دوستم(کرونا نه)، خبر شنیدن بیماری همسر ِ دوستم، خبر شنیدن بیماری چند تا از آشناها..... می دونم همه مون به یه نوعی درگیریم.... دعا می کنم حال خودتون و عزیزان تون خوب باشه و خیلی زود بیاید خبر سلامتی عزیزان تون رو بهمون بدید ❤
رفیق نوشت ۲: خیییییییلی مواظب خودتون باشید ❤
رفیق نوشت ۳: من خوبم خدا رو شکر ❤
- ۹۹/۰۱/۰۸
سلام عزیزم
مواظب خودت باش خانومی
انشالا زود خوب بشی