شیطنت های ذهن من

هرگاه شخصی کسی را برای گناهی سرزنش کند، نمیرد تا خود به آن گناه مرتکب شود. امام صادق (ع)

شیطنت های ذهن من

هرگاه شخصی کسی را برای گناهی سرزنش کند، نمیرد تا خود به آن گناه مرتکب شود. امام صادق (ع)

شیک و پیک

پنجشنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۰۵ ب.ظ

 

 

سلام به عزیزای دل 😍 حال تون؟ احوال تون؟

 

بالاخره فرصتی شد تا بیام براتون حرف بزنم 💗

 

پنجشنبه ۲۶ تیر...

 

حوله های حمومم رو انداختم توو ماشین و بعدشم توو تراس روو بند پهن شون کردم آفتاب بگیرن... صورتم رو بند انداختم و به کارام رسیدم

 

نی نی رو واسه نیم ساعت گذاشتن پیشم و رفتن بیرون دنبال کاری.. وقتی برگشتن زن داداش کوچیکه هم اومد و ناهار دور هم بودیم

 

دو ساعت بعد داداش کوچیکه هم رسید و ناهار رو اینجا بود ❤

 

غروب با داداش بزرگه و نی نی رفتیم توو پارکینگ و کلی توپ بازی کردیم.. توو باغچه گشتیم و دوباره برگشتیم توو پارکینگ رفتیم پای شیر آب و از آب بازی هم بی نصیب نموندیم 😁

 

جلوی در ورودی باغچه یه گلدون گل هست که نمی دونم اسمش چیه! نی نی مدام نگاش می کرد و می گفت مِه مِه 😐 گفتم این گُله، مِه مِه نیست.... می گفت نهههه مِه مِه 😐 بعد تا رومو برگردوندم متوجه شدم چند تا برگشو انداخت توو دهنش خورد 😑

 

یعنی سر این گُل داستان داشتیم اون روز.....

 

بغلش کردم بردمش بالا یه تیکه نون دادم دستش.. نون خیلی دوست داره، مثل عمّه ش 😁 دوباره برگشتیم توو باغچه.....

 

نون می خورد اما زیر چشمی نگاش به اون گل هم بود 😂

 

جمعه ۲۷ تیر...

 

با درس مشغول بودم.. حتی وقتی مامان و بابا عصر با ماشین رفتن بیرون تا یه دوری بزنن گفتم نمیام!

 

نرفتم اما نشستم پای کارای شخصیم و به خودم رسیدم 🙄

 

واسه شام داداش کوچیکه اینا اومدن پیش مون...

 

شنبه ۲۸ تیر...

 

دوش گرفتم... نی نی رو گذاشتن پیشم و رفتن دنبال کاراشون...

 

عاشق وقتایی هستم که می ذارنش پیشم 😍

 

واسه ناهار زن داداش بزرگه هم اومد پیش مون....

 

رفتم سرکار.. فقط قبلش رفتم در خونه ی خاله بزرگه اینا تا دو سه تا وسیله از دخترخاله بگیرم و بدم به داداش کوچیکه...

 

رفتم کلینیک و تا وارد شدم دیدم به به، چه حال و هوای کلینیک و رنگ دیوار و پرده خوب شده 😁 الان می فهمم قبلیه چقدر داغون بود و آقای دکتر راست می گفتن طرف اومده گند زده رفته یعنی چی 😂

 

با آقای دکتر چند تا لامپ وصل کردیم و دو تا هم مراجعه کننده داشتیم که اومدن و رفتن....

 

همون جا تست ها رو براشون انجام دادم و خیالم راحت شد..

 

براشون از گوجه محلی های باغ هم برده بودم که کلی شاد شدن!

 

یکشنبه ۲۹ تیر...

 

واسه ناهار داداش بزرگه اینا اومدن پیش مون.. بعدش رفتم سرکار.. سر راه رفتم پمپ بنزین و با کارت سوخت عموکوچیکه که دستم بود بنزین زدم..

 

توو کلینیک تنها بودم، نشستم پای لپ تاپ و جزوه نوشتم 🤓

 

وقتی رفتم خونه، همین که وارد پارکینگ شدم داداش بزرگه و نی نی هم رسیدن.. نی نی گیر داد که پاش کتونی کنیم اما یکم براش کوچیک شده بود و دلمون نمی اومد پاش کنیم... ولی بی خیال نشد، باباش به زور پاش کرد 🙄 نی نی هم خوووشحاااال 😍

 

می خواستن برن تا سر کوچه از سوپری خرید کنن... تا دم در بدرقه شون کردم که نی نی وقتی برگشت دید من دارم برمی گردم داخل با دستش بهم گفت بیا 😍 هیچی دیگه منم باهاشون تا سر کوچه رفتم....

 

شب آقای دکتر از کلینیک یه شهر دیگه تماس گرفتن و یکم صحبت کردیم

 

دوشنبه ۳۰ تیر...

 

دوش گرفتم و واسه ناهار داداش بزرگه اینا اومدن پیش مون..

 

رفتم سرکار و با یه بغل تست برگشتم خونه

 

سه شنبه ۳۱ تیر..

 

تست ها رو انجام دادم و واسه ناهار زن داداش کوچیکه هم اومد.. بعدشم سرکار... اون شب زود خوابیدم

 

چهارشنبه ۱ مرداد...

 

داداش بزرگه اینا واسه ناهار اومدن پیش مون.. بعدش دوش گرفتم و غروب رفتم آرایشگاه، چتری موهام رو درست کردم و ابروهامم رنگ گذاشتم

 

اون روز خبر بارداری دخترخاله (همونی که عشق ِ امیرعباس گلاب بود) رو شنیدم و زنگ زدم بهش کلی تبریک گفتم..

 

شب داداش بزرگه و نی نی اومدن بهمون یه سر زدن ❤

 

پنجشنبه ۲ مرداد..

 

کلا به درس و دیدن فیلم های کلاسم گذشت.. واسه ناهار هم داداش بزرگه و زن داداش کوچیکه مجردی اومدن پیش مون 😁

 

جمعه ۳ مرداد..

 

داداش کوچیکه اینا ناهار پیش مون بودن.. یکم بعد از ناهار داداش بزرگه اینا هم اومدن و دور هم بودیم..

 

شب زن داداش بزرگه بهم زنگ زد تا برم بالا کمکش..

 

شنبه ۴ مرداد..

 

اتاقم رو تمیز کردم....

 

دقت کردید از وقتی بهم گفتید چرا انقدر اتاقتو مرتب می کنی منم کمترش کردم؟! 😂 یعنی هی به گرد و خاک و تار موهای بدبختم روو سرامیک نگاه می کنم و میگم فعلا خوش باشید تا بیام 😂

 

یه دوش توپ گرفتم و رفتم سرکار...

 

اون روز یه ۲۰۶ مزاحمم شد! هی می اومد سمت راستم و بعد سمت چپم و خلاصه خیابونو بند آورده بود! یه لحظه نگاش کردم برام دست تکون داد و خندید!!! 😐

 

یه جایی زدم کنار تا ببینم وایمیسته ببینم حرف حسابش چیه؟! که دیدم رفت..... وقتی دیدم داره دور میزنه که برگرده! منم گازشو گرفتم رفتم 😁

 

توو کلینیک به کارامون رسیدیم و آقای دکتر با گوجه محلی املت درست کردن چه املتی 😋

 

یه بخش دیگه ی تغییرات هم انجام شده بود که خوشم اومد..

 

اون شبم زود خوابیدم..

 

یکشنبه ۵ مرداد..

 

سر ناهار بودم که آقای دکتر زنگ زدن گفتن نمیخواد بری کلینیک 😁

 

اون روز غروب پسرعمه م واسه یه کاری اومد خونه مون.. موتورش رو جلوی در پارک کرد و با بابا رفتن توو باغچه... یهو دیدیم سراسیمه اومدن بالا و گفتن موتور رو بردن 😫

 

جالبه که خونه ی ما انتهای کوچه ست! بعد پسرعمه م هم تازه ۷،۸ دقیقه بود که رسیده بود!

 

تندی زدیم دوربین... یعنی خدا رو شکر که خونه دوربین مدار بسته داره.....

 

فیلم رو آوردیم و دیدیم بلهههه یه پسر جوون با کلاه و عینک و ماسک! خیلی شیک و آروم اومد، موتور رو برداشت تا وسط کوچه برد و بعد یهو پرید رووش و فرااااااار 😒

 

بابا و پسرعمه فیلم رو گرفتن و رفتن کلانتری.... شب نشده شناساییش کردن و گرفتنش 😏 و خدا رو شکر موتور به پسرعمه برگشت 🙏

 

همین فیلم باعث شد یه دزد دیگه رو هم گرفتن! کسی که اون روز چند تا موتور رو دزدیده بود! بعد با یه قیمت خیلی پایین هم می فروشنش 😑

 

منو مامان که دل مون واسه اون دزد ِ هم سوخته بود.....

 

شب واسه یه کاری رفته بودم بالا پیش زن داداش بزرگه که دیگه منو نگه داشت و زنگ زدیم مامان اینا و زن داداش کوچیکه هم اومدن.. دورهم خوش گذشت ❤

 

دوشنبه ۶ مرداد..

 

دوش گرفتم و بعد از ظهر رفتم سرکار..

 

سه شنبه ۷ مرداد....

 

صبح یه صبحونه ی کامل خوردم و یه دور تند درسم رو مرور کردم رفتم موسسه واسه آزمون.... آزمونش هم آنلاین بود!

 

کارت ورود به جلسه م رو گرفتم و رفتیم پشت سیستم نشستیم.. یه آقایی هم مراقب جلسه بود...

 

از همون سوال اول یه شوک بهم وارد شد 😒

 

آزمون برنامه نویسی اندروید بود..

 

۴۵ دقیقه فرصت داشتیم.. دور اول خیلی از سوالات رو بدون جواب گذاشتم اما بعد برگشتم و کامل جواب دادم..

 

زمان که تموم شد و اومدیم بیرون قشنگ شوکه بودم 😁 به دوستم می گفتم من گند زدم! اینا چی بود؟!

 

یعنی انقدری که من واسه این آزمون استرس داشتم واسه هیچ آزمون دیگه ای نداشتم 🙂

 

همون جا نشستیم و یکم بعد همون آقای مراقب اومد گفت برید توو اتاق نتیجه ی آزمون رو بگیرید!

 

منو دوستم دل توو دلمون نبود.. داشتیم می رفتیم سمت اتاق که همون آقای مراقب اومد آروم گفت نگران نباشید قبول شدید 😁 و خدا رو شکر قبول شدیم و یه نفس رااااحت کشیدیم.....

 

موقع برگشت دوستم رو رسوندم و اومدم خونه...

 

همین که رسیدم مامان گفت داداش کوچیکه زنگ زده بود کارت داشت!

 

زنگ زدم به داداش کوچیکه.. محل کارش شلوغ بود، گفت میای واتس اپ اونجا بهت بگم؟!

 

رفتیم توو واتس اپ و گفت که یه خانومی زنگ زده بهشون و منو واسه برادرزاده ش خواستگاری کرده 😐 برادرزاده ش هم ۴ ، ۵ سال ازم کوچیکتره و اینا....

 

بعد چند تا از عکسای پسره رو هم برام فرستاد گفت اینه و پسر خوبیه!

 

گفتم بهشون بگو فعلا قصد ازدواج ندارم!

 

سر ناهار هم قرار شد شب واسه بابا تولد بگیریم.. تولدش ۸ مرداد هست...

 

بعد از ظهر رفتم سرکار.. سر راه از عابربانک پول گرفتم و رفتم کلینیک... سر نوبت دادن به مراجعه کننده ها هم فقط حرص خوردم 😥

 

فکر کن توو یه ساعت ۳ تا مراجعه کننده با هم توو سالن نشسته بودن! هم به خاطر کرونا اونا اذیت بودن و با فاصله نشسته بودن و هم من به خاطر حضور ۲ تا آقا معذب بودم....

 

نوبت ها رو هم خود آقای دکتر هماهنگ کرده بودن 😁

 

نمی دونم به خاطر خستگی بود یا چی ولی انرژیم پایین بود و لبخندم نمی اومد 😐 هی با خودم می گفتم هدیه مهربون تر باش، بهتر رفتار کن، ولی اصلا نمی تونستم سرمو بلند کنم و حتی ارتباط چشمی برقرار کنم...

 

احساس می کردم میگرنمم داره عود می کنه 😟

 

خلاصه چون آقای دکتر عجله داشتن و باید زودتر می رفتن کارای مراجعه کننده ها هم فشرده شده بود....

 

بعد من از قبل حلوای آرد نخودچی درست کرده بودم، توو یه ظرف کوچیک برده بودم کنار دستم بود و گاهی ازش برمی داشتم می خوردم، البته که نه جلوی مراجعه کننده ها! بعد کار آقای دکتر که تموم شد با عجله اومدن خداحافظی کنن که برن.. گفتم از حلوام نمی خورید؟!

 

وایسادن و یه تیکه برداشتن و کلی هم خوششون اومد!

 

بعد یهو ظرف رو برداشتن بردن گذاشتن توو یخچال 😑 و رفتن........

 

چرا فکر کردن واسه ایشون برده بودم؟! 😐 حلوای خودم بود 😒 واسه چند لحظه همینطور شوک به در خیره شدم.... که چی شد؟! چرا این کارو کردن؟!

 

بعد از رفتن شون رفتم در یخچال رو باز کردم و با حسرت به ظرف حلوام خیره شدم 😂

 

باور می کنید تا حالا ۴ تا از ظرفای در دار مامان دست آقای دکتر مونده؟! حالا اون حلوا به کار، باید فاتحه ی ظرفش رو هم بخونم 😂

 

منم تعطیل کردم و رفتم واسه تولد بابا کیک گرفتم.. بعدش رفتم پمپ بنزین و بعدشم خونه..... هلاک بودم و سمت راست سرم می کوبید واسه خودش!

 

واسه شام کم کم بچه ها اومدن و دور هم شام خوردیم... داداش کوچیکه دیرتر اومد... شامشو که خورد بساط تولد رو راه انداختیم...

 

زن داداش بزرگه هم دسر درست کرده بود 😍 رفتم کیک رو آوردم و بابا سورپرایز شد 😍 می گفت فکر نمی کردم یادتون باشه 🤗

 

روو کیک شمع گذاشتیم و بابا و نی نی فوت کردن 😍 نی نی ها هم که اینجور وقتا بیشتر از صاحب تولد فیض می برن 😂 چند بار براش شمع ها رو روشن کردم و هربار زورش نمی رسید شمع ها رو فوت کنه! فوتش کوچولو بود 😂 بچه ها از پشت صحنه کمکش می کردن 😂

 

خدا رو شکر خوش گذشت ❤

 

چهارشنبه ۸ مرداد...

 

مامان و بابا صبح نوبت دکتر داشتن واسه زانو درد مامان.. رفتن مرکز استان.. منم اتاقم رو گردگیری و جارو کردم و بعد لباس ورزش پوشیدم، عود روشن کردم، ترانه ی "خنده هاتو قربون" از محمد علیزاده رو گذاشتم و یه ربع، بیست دقیقه رقصیدم و ورزش کردم 😍 خیلی حال داد 😁

 

بعدش دوش گرفتم و واسه ناهار برنج درست کردم.. خورشت رو مامان بار گذاشته بود از صبح...

 

کارشون طول کشید، واسه همین من ناهارمو زودتر خوردم.. وقتی برگشتن دست شون پر بود... به خاطر داروها!

 

واسه خودم چای درست کردم و با دسر دیشب نوش جان کردم 😋 بعدشم آماده شدم که برم سرکار... اومدم توو پارکینگ دیدم ماشین خاله ی زن داداش بزرگه جلوی در پارکه! زنگ زدم به داداش بزرگه که میای ماشین رو جا به جا کنی؟

 

با نی نی اومدن 😍 ماشین رو برام جا به جا کرد و راهی شدم....

 

یه ساعت بعد روان شناس خانم هم اومدن....

 

دم رفتن شون در مورد پایین بودن سن آقا نسبت به خانم کلی صحبت کردیم و بعد از رفتن شون منم تعطیل کردم.... سر راه هله هوله هم گرفتم و رفتم خونه.....

 

میگرن که بود، احساس ضعف هم می کردم و کلا بی حال بودم، بنابراین تا شب پرخوری عصبی داشتم 🙃

 

واسه شام داداش کوچیکه اینا هم رسیدن.... قرار شد واسه جمعه ناهار دورهم باشیم 😍

 

اونا که رفتن منم رفتم توو اتاقم و بیهوش شدم‌.‌‌..

 

امروز پنجشنبه ۹ مرداد...

 

بیدار که شدم با دیدن ساعت ۱۰:۴۲ شوکه شدم 🤤 درسته که تا صبح چند بار بیدار شدم و دوباره خوابیدم ولی بازم خیلی حال داد 😁

 

...

 

نوشتن این پست رو از دیروز ظهر شروع کردم و تا الان ادامه داشت 😁 گفتم بیام پستم رو کامل کنم که دیگه خیلی طول کشیده 🌸

 

...

 

عنوان نوشت: ترانه ی "شیک و پیک" از مهراد جم!

 

 

 

 

  • مادام کاملیا

نظرات (۸)

سلاااااام ویولت من😘💜

خوبی؟ 

از اول تا آخر پستت رو با لبخند خوندم💚🤍خیلییییی این پست حسای خوب داشت.

وای وای خدایا اونجا که نی نی برگای گل رو خورد من مرده بودم😂🤣 چلوندنی ترین.

عه پس کلینیک آماده شد و پسندیدی.😍 خداروشکر ایشالا پر از اتفاقا میمون‌و مبارک باشه☺️

منم تو جریان موتور دلم واسه دزده سوخت😳 ولی خب نمیشه آدم از سر نداری به مال بقیه دست بزنه😑 خداروشکر پسر عمه به موتورش رسید.

وای اونجا که زدی کنار بابت ۲۰۶ من یه لحظه ترسیدم. گفتم نکنه دعوا بشه😅 بعد دعا میکردم قفل فرمونی پدالی چیزی دم دستت بوده باشه 😂 در این حد من متوهمم😐🤔

حل‌وااااا رو کجا بردن😁 اون حلوا حقت بوووود، سهمت بووووود🤣 سوس ماست لطفا😅 

تولد بابا مبارک. سایشون‌ مستدام🌹💐

ای خداااااا نی نی عشقبازی میکنه با شمعا😇😘 دلم ضعف رفت از فوتش

پاسخ:
سلام مری مریای قشنگم ❤😙
خوبم عزیزم، شکر
ای جااااان 😍 خوشحالم.....
وای مری، اون روز یه گیری داده بود به اون گُل ِ که خدا می دونه.. خب طبیعتا برگاش خوشمزه که نیست! نمی دونم چطوری خورد و بازم دلش می خواست 😑
تقریبا آماده شده، اما خب هنوز یه بخشیش مونده.. آره خدا رو شکر خوب شد، حس خوبی داره.. ممنونم مری جانم 🤗
همینطوره، دزدی دزدیه... خدا رو شکر واقعا که موتورش پیدا شد
یعنی شما بگو یه پیس آب! هیچی واسه دفاع نداشتم 😂 گفتم شاید اونم بزنه کنار بیاد ببینم دردش چیه؟! وگرنه منو دعوا؟! سریع میرم روو ویبره و بغض می کنم 😂
والا 😂 یعنی یه حلوایی شده بود که نگو 😂 الان نگران ظرفشم 😂
قربونت برم 😍🌸
یعنی عشقبازی هااا! تهشم دلش طاقت نیاورد یه گازم بهش زد 😂❤

عمه هدیه،نی نی برگها رو واقعا خورد؟؟؟ قورت داد؟؟؟؟😶😶😶

پاسخ:
بله واقعا خورد 😑
برگاش از این سکه ای کوچولوهاست، ولی خب واقعا خورد!

آخجون نی نی کلی پس به نی نی خوش گذشته ها خوش بحالش عمه مثل تو داره عزیزم. دکور جدید کلینیک مبارک انشالله که کلی اتفاق خوب باشه برات. به به عزیزم بسلامتی مبارکه پس کلی خوشگل شدیااا. عالی عالی اصلا تمیز نکن اتاقتو اونوقت میشی مثل من ...ای واااای موتور رو چرا بردن آخه نامردا خب خدا رو شکر که دوربین داشتین و موتور رو گرفتین انقد که شما دلرحم و مهربونی جانم.عزیزم مبارکه مبارکه ایول خانم پرتلاش منم که امتحانم انقد سخت بود گند زدم. عزیزم البته که خودت عاقلی ولی عجولانه رد نکن بنظرم. به به تولد پدر هم مبارک شاد و سلامت باشن همیشه. عیب نداره فدای سرت انشالله آقای دکتر یاد میگیره با مریض ها چطور هماهنگ کنن.انقد شما هنرمند و کدبانویی عزیزم.هاها پرو پرو آقای دکتر. به به خیلی زحمت کشیدی برای پست عزیزم خیلی خسته نباشی

پاسخ:
به جفت مون خوش گذشت 😁 نی نی باعث میشه منم پا به پاش بچگی کنم و آتیش بسوزونم 😍
ممنونم الهام جانم، ان شاءالله
همیشه آرزوم بود موهامو چتری کنم اما نمیشد! تا این سری قبل از عید که چتری زدم و حالشو بردم... الانم که دوباره رفتم مرتب شون کردم کلی راضی ام
وویییی اتاقم تمیز نباشه عصبی میشم 😂 بدیه سرامیک همینه، آت و آشغالا رو می کنه توو چشمت 😁
انقدر شیک اومد موتور رو برداشت که نگو 😒 آره خدا رو شکر که پیدا شد، پسرعمه م خیلی گناه داشت
من که می دونم امتحانت رو عالی دادی 😍 اولش همه فکر می کنن گند زدن 😁
قبول دارم، نباید عجولانه باشه ولی خب این آقا واقعا مورد مناسبی نبود
ممنونم عزیزدلم
ان شاءالله که یاد بگیرن و انقدرررر منو حرص ندن 🙄
وویییی هنرمند و کدبانو 😍 به پای شما که نمی رسم ❤
سلامت باشی مهربون 😘
سلام هدیه عزیزم
چقدر خوشحالم که امتحانت رو قبول شدی. مبارک باشه گلم
الهی همیشه موفق باشی

عاقا یک مثلی هست که میگه آش با جاش؟ حالا جناب دکتر هم همه خوشمزه ها رو با جاش میبره. قبول نیست. منم میخوام از اون خوشمزه ها. تازه طرفش رو هم نمیبرم :))

الهی همیشه سلامت و شاد باشی هدیه جونم :*
پاسخ:
سلام باران جان ِ عزیزم
ممنونم ازت، خدا کنه همت و اراده داشته باشم و ادامه بدم
یعنی قشنگ آش با جاش 😂 نمی دونستم غصه ی حلوا رو بخورم یا غصه ی ظرفش رو 😂
عزییییییزم.... کاش نزدیک بودیم، با جون و دل برات درست می کردم 😍
قربون شما 😘

سلام عزیزم خوبی و واقعا خسته نباشی 🌺🌺🌺نیازی به گفتن نیست که این پست یک پست تکمیلی نیاز داره و ما بیصبرانه منتظر اونیم 

الهی جانممممم نی نی نازتون خدا حفظش کنه و مبارک باشه دکوراسیون جدید مطب انشالله که این دفعه دیگه اکی باشه واقای دکتر چند ماه دیگه دوباره همه چی رو بهم نریزه 

راستی عیدتون هم مبارک 🌺🌺🌺🌺

پاسخ:
سلام سپیده جان.. خوبم شکر.. سلامت باشی ❤
من کشته مُرده ی اون پستای تکمیلی خواستنت هستم 😂
ممنونم عزیزدلم، خدا همه ی نی نی ها رو حفظ کنه که عشق و امید و زندگی ان 😍
ممنونم.. ان شاءالله... طفلی نگهبان مجتمع هم همینو میگه 😁
قربون شما، عید شما هم مبارک 🌸

سلام عزیزم

این آقای دکتر ازت دل نمیکنه ببین کی گفتم تازه قندم تو دلش کیلو کیلو آب میشه باور کن تابلو

افسار دلش دستته دمت گرم تو هم قشنگ گره بزنن به دستت

شیطونه میگه برم یقشو بگیرم بگم بدون هدیه میمیری پس مثل

یه پسر خوب فقط مهربون باش و بگو چشششششششششششششششششم

 

مدیونی اگه فکر کنی خشنم فقط گاهی آتشفشان درونم فوران میکنه   خخخخخخخخخخخ

 

پاسخ:
سلام روشنک جان
نه عزیزدلم.. به نظرم ایشون دل کنده شدیییید... اینش به خودشون مربوطه ولی من موندم چرا رابطه ی دوستانه ی قشنگ مون رو اینطوری کردن؟!
حیف بود....
هنوزم مهربونن.. ولی خب دیگه اون توجه قبل رو ندارن... بازم به خودشون مربوطه... من همون آدم قبلم، به قول خودشون که میگن معرفتت اثبات شده ست!
خشنت هم قشنگه 😂 دمت گرم ❤

عزیزممم

بچه خواهرمنم که کوچیک بود مامانم یبار حواسش نبود و ایشون بخشی از قبض آب ما رو جوید و نوش جان کرد :))) دیگه رومون هم نمیشد اون قبضو ببریم پرداخت کنیم😂

هدیه واقعا وقتی روزمرگی هاتو با برادارا میخونم میبینم که چقدر تو و خانواده ات بی آزار و ملاحظه گر هستید خواستم بگم که قدر خودتون رو بدونید و انشالله زنداداشا هم قدر شمارو بدونن.

پاسخ:
اِی خداااا 😂 قبض آب 😂
موش کوچولوهای خونه مون هستن آخه 😍
نی نی اون روز توو باغچه یه سنگ گردالی کوچولو از روو سنگ فرش برداشت مستقیم رفت بذاره توو دهنش که پریدم گرفتم 😫
همه چیز از نگاه شون خوراکیه 😂
نظر لطفته فاطمه جان 😍 سعی می کنیم اینطور باشه ولی خب حتما یه جاهایی کم و کاستی هم هست... آدمیم دیگه....

سلام و عرض ادب و احترام به کاملیای عزیز و همه دوستان مجازیشون

حالتون چطوره ؟ با گرمای تابستان چطورید ؟ انجیر شمال نوش جانتون ولی یادی هم از ما بکنید اقلا" ، به قول شمالیها( الان  انجیر پج ماهه ) 

میگماااااااا این علاقه مندی نی نی به گل ، گمونم به عمه اش رفته ! نه ؟

کلینیک با تغییرات خوب و مقبول شما دوتا مبارکتون باشه 

عاشق این دورهمی های خانوادگی هستم قدرش رو بدونید ایشالله همیشه کنار هم خوش باشید تولد پدر عزیزتون هم مبارک ایشالله صد و بیست ساله بشه و سایه اش همیشه بالای سرتون . 

یه سری کارات به من ربطی نداره (نه که یه سری دیگه ربط داره 😉😉😅😅) ولی تا میتونی آرایشگاه نرو

درس و فیلم خوبه مخصوصا" درس اونم در کنارش ورزش 

اینم بگم از اولش هم توی کارای خونه یه کوچولو تنبل تشریف داشتید😉 😅

سعی کن به راکبین ماشینهای ایرانی مثل پراید و 206 و آردی اهمیت نده 😅 حالا اگه بنز بود و بی ام و  یا پیکان بود و سانتافه مانتافه یه چیزی 😉

دست آقایدکتر درد نکنه برای درست کردن املت. ماشالله کدبانویی هستند برای خودشان 😉 از هر هنرشون صدتا انگشت میریزه ! 

خدا را شکر که به برکت تکنولوژی موتور پسر عمه پیدا شد. توهم نمیخ اد دلت برای آقادزده بسوزه ، دلت برای موکل من  بسوزه که دلسوزته 😉

قبولیت توی آزمون مبارک شیرینی یادت نره(برای من نگرفتی برای موکل من ؛ آقای دکتر بگیر )

فعلا" قصد ازدواج نداری یا دلت جای دیگه گیره !!؟؟😉😉😅

میگم به آقای دکتر بگو قطاب درست کردم میخواستم براتون بیارم دیدم ظرف ندارم ! و همه ی ظرفهام پیش شما مونده ! پیشنهادتون چیه ظرف بخرم یا ظرفهام رو میارید ؟و اون هم میگه برید ظرف بخرید 😉😉😅😅

این مدل ورزش کردن بدرد عمه ات میخوره !😯 از کیتا حالا حرکات موزون هم شد ورزش و ما نمی دونستیم ؟

ما تا حالا شاهد کم خوری تو نبودیم ! همش پرخوری بوده چه وقتایی که عصبی بودی و چه وقتایی که شاد و سرحال 😅

برقرار باشید . به امید دیدار

 

پاسخ:
سلام و عرض ادب خدمت شما
خوبم شکر، ممنونم... گرمای تابستون که تبخیرمون کرد! آخ که پاییز و زمستون قشنگم کجاست؟!
بله بله انجیر پج ماه 😁 انجیرهای باغ رسیدن.. جاتون سبز 💚 هر چند می دونم شما بی نصیب نمی مونید آخه کارتون درسته 😁
شدیدا به عمه ش رفته! عمه ش گل خشک می کنه، نی نی گل می خوره 😂
سلامت باشید، ممنونم
لطف دارید.. بله خدا رو شکر که این دورهمی های خونوادگی هست و دلمون بهش خوشه....
ممنونم از محبت تون.. ان شاءالله خودتون و عزیزان تون هم سلامت باشید
حرف تون درسته، آرایشگاه رفتن واجب نبود اما خب به خاطر حال روحیم تغییر رو واسه خودم تجویز کردم 😁
توو کارای خونه که شدیدا تنبلم 😁 مامان هم معمولا نمی ذاشت دست به سیاه و سفید بزنم! خودمم راستش علاقه ای ندارم!
ولی درس و ورزش عالیه، خدا کنه دل بدم بهشون
ای بابا جناب میفروش، الان همین ماشینای ایرانی خودشون شاخی شدن.. من خودمم راکب همین ماشینای ایرانی ام 😂
خدایی کدبانو هستن.. البته که یه سری کاراشون رو قبول ندارم ولی در کل خیلی با ذوق و سلیقه آشپزی می کنن، واقعا وقت می ذارن
بله خدا رو شکر موتور پیدا شد وگرنه که از عذاب وجدان پودر می شدیم!
موکل شما خیلی وقته دلسوزم نیست! شما هم با اون موکل تون 🙄
ممنونم... از شیرینی خبری نیست به خصوص برای موکل شما 😁 بهشون گفتم قبول شدم، تبریک گفتن ولی انقدر یخ برخورد کردن که با خودم گفتم شیرینی بی شیرینی 😂 (وی از خداش بود 😎)
فعلا قصد ازدواج ندارم 😁 دلمم جایی گیر نیست خدا رو شکر
پیشنهاد قطاب عالی بود 😂 واقعا برام سوال شده ایشون ظرفا رو چیکار می کنه؟! 🤔 مثلا چشم شون به ظرفا بیفته نمیگن اینا صاحاب داره؟! حالا ظرف مهم نیست زیاد، یعنی کلا رسم دارن آش رو با جاش بردارن مال خودشون؟!
والا که از قدیم الایام حرکات موزون هم جزو ورزش به حساب می اومد.. نمی بینید انواع ورزش های رقصی رو؟؟ 😁
اینجوووور 😂 پس کلا پرخور بودم و خبر نداشتم 😂
ممنونم ازتون، سلامت باشید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی