شیطنت های ذهن من

هرگاه شخصی کسی را برای گناهی سرزنش کند، نمیرد تا خود به آن گناه مرتکب شود. امام صادق (ع)

شیطنت های ذهن من

هرگاه شخصی کسی را برای گناهی سرزنش کند، نمیرد تا خود به آن گناه مرتکب شود. امام صادق (ع)

سخته وصفش، یه حس دیوانه کننده ست

سه شنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۳۱ ب.ظ

 

 

سلام مهربون جان ها 😍 امروز فکر کنم خیلی باهاتون حرف داشته باشم!

 

پنجشنبه ۹ مرداد...

 

غروبش اومدن برای سرویس و تنظیم دوربین مدار بسته ی خونه.. داداش بزرگه و نی نی هم اومدن و با نی نی توو اتاقم یکم بازی کردم...

 

جمعه ۱۰ مرداد..

 

داداش کوچیکه اومد یه سری کارای مربوط به ناهار رو انجام داد و رفت... به کارای شخصیم رسیدم و دوش گرفتم...

 

واسه ناهار بچه ها اومدن و خدا رو شکر دور هم خوش گذشت ❤

 

عصر خوابیدم... پا شدم ناخنام رو لاک بنفش زدم 💜

 

سر شام بودم که زن داداش کوچیکه زنگ زد بیا می خوایم ببریمت بیرون! یکم ناز و نوز کردم و بعد رفتم آماده شم 😁 ناز و نوزم به خاطر این بود که یه موقع خلوت زن و شوهری شون رو بهم نزنم 🙄 که بعد متوجه شدم داداش بزرگه اینا هم قراره بیان.....

 

آماده شدم و زن داداش بزرگه و نی نی هم از خونه ی مامانش اینا تندی اومدن و لباس عوض کردن و راهی شدیم.... هدف یه سفره خونه توو دل جنگل بود 😍

 

با خودم گفتم این موقع شب، حتما اونجا خلوته دیگه! اما رسیدیم و نگم براتون از شلوغی 🤤 فکر کنم همه مثل ما فکر می کردن 😑 یعنی به قدری ماشین پارک بود و به قدری شلوغ بود که نگو‌.....

 

ازدحام نبوداااا... ولی تمام آلاچیق ها و تخت ها و خونه های جنگلی پر بود!

 

به داداش کوچیکه گفتم چرا اومدیم اینجا؟! حتما کرونا می گیریم ما! 😫

 

طبقه ی بالای سفره خونه، یه حیاط خلوت مانند بود و یه تختش هم خالی بود.. روو فرشی خودمون رو پهن کردیم و همون جا مستقر شدیم.... شام سفارش دادیم و بعدشم چای....

 

هوا خنک.. منظره عالی.... نی نی هم که دهن مون رو چیز کرد از شیطنت و خراب کاری 😂

 

شرایط نگران کننده بود ولی دروغ چرا؟! خوش گذشت.. به خصوص توو ماشین که نی نی توو بغلم لم می داد و با موزیک قر می دادیم و می گفتیم و می خندیدیم ❤

 

شنبه ۱۱ مرداد..

 

بابا و پسرعمه رفتن باغ... واسه ناهار پسرعمه هم اومد پیش مون.. همون که موتورش رو دزدیده بودن!

 

بعد از ظهر رفتم سرکار... اون روز آقای دکتر مدام ترانه ی "شیک و پیک" از مهراد جم رو تکرار می کردن و می خوندن 😐 فکر کن! توو پست قبلی بهش اشاره کردم و بعدش رفتم سرکار و ایشون اینطوری 😒

 

همون جا یه سکته ناقص زدم 😂

 

آقای دکتر اگه واقعا اینجا رو می خونید یه ندا بهم بدید 😂 این رسمش نیست.. نکنه دلیل تغییر رفتارتون این اِفشاگری های منه 😂 خلاصه حلال کنید 😁

 

مراجعه کننده اومد و رفت.. ما هم زود تعطیل کردیم و رفتم بازار... یه سری خرید عطاری داشتم و یه سری هم خریدای دیگه.. واسه خودمم به عنوان جایزه واسه قبولی توو آزمون لاک و کش مو و کلیپس و اینا گرفتم....

 

این سری هر چقدر کلیپس می گیرم اصلا ازشون راضی نیستم 😒 چرا کلیپسا اینجوری شدن؟! اصلا موهامو نگه نمی دارن! کوچیک و بزرگ و انواع مختلفش رو امتحان کردم... فکر کنم کله و موهام ایراد پیدا کردن 😎

 

اون شب زود خوابیدم....

 

یکشنبه ۱۲ مرداد..

 

تا ظهر با لپ تاپ و نرم افزارم سر و کله زدم اما نشد اونی که می خواستم!

 

دوباره اومدن واسه ادامه ی کار دوربین مداربسته.... خاله کوچیکه هم اومد عیادت مامان....

 

این روزا سعی می کنم بیشتر به مامان کمک کنم اما طفلی نمی ذاره! میگه تو خودت خسته ای، مریضی.....

 

این روزا سردرد ولم نمی کنه! می زنه به چشم و مخصوصا به دندونم! شایدم دندونه که می زنه به سرم! متوجه نمیشم واقعا مشکل از کدومه 😥

 

داداش بزرگه اینا و زن داداش کوچیکه هم اومدن یه سر زدن و رفتن...

 

اون روز واسه ریزش موهام خوردن سبوس برنج رو هم شروع کردم.. می ریزم توو ماست و می خورم.. خدا کنه اثر کنه 🙏

 

عصر خوابیدم.. کلینیک هم تعطیل بود!

 

با یه مراجعه کننده هم هماهنگ کردم و شب یکی از دوستان توو اینستا برای یه موردی ازم پرس و جو کردن!

 

اون شبم زود خوابیدم...

 

دوشنبه ۱۳ مرداد..

 

صبح کارای سیستم و نرم افزارم رو انجام دادم و خدا رو شکر موفقیت آمیز بود! یکم خیالم راحت شد.. حالا باید بشینم سر تمریناتم.. ان شاءالله که تنبلی نمی کنم و می شینم سر درس و مشقم..

 

اتاقم رو جارو کشیدم و دوش گرفتم..

 

واسه ناهار داداش بزرگه اینا اومدن پیش مون.. نی نی دو سه روزه بی حاله.. شب قبلش سرش رو محکم کوبونده بود به دیوار 😢 داداش بزرگه میگه انقدر دردش اومده بود که بعدش روو زمین غلت می زد و گریه می کرد 😢 زن داداش بزرگه میگه از ترس خونم خشک شده بود 😢 الهی بگردم.....

 

اون روز سعی می کردم بخندونمش اما حال نداشت بازی کنه! مدام لج می کرد و می اومد سمتم که یعنی بغلم کن راه بریم ❤

 

با آقای دکتر در موردش حرف زدم.. میگن معمولا وقتی بچه ها شاهد تنش و دعوای بین پدر و مادر باشن چنین واکنش هایی نشون میدن اما اینکه بچه لج می کنه و سر هر موضوعی سرش رو می کوبه به چیزای سفت و سخت، خب متوجه شده که این یه نوع تاکتیکه که باهاش پدر و مادر کوتاه میان و به خواسته هاش تن میدن!

 

راهکارش هم بی توجهیه، یعنی وقتی دیدید بچه داره سرشو می کوبه به دیوار یا مبل یا هر چی، سریع حواسش رو پرت کنید.. مثلا بگید وااای بریم توپ بازی.. یا مثلا بگید بیا بریم فلان چیز درست کنیم.. یا روتون رو برگردونید و توجه نکنید! که مسلما خیلی سخته...

 

یه بار که نی نی لج کرده بود و داشت سرشو می کوبید به مبل، من پا شدم گفتم دیگه باهات بازی نمی کنم! و رفتم..... نی نی هم تندی بلند شد اومد دنبالم! ❤

 

حرفم درست نبود! اینکه دیگه باهات بازی نمی کنم... بهتر بود می گفتم تا وقتی سرتو می کوبی به مبل باهات بازی نمی کنم!

 

الان سعی می کنم بی توجه باشم و حواسش رو پرت کنم که جواب هم میده.. اما خب مامان و باباش سریع کوتاه میان و نازش رو می خرن! شایدم حق دارن، پدر و مادرن دیگه... چند بار بهشون گفتم محل نذارید اما خب گوش نمی کنن! حتی بار آخر یه لحظه حس کردم یه جوری هم شدن!

 

حرف من از روی بدجنسی که نیست، واقعا قلبم به درد میاد وقتی سرشو می کوبه جایی....

 

حتی این اواخر که خونه مون بودن، نشسته بودیم که یهو لج کرد.. اینجور مواقع به سرعت نور خودشو از پشت پرت می کنه و سرش محکم کوبیده میشه به زمین یا هر چیزی که پشتشه!!! ☹

 

وقتی خودشو پرت کرد باور کنید مثل موشک منم خودمو پرت کردم و دوتا کف دستمو انداختم زیر سرش و خدا رو شکر به موقع بود.. یعنی قشنگ همه مون چند لحظه شوک بودیم!

 

خلاصه داستان داریم باهاش...

 

بعد از ظهر رفتم سرکار.. سر راه رفتم عابر بانک و یه پولی به حساب زن داداش بزرگه واریز کردم..

 

توو کلینیک در بدو ورود پاپوش پا کردم و با مراجعه کننده که داشت از مرکز استان می اومد تماس داشتم تا برسن....

 

مراجعه کننده که رفتن آقای دکتر هم گفتن تعطیل کنیم بریم.. خودشون زودتر خداحافظی کردن و به منم گفتن برو...

 

گفتم یه ربع هستم میرم!

 

گفتن کاری داری؟!

 

گفتم نه!

 

گفتن پس برو! 🙄

 

بار اولی بود که داشتن بهم اینطوری می گفتن!! همیشه اینجور وقتا می گفتن بمونید راحت باشید، اینجا مال خودتونه 😏 اما دیروز......

 

وقتی رفتن همون دوست اینستا که در مورد یه موضوعی ازم پرس و جو کرده بودن گفتن شهرمون هستن! و پیشنهاد دادن ببینیم همو!

 

از راه دور اومده بودن مسافرت! و خب می خواستن با دوستاشون یه جایی چادر بزنن که راهنمایی شون کردم....

 

اینو هم بگم که آقا هستن و بابت یه کاری خیلی وقت پیش بهم کمک کرده بودن!

 

بهشون گفتم فلان جا وایسن میام... تعطیل کردم و سوار آسانسور شدم.. آسانسور توو یکی از طبقات بین راه وایساد و وقتی درش باز شد دیدم آقای دکتر رد شدن! داشتن می رفتن کلینیک!

 

اومدم پایین و رفتم سر قرار... با یکی از دوستاشون بودن.. بارونم نم نم شروع شده بود... اصراااار که بیاین برسونم تون... یه کوچولو یه مسیری رو رفتیم و دوباره همون جایی که سوار شده بودم پیاده م کردن...

 

خب استانم در وضعیت قرمزه! یه سری راهنمایی ها رو کردم و یه سری آدرس بهشون دادم و پیاده شدم...

 

خودشون نیستن ولی خداشون هست، به قدری امن و بامعرفتن که حد نداره.. با اینکه مهمون بودن موقع پیاده شدن بهم گفتن اگه جایی می خواید برید الان بارونه برسونم تون یا اگه کاری دارید بگید براتون انجام بدیم 😍

 

دیشبم که اینجا بارون بود یکم.. اونجایی که اونا مستقر شده بودن بارون بیشتر بود.. خودشون می گفتن همه چی عالیه، ولی دیگه نمی دونم شب رو چطوری صبح کردن 😁

 

ازشون که جدا شدم رفتم به سفارش زن داداش کوچیکه قنادی و براش شیرینی مورد علاقه ش و پاستیل گرفتم 😍 فکر کنم مهمون داشت....

 

رسیدم خونه و از سردرد و گرسنگی بی حال بودم... نصاب دوربین بازم اومده بود و باعث شد دیرتر شام بخورم.. قشنگ چشام تار شده بود!

 

بعد از شام چای دم کردم و خوردیم.. و بعد تا نیمه های شب بیدار بودم و یه جاهایی اشک ریختم!

 

امروز صبح به کارام رسیدم و لپ تاپ رو آوردم تا بشینم سر تمرینم.. اما گفتم قبلش بیام پست بذارم 😍

 

...

 

اما موضوعی که دوست داشتم باهاتون در میون بذارم...

 

خب جریان اون خواستگار که داداش کوچیکه مطرح کرده بود و ۴، ۵ سال ازم کوچیک تر بود رو یادتونه؟؟؟

 

اون که کلا کنسل شد چون طرف اوکی نبود!

 

اما دقیقا یه مورد مشابه هست که اون بدجوری ذهنم رو مشغول کرده! دقیقا اونم ۴، ۵  سال کوچیک تره.....

 

اون روز که با خانم روان شناس صحبت کردم در مورد این آقا باهاشون حرف زدم... و خب مفصل جوانب رو سنجیدیم..

 

به شخصه خیلی برام سخته با کسی وارد رابطه شم که ازم کوچیک تره! نمیگم خیلی معیار درستیه ها، نه... ولی من اینطوری ام.. انگار اینجور وقتا حس مادر و فرزندی برام داره! یا خواهر و برادری!

 

در مقابل می بینم یه سری ها واقعا براشون سن ملاک نیست.. یکیش دخترخاله ی خودم که همیییشه میگه از کوچیک تر از خودم خوشم میاد! و تا حالام با هرکی بوده واقعا از خودش کوچیک تر بودن! رابطه ی نرمالی هم داشتن!

 

می دونم سن ملاک نیست، چون ادب و شعور و پختگی هیچ ربطی به سن و مدرک نداره... توو این مدت هم با کوچیک تر از خودم خیلی برخورد داشتم، بیشتر توو محیط کار، و خیلی وقتا برام ثابت شد که چقدررر با معرفت و با نزاکتن...

 

اما وقتی پای ازدواج میاد وسط، خب سختگیری هم بیشتر میشه

 

چیزی که روان شناس خانم گفتن این بود که معمولا برعکس آقایون سن بالا، مثلا دور و بر ۴۰ که جذب خانم های سن پایین مثلا ۲۰ و خورده ای میشن، پسرای توو سن ۲۵ تا ۳۰، یا این حدود، بیشتر جذب خانم های بزرگ تر از خودشون میشن.. معمولا دوتا دلیل داره.. یکی اینکه طرف رو به چشم مادر می بینن! کسی که براشون مادری کنه و تر و خشک شون کنه! که خب این نرمال نیست زیاد...

 

یکی هم اینکه از نظرشون خانم های سن بالاتر پخته تر هستن و می تونن باعث پیشرفت شون توو زندگی بشن... که خب این دسته میشه روشون تمرکز کرد و براشون وقت گذاشت...

 

اینکه خانم ها زودتر شکسته میشن که واضحه.... اینکه خانم ها با بالا رفتن سن پخته تر میشن اما آقایون برعکس بچه تر میشن... اینکه هدف از رابطه دقیقا چیه.. اینکه طرف مقابل همه ی جوانب رو در نظر گرفته باشه و فقط تمرکزش روو الان، روو ظاهر ِ الان نباشه..... دونستن همه ی اینا خیلی مهمه....

 

من در مورد همه ی اینا با اون آقا صحبت کردم و ایشون معتقدن منو انتخاب کردن چون مطمئنن با من پیشرفت می کنن و می رسن به اون بالا بالاها!

 

وقتی شرایط اختلاف سنی و مسائلی که ممکنه پیش بیاد رو گفتم، اون آقا گفتن که "حق طلاق رو میدم به خودت! و تعهد هم میدم که پای بچه وسط نباشه مگه اینکه خودت بخوای!"

 

اولش فکر کردم خب داغه و داره یه چیزی همینطوری الکی میگه اما دروغ چرا؟! انقدر فکرش و اهدافش قشنگن که کیف کردم....

 

کامل نیستا، می تونم همین الان کلی ازش ایراد بگیرم! اما ایراداتش اساسی نیست، اخلاقی نیست...

 

در نهایت روان شناس خانم گفتن اگه این آدم تا این اندازه مصمم هست و انقدر اصول براش مهمه و رعایت می کنه و حواسش هست، عجله نکن و به خودت فرصت بده....

 

این چند روز خیییلی فکر کردم.. هنوزم دارم فکر می کنم.. الان اختلاف سنی توو اولویتم نیست، ولی خب... شما که می دونید بهم چی گذشته... اون با جزئیات نمی دونه ولی شما که می دونید....

 

دلم نمی خواد با احساساتش بازی کنم.. ولی وقتی می بینم تمام زندگیش رو با رویای حضور من داره می سازه.....

 

از خودم دلخورم.. خیلی زیاد... دیشب که نیمه های شب اشک می ریختم از خدا هم گله کردم... خیلی چیزا باعث شد که عوض شم، یه آدم دیگه شم.... هربار با خودم عهد می بندم که کسی رو وارد زندگیم نکنم تا وقتی از خودم مطمئن نیستم اما هربار می بینم افتادم وسط یه ماجرا.....

 

با آقای دکتر هم غیر مستقیم درباره ش حرف زدم.. خب راستش خیلی وقته که دیگه مثل دوتا دوست یا همکار حرف نمی زنیم، انگار غریبه شدیم! ایشون دیگه کمتر نگام می کنه! کمتر بهم توجه می کنه! و همه ی اینا مشهوده....

 

مشکل اینا نیستا، خب ایشون مختارن هر طوری دوست دارن باشن... ولی اینکه دیگه باهاشون راحت نیستم... چند بار رفتم جریان رو بهشون بگم، حتی رفتم پیام بدم اما هر بار پشیمون شدم....

 

به نظرم گفتن نداره! ایشون انقدر خودشون رو درگیر چیزای دیگه کردن و انقدر عجیب غریب شدن که دیگه جایی واسه درد دل من نمی مونه!

 

شایدم اینطوری بهتره..... الان دیگه خودمم و خودم.. راحت واسه زندگیم تصمیم می گیرم.. مسائلی هم که برام پیش میاد میرم کتاب می خونم یا درباره ش سرچ می کنم و به نتیجه می رسم..

 

اون سری دخترخاله م بهم می گفت تو که نزدیک آقای دکتری، خب بشین ازشون مشورت بگیر!

 

از دور شاید اینطوری به نظر برسه که خب من چقدر شرایطم خوبه، توو یه کلینیک روان شناسی کار می کنم و یه مشاور هم بغل گوشمه! اما در واقعیت واقعا اینطور نیست...

 

میگن کوزه گر از کوزه شکسته آب می خوره اینجاستا 😂

 

آره ممکنه مثلا توو یه زمانی ما بشینیم روبروی هم... اما خب وقتی می بینم ایشون سرشون به کارشون گرمه منم هیچوقت نمیام خودمو بندازم وسط و به نفع خودم استفاده کنم!

 

خلاصه که اینطوری.....

 

...

 

آقای دکتر نوشت: ای کاش واقعا اینجا رو بخونید! من که دیگه آب از سرم گذشته... فقط اینکه دلم میخواد بهتون بگم با ما به از این باش که با خلق جهانی! ناسلامتی دوستای خوبی برای هم بودیم! نمی دونم چی شد که اینطوری شد؟! ولی می دونم خودتون هم موندید وسط این همه کلافگی و بلاتکلیفی و حال ناخوب!

 

...

 

ظهر شد و من هنوز دارم پست تایپ می کنم 😅 ببخشید اگه چشای قشنگ تون خسته شد ❤

 

...

 

عنوان نوشت: ترانه ی "جذاب" از راغب و حمید هیراد!

 

 

 

 

 

 

  • مادام کاملیا

نظرات (۲۰)

هدیه مهربونم بلاتکلیفی بد دردیه. چند وقته دچارشم.

پاسخ:
دورت بگردم که شدیدا می فهممت

منم دارم شک میکنم که اقای دکتر اینجارو میخونن!!😐

میدونی من موقع ازدواجم ازکسی ک ازم بزرگتر باشه خیلی بدم میومد

و درنهایت هم با کسی ازدواج کردم که یسال تفاوت سنی دارم، ولی ازکسی ازم کوچیکتر باشه هم خوشم نمیومد، ولی خب دروغ چرا؟ حس میکنم کاش بجای یسال، سه سال تفاوت سن داشتیم!

هدیه بلاتکلیفی رو من یکی خیلی خوب میفهمم چقدر درد بدیه ، تو هر دوره از زندگیم قشنگ با پوست و خونم حسش کردم

متنفرم ازش، فراریم ، شبیه اینه تو یه گودال افتاده باشی و خودت بخوایی تلاش کنی بیایی بیرون ولی یکی مدام سایش میفته رو سرت و میخواد کمکت کنه ولی باز محو میشه ، هست و نیست ، هست و نیست و هست و نیست

گاهی ادم دلش میخواد یه نتیجه یا خبر نهاییشو بشنوه حتی اگه بد باشه ولی تو کلافگی و انتظار نباشه! 

پاسخ:
😐
در مورد تفاوت سنی خب سلیقه ها خیلی متفاوته اما فکر کنم نرمالش همینه که آقا چند سال بزرگ تر باشه.. من خودم به شخصه خوشم می اومد این اختلاف سنی مثلا ۶، ۷ سال هم باشه!
اما اینکه کوچیک تر باشه همیشه باهاش مشکل داشتم
می فهمم فاطمه، چون خودمم این بلاتکلیفی کوفتی رو بارها تجربه کردم و خیلی خوب می دونم چه زجر آوره
چه تعبیر جالب اما غم انگیزی......
آره دقیقا همینطوره، اینکه بدونی تهش چی میشه حتی اگه بد باشه شرف داره به اون همه بلاتکلیفی و سردرگمی و عذاب...

سلام بر مهربون اعظم . چه خلوتی رو نمی خواستی بهم بزنی😁😁اایول پس کلی بهتون خوش گذشت که وااااااای سکته هم داره جانم جایزه هاتم مبارک عزیزم . عزیزم مگه مامان مریض شدن؟همون زانو رو میگی؟انشالله زود خوب شن اااا منم از این سردرده دارم فهمیدی بمنم بگووو انشالله که اثر میکنه عزیزم آخی عزیزم نی نی انشالله زودتر این عادت از سرش بیفته خداروشکر که آدم های خوب به پستت میخوره از خوبی خودته و اینکه بهشون کمک کردی دمت گرم. می دونم سن ملاک نیست، چون ادب و شعور و پختگی هیچ ربطی به سن و مدرک نداره. اینو واقعا قبول دارم واقعا واقعا. این آقا هم به دل ما نشست باریکلا به این همه جسارت آره عزیزم مار گزیده از ریسمان سفید و سیاه میترسه حق داری عشقم. با ما به از این باش آقای دکتر این چه وضعشه پا میشم میاماااااااااااااااعزیزم ما حال میکنیم پست های شما رو می خونیم عشق جااااااان

پاسخ:
سلام الهام جان ِ بی نظیرم
خلوت زن و شوهری 😁
آره خدا رو شکر خوش گذشت.. هوای خنک و تازه، سکوت شب.. زیر آسمون پر ستاره.....
قربونت برم
آره همون زانو، نمی تونه درست راه بره و کلا نشستن و پا شدن براش سخت و دردناکه.. ان شاءالله، ممنونم
در مورد سردرد که خودمم موندم... یه مدت واقعا بهتر شده بودم و ماهی یه بار، دیگه نهایت دو بار میگرن عود می کرد... اما الان مدام سردرد دارم..
ان شاءالله، یعنی امیدوارم این عادت کوبیدن سر به اجسام سفت از سر همه ی نی نی ها بیفته که انقدر تن مون نلرزه
ممنونم از لطف و محبتت قشنگم
اوهوم جسارتش جالبه ولی خب بازم این حس رو دارم که داره هیجانی فکر می کنه و تصمیم می گیره... البته که منم به این سادگی کوتاه نمیام
اون تجربه ی تلخ هم یه درس بزرگ برام داشت و هم یه ترس بزرگ توو دلم انداخت
آقای دکتر رو هم بهتره ول کنیم به زندگی شون برسن 😁 والا
از بس که مهربونید آخه ❤
هدیه جونم سلام
ینی واقعا آقای دکتر اینجا رو میخونه و به روی خودش نمیاره؟
اگر اینطور باشه که امیدوارم نباشه کار درستی نیست.
مهم نیست که توجه شون کمتر شده و چرا. بعضی از آدم ها رو نمیشه شناخت و اونها همون آدم هایی هستن که نباید تو زندگیمون باشن.

در مورد پیشنهاد ازدواج مطمئنم خودت عاقلانه ترین تصمیم رو میگیری. من فقط مثل همیشه بهترین ها رو از خدا برات میخوام عزیز مهربونم
مواظب خودت باش هدیه نازنینم :*

پاسخ:
سلام باران عزیزم
این فقط یه حدسه، به خاطر یه سری اتفاقات که می تونه تصادفی هم باشه!
بله کار درستی نیست ولی فکر کنم منم توو شرایط مشابه همین کارو می کردم احتمالا 🤔 روم به دیوار....
قبول دارم حرفتو.. آدمایی رو که نمیشه شناخت و یه جورایی ثبات شخصیت ندارن نمی تونن آدمای امنی باشن
یه دنیا ممنونم قشنگم.. مرسی که همیشه توو دعاهات یادم می کنی ❤
چشم 😘

اقای دکتر اگر اینجا رو میخونید از شما بعیده خب !

والا دیگه 

روانشناس ممکلت هم اینجوری باشه بقیه هم اینجوزی ؟

بابا قشنگ بشینید صحبت کنید خب 

 

 

پاسخ:
عزیییییییزم 😍
من قربون این هواخواهی تون بشم آخه ❤

سلام هدیه جان...موقعیت سختی هست ولی تو میتونی مثل بقیه اتفاقاتی که افتاد ردش کنی...به نظرم قطعات پازل خیلی خوب دارن کنار هم چیده میشن...شاید کم توجهی دکتر کمکی باشه واست تو انتخاب و تصمیم گیری...شاد باشی

پاسخ:
سلام عزیزدلم
ممنونم از دلگرمی و انرژی مثبتت
شاید همینطور باشه... الان بیشتر حواسم به خودم و دور و برم هست.. شاید باعث شده بیشتر قدر فرصت هام رو بدونم
نمی دونم...
قربون شما

هدیه جان قرص فولیکوژن برای ریزش مو عالیه..... من معجزه اش رو وقتی که تقریبا نصف موهام به خاطر بیماری و مصرف کورتون ریخته بود دیدم..... و ریزش شدید متوقف شد و موهام دوباره پر و پیمون شد

پاسخ:
ای جااااان
ممنونم بابت پیشنهادت دوستم 😍
خدا رو شکر که موهاتون دوباره عالی شد.. اصلا مو واسه خانم ها انگار همه چی

سلام هدیه نازنینم خوبی که انشالله 

الان بزرگترین سوال تو ذهنم اینه که اقای دکتر چرا داشتند برمیگشتند کلینیک ؟؟؟؟؟؟ من بودم پنج دقیقه بعد به بهانه جا گذاشتن برمیگشتم قبول دارم فضولممممم فضول دکتر جان اگه خودت اینجا رو میخونی بیا بگو ببینم برای چی دوباره برگشتی .... 

و اما به عنوان یک مجرد قطعی تو سن ٤٥ سالگی بهت میگم هیچ وقت موقعیتهای ازدواجتو الکی از دست نده دختر خوب چشم به هم بذاری سنت اون قدر بالا میره که یا موردهای خوبی بهت پیشنهاد نمیشه و یا خودت اونقدر سخت گیر شدی که دیگه نمیتونی کسی رو بپذیری تنهایی بد دردیه ....

سن و سال مهمه اما فاکتور خیلی مهمی هم نیست بشرطی که تفاهم و علاقه وجود داشته باشه یکی از دوستان خود من سالهاست با یک اقایی که چهار پنج سال ازشون کوچکتر بود ازدواج کردند و الان کاملا خوشبختند 

نمیشه برای بقیه نظر داد هر کسی شرایط خودشو بهتر میدونه و خوشبختانه تو قیافه بی بی فیسی داری و خیلی کوچکتر نشون میدی بنابراین اون اختلاف سن حداقل تو دید عموم خیلی بچشم نمی یاد ... بنظرم با دقت به شرایط موجود فکر کن و تصمیم بگیر انشالله که هر انچه خیر و صلاحته همون برات رقم بخوره عزیز دلمممم

پاسخ:
سلام سپیده جان.. خوبم شکر
عزییییییییزم 😄 خودم حدسم اینه که اومده بودن خریدهای مربوط به کلینیک رو بذارن کلینیک... حالا اینکه کار دیگه ای هم داشتن یا نه و اینکه چرا گفتن من برم! خدا می دونه....
ای خداااا 😂
وویییی شما ۴۵ سالته؟! شوخی می کنی؟! ماشالله هزار ماشالله.. خدایی فکر می کردم نهایت ۳۰ سال تون باشه 😍 چقدر روحیه تون قشنگه 🤗
می فهمم حرفتو..... ولی باور می کنی دلم می خواد مجرد بمونم؟! دلم میخواد زندگی مستقل خودم رو داشته باشم و واسه خودم اون طوری که دلم میخواد زندگی کنم.....
آره تنهایی خیلی سخته.. گاهی منم بهش پی می برم اما کاش ازدواج مطرح نبود! ازدواج توو ایران چیز ترسناکیه! کاش میشد روو یه اصول خاصی بدون ازدواج تنها نبود!
خدا رو شکر که دوست تون خوشبختن.. بله از این دست مثال ها کم نیست.. به شخصه خودمم می شناسم چنین مورد هایی اما خب بازم ریسکش بالاست... حتی موردی رو سراغ دارم که خود زن و شوهر رابطه شون خوب بود اما از بس که مردم بزرگ تر بودن زن رو توو روشون آوردن و هی گفتن زن شکسته تره و پیرتره و فلان، مرد حاضر به طلاق شد!!!
بی نهایت ازت ممنونم بابت راهنمایی قشنگ جانم ❤
ان شاءالله
  • آیدا سبزاندیش
  • میدونی گاهی یک سری مسائل تو ازدواج میاد وسط که باب میلت نیستند یا حتی نمیخوای بهشون فکر کنی مثلا همین تفاوت سنی که خانم از اقا چند سالی بزرگتر باشه. این نه خوبه نه بد. به نظرم الان زمانه ای شده که همه ادمها اگاهی هاشون دانایی هاشون بیشتر از قبل شده.در اطرافم و میون دوست و آشنا موردهایی رو دیدم که خانم از آقا بزرگتر بوده و خب دارن با هم زندگی میکنن و ظاهرا مشکلی ندارند. باید با طرفت رفت و آمد کنی آشنا بشی حرف بزنی تا دستت بیاد آیا تفاوت سنی این وسط مشکل سازه یا نه. تا باهاش در شرایط مختلف برخورد نکنی و رفتاراشو نبینی نمیتونی تصمیم درست بگیری. این هم یک گزینه هست که میتونی بهش فکر کنی شد که شد و مبارکه نشد هم که داری به هدفهای زندگیت و درست و کارت میرسی و همین حالا هم موفقی. 

    پاسخ:
    چقدر کامنتت خوب بود.....
    دقیقا همینطوره... گاهی شرایط یه طوری پیش میاد که معیارهای قبلیت میرن کنار و جاشون رو معیارهای دیگه می گیره.... گاهی با دیدن یه سری آدما و ویژگی هاشون حاضر میشی معیارهای سفت و سختت رو تعدیل کنی و حتی گاهی ازشون بگذری
    درسته، تا رفت و آمد نکنی و با اون شخص هم کلام نشی و یه سری چالش ها برات پیش نیاد نمی تونی تشخیص بدی که این شخص ارزش فکر کردن و بهش فرصت دادن رو داره یا نه
    منم دارم سعی می کنم به عنوان یه فرصت و یه گزینه بهش فکر کنم.. هر چند اعتراف می کنم کماکان اون اختلاف سنی هم هی میاد و یه خودی نشون میده!
    ممنونم ازت

    من فکر میکنم مخصوصا اگر قیافه و ظاهرشون خیلی بچه نباشه مشکلی نیست :)

    ببخشید در مورد ایشون قبلا حرف زده بودین؟ یعنی تو فضای مجازی اشنا شدین؟؟

    پاسخ:
    به نظر خودم که مشخصه سنش ازم کمتره!
    شاید من بی بی فیس باشم اما اون بی بی فیس تره 😄
    نه عزیزم، این مورد مال الان نیست، فقط من جدی نگرفته بودمش مثل موارد مشابه... اما الان که در موردش مشورت کردم دارم سعی می کنم سبک سنگینش کنم
  • مامان رونیا و رویسا
  • راستش من هم  اختلاف سنی واسم مهمه

    ولی این دلیل نمیشه ک همه ی رابطه های کوچک بزرگی خوب نباشن

    ب نظرم این فقط ی ذهنیته

    تا باهاش برخورد نکنی نمی تونیم با قاطعیت بگیم.. 

    .. 

    اتفاقا چند روز پیش با دوستای دوران دانشگاه (ورودی 85 بودیم)

    راجع ب ازدواج صحبت شد

    دو تا مجرد داریم 

    بهشون گفتم من اگه برگردم عقب ازدواج نمی کنم

    ولی زندگی مجردیه گذشته رو هم در پیش نمی گرفتم

    حرفمو می زدم و حقمو می گرفتم

    مستقل می شدم، هر چند سخته، ولی ادامه تحصیل و قبول شدن تو یه شهر دیگه خیلی کمک می کنهههه

    واقعا ازدواج یکی از ده ها مسیر پیش رو هست

    یکی دوست داره پا بذاره تو این مسیر یکی نه

    ولی خدایی ازدواج همش تعهد و مسئولیت و... است

    من با شناختی ک از خودم دارم، بی عشق هم نمی تونستم

    دوست می شدم و کیف دنیا رو می کردم 😂😂😂😂😂😂

    .. 

    فک نکنم دکتر اینجا رو بخونن🤔

    چرا انقد دور شدن؟؟  هم صحبت خوبی بودن 

     

    پاسخ:
    بله درسته، ذهنیته
    توو فرهنگ ما این موضوع خیلی پررنگه که آقا حتما باید بزرگ تر باشه
    ولی خب هستن خانم هایی که واقعا براشون مهم نیست اختلاف سنی و خیلی راحت باهاش برخورد می کنن
    من که هر جوری سبک سنگین می کنم می بینم لااقل واسه من مهمه
    چقدررر خوب گفتی.....
    به شخصه اعتقادی به ازدواج ندارم! خیلی دوست داشتم توو محیطی بزرگ می شدم که می تونستم تووش مستقل و واسه خودم زندگی کنم.. حالا اگه عاشقم می شدم با اون شخص می بودم اما نه به زور ازدواج
    امیدوارم واقعا اینجا رو نخونن 😂 ولی خب بخونن هم مشکلی نیست 😁
    بله هم صحبت خوبی بودن.. نمی دونم چی بگم.. ایشونم که واضح حرف نمی زنن....

    سلام کاملیا

    خوبی تو دختر ؟ 

    این دفعه دیگه راجع به نی نی و کیک و بستنی و هله حوله نمینویسم!

    یه راست میرم سر اصل مطلب 

    .... راستش من خودم به سن و سال اعتقاد چندانی ندارم ولی باید یه سری چیزا را در نظر گرفت ، اینکه آیا چند سال دیگه با همین ایده و نگرش زندگی می کنه و زندگی می کنید ؟ آیا دو سال دیگه چهار سال دیگه نمیگه من بچه میخوام؟! ، یا خود شما نمیگی بچه میخوام ؟! شیرینی زندگی هست برام  ؛ حق هم داره براش مهم خواهد شد حتی اگه الان براش مهم نباشه . ( و به نظر من هم بچه قوام زندگی و شیرینی زندگی هست ) و بعدشم آیا با داشتن حق طلاق همه چیز حل خواهد شد ؟ به نظرم خیلی باید دقت کنی هدیه ، صحبت یه عمر زندگی است نه یه شال و روسری که به راحتی بشه گذاشتش کنار !! بیشتر دقت کن توی این موارد انسان خیلی اجازه اشتباه نداره چون تاوان سختی خواهد داد . من همیشه به مشاوره توی این زمینه اعتقاد داشتم و دارم البته نظرات دو طرف باید اولا" منطقی دوما" قابل اجرا باشه نه حرفی . 

    به نظرم حتما" مشاوره بگیر بعد جواب مثبت یا منفی بده

    برقرار باشید . به امید دیدار

     

     

    پاسخ:
    سلام جناب میفروش
    خوبم شکر
    بسیار هم عالی‌...
    با حرفاتون موافقم.. مثلا من خودم به ازدواج و بچه دار شدن اعتقادی ندارم! اما این نظر منه و حتی ممکنه یه ماه دیگه، یه سال دیگه، ده سال دیگه تغییر کنه
    هر جوری هم بالا و پایین می کنم می بینم اختلاف سنی برای من خیلی مهمه و نمی تونم راحت ازش بگذرم
    درسته که سعی کردم منطقی بهش نگاه کنم و فرصتم رو الکی از دست ندم اما خب اون ته ذهنم مدام این اختلاف سنی آزارم میده
    با خانم روان شناس هم واسه همین صحبت کردم و خب قرار شدم به خودم فرصت بدم
    ممنونم ازتون

    آی هدیه اینقد علاقه به رنگ بنفشت رو نشون دادی که من هرجا بنفش ببینم یاد تو میفتم🥰🥰

    من همیشه به سن توجه داشتم که ازم بزرگتر باشه و واقعیت این مردا بزرگشونم بچه ان و باید تر و خشکشون کنی😐😑خوب فکر کن که بعد پشیمون نشی😘

    ببخش هدیه کم بودنم رو این روزا ذهنم درگیره و دوباره این موضوع مهاجرتمون اومده وسط و الان واقعا با این شرایط کرونا اصلا عقلم کار نمیکنه و خیلی نگرانم😭

    پاسخ:
    ای جاااان دلم 😍😅 چه خوبه که با دیدن رنگ بنفش به یادم میفتی 🤗
    اوهوم، منم همیییشه دوست داشتم طرف مقابلم ازم بزرگ تر باشه.. وقتی سنش پایین تره باعث میشه حس مادر و فرزندی یا خواهر و برادری داشته باشم و این اصلا جالب نیست
    چشم 😙
    خواهش می کنم قشنگم، این چه حرفیه؟ کاملا راحت باش
    آرزو می کنم در کمال آرامش بهترین تصمیم رو بگیرید.. می دونم خیلی سخته اما مطمئنم از پسش برمیای 💖

    سلام

      

        🌷🌹🍁🍀🌴🍒🌷🌷🌹🌻🌲🌼🌿🌿🌾 

     

            عید سعید غدیر بر همه شما عزیزان مبارک

     

      🎍🎄🎂🍰🍦🍧🍻🍟🍕🍪🍸🍺🍭🍔🍛🍣

     

     

    پاسخ:
    سلام جناب میفروش
    بی نهایت سپاسگزارم 💐

    سلام هدیه جان خوبی ؟؟درمورد لجبازی بچه ها چه خوب گفتی آره بچه ها تنش تو خانواده رو دوست ندارن میخوان دائما توجه همه به اونا باشه من تمام این مشکلات رو داشتم،تو یه دوره ای از زندگی تنش شدیدی هم داشتیم تو خونه ولی نذاشتم متوجه این اوضاع بد بشن وشکر خدا حل شد،درموردفاصله سنی هم به نظرمن خانم ها باید چند سال کوچکتر باشن خانم ها زود شکسته میشن وآقایون بعد مدتی سال هابراشون نمیگذره وماشالله فریز میشن همشون هم تنوع طلب😉  من خودم ۱۰ سال ازهمسرم کوچیکم، من هم الان تو این دورانی هستم که انگار من از همسرم بزرگترم.مامان خودم چند سال از بابام بزرگتره واین موضوع تواین چند سال گذشته تو زندگیشون تبدیل شده به یه مشکل البته از طرف مامانم که دائم میگه کاش زن باید از همسرش کوچیک باشه وازاین حرفا،عزیزم امیدوارم هر تصمیمی که میگیری برای زندگیت به صلاحت باشه وخوشبخت بشی.

    پاسخ:
    سلام مینا جانم.. خوبم شکر
    بچه ها نسبت به کوچک ترین تنش و مشکل روحی حساسن و خیلی خوب هم متوجه اوضاع میشن و قشنگ روشون تاثیر می ذاره
    دقیقا همینه، توجه کامل میخوان
    خدا رو صد هزار مرتبه شکر که تنش بین تون حل شد و واقعا بهت آفرین میگم که حواست به بچه ها بود و نذاشتی درگیر شن... چیزی که متاسفانه یه سری از والدین رعایت نمی کنن و با این ذهنیت که خب بچه ست، حالیش نمیشه! روح و روان بچه رو داغون می کنن
    باهات موافقم.. واسه منم این که آقا بزرگ تر باشه خیلی مهمه چون خیلی خیلی روو این مسائل حساسم و چون خانم ها زودتر شکسته میشن می دونم همین موضوع بیشتر از همه خودمو آزار میده
    یه دنیا ممنونم ازت

    سلام عزیزدلمممم ، سلام به شما 😍 و سلام بر شما آقای دکتر😂

    هدیه ریزش موهام یه نمه بهتر شده، اخه نوروبیون زدم و هر روز ویتامین سی میخورم🤭🙊 

    آقاااااا من خیلی ناراحت شدم برای نی نی😔واقعا غصم گرفت. ولی خب بچس. اینجور مواقع بهترین راه حل کم محلیه بنظرم هرچند برای پدر مادرش سخته. 

    از راغب عاااااشق پروانشم😅😍

    کم کم دارم به این نتیجه میرسم تمام معیار و ملاک هام درمورد ازدواج از بیخ و بن بیخوده🤨 همه ی ازدواج به شانش و اقباله😂😂 انقدر من موارد ضد ونقیض میبینم اخه 

    پاسخ:
    سلام سفید برفی جونم 😍 علیک سلام 😂 آقای دکتر پاسخگو باشید 😂
    وااای خدا رو شکر 😍 باور کن بیشتر از اینکه نگران خودم باشم نگران شما بودم... خدا رو شکر که بهتر شده، خوشحال شدم 🤗
    منم هر بار قلبم مچاله میشه 😔 آره واسه پدر و مادر اینکه به بچه کم محلی کنن خیلی سخته، درک می کنم ولی واقعا راهکار همینه
    ای جاااااان 😍
    واقعا همینطوره مری مریا، ممکنه آدم معیارهای خاصی داشته باشه ولی وقتی توو شرایط قرار می گیری می بینی معیارت زیر سوال میره و یا حتی تغییر می کنه
    چی بگم والا 😁

    آبجی بزرگه، خودتی؟؟؟ 

    نصف شبی یادت افتادم. نمیدونی چقدر گشتم تا پیدات کردم. از بلاگفا که آخرین بار سال ۹۴ توش نوشته بودی شروع کردم تا رسیدم به اینجا!

     

    میبینم که عمه شدی :)) مبارک باشه...

    دلم برات تنگ شد یهو. امیدوارم حالت خوب خوب باشه :) 

    ممکنه باز اینجارو گم کنم. ایمیلمو میذارم که اگه دوست داشتی در ارتباط باشیم

    پاسخ:
    واااای خدااااا ببین کی اینجاست؟! 😭 من کلی احساساتی شدم دختر 😭
    آره خودمم 😭💖
    عزیییییییزم 😍 چه کار خوبی کردی...... خوش اومدی 😍
    ممنونم آبجی کوچیکه 😍
    قربونت برم، خوبم عزیزم.. الهی که حال خودتم خوب خوب باشه
    مرسی عزیزدلم 😘

    هدیه جانم در مورد نی نی و اینکه به برادرت و خانومش گفتی محل ندید و اونا یجوری شدن بهتره بگی با آقای دکتر صحبت کردی و ایشون گفتن رفتار درست اینه

    من خودم بزرگتر از اشکان هستم و خدا رو شکر تا به الان مشکلی نداشتیم ... بنظرم سلیقه ایه.بعضیا دوس دارن آقا ده سال بزرگتر باشه! بعضیا دوس دارن هم سن باشن و ... 

    امیدوارم بهترین تصمیم رو بگیری عزیزم 🙏

    پاسخ:
    پیشنهاد خوبیه، باید همین کارو کنم... درک می کنم که عشق و علاقه شون نسبت به بچه باعث میشه زودی کوتاه بیان اما خب بچه هم باید یاد بگیره که قرار نیست با صدمه زدن به خودش به خواسته ش برسه
    خدا رو شکر که مشکلی نداشتین.. به شخصه خیلی از رابطه تون خوشم میاد و کلی کیف می کنم از اینکه انقدر خوب همو می فهمید.. خدا شما رو برای هم نگه داره 💗
    همینطوره، سلیقه ایه
    ممنونم ازت 😙

    سلام عزیزم. هدیه جونم درسته باید آدمها رو به چالش کشید و ازشون مطمین شد اما ی چیزی رو میخوام بهت بگم.خیلی ها میگن فهمیدن و درک و دست داشتن مهمه اما تجربه من بهم میگه سن مرد باید بیشتر باشه. مردها به نسبت زن دیرتر به حالت پختگی میرسن و زمانی که کوچکتر هستن این مسئله بیشتر برای زن رویت پیدا میکنه چون باید خامی اون فرد رو هم به دوش بکشند. حالا مسایل دیگه مثل شکستگی زنها بخاطر خیلی مسایل مثل بارداری و حساسیت هاشون و ... که جای خود دارد. آدم زمانی می توونه از گزینه سن بگذره که اون فرد اینقدر رفتارها و آپشن ها و کوله بارش پر باشه که بگی این ی دونه بیخیال... سلیقه جای خود دارد اما زندگی آدم  با واقعیت هاست. و ما از بیرون نمی تونیم به یقین خوشبختی کسی که از شوهرش بزرگتر هست رو تضمین کنیم ممکنه اون زن خیلی جاها کوتاه بیاد...سمت زنهای با سن بالا کشش دارند و اون دقیقا بخاطر پختگی زنهاست اما این روند با گذشت سن ثابت نمی مونه..

    انشاله بهترینها را در پیش داری دختر خوب..

     

    پاسخ:
    سلام سمانه جانم
    دقیقا باهات موافقم دوستم.. این به چالش کشیدن خیلی کمک کننده ست.. توو همون مدت زمان کم خیلی خوب متوجه این قضیه شدم که وقتی سن آقا پایین تر هست اون ناپختگی بیشتر خودشو نشون میده.. البته که استثنا وجود داره
    بله درسته، سن شاید اصلی ترین معیار نباشه ولی معیار مهمیه
    توو این سال ها با گزینه های جورواجوری مواجه شدم و به همین حرفایی که زدی واقعا رسیدم
    یه دنیا ممنونم ازت قشنگ ِ من 💖
    ان شاءالله

    عزیزدلی 😍 من خیلی ذوق کردم که پیدات کردم

    منم حالم خوبه خداروشکر

    با یه فسقلی ۶ ماهه حسابی سرگرمم 😉

    مراقب خودت باش. از راه دور میبوسمت آبجی بزرگه 😘

    پاسخ:
    عزییییییییزم 😍
    خدا رو شکر
    وااای خدااااا فسقلی ۶ ماهه 😍 اووخووودووو گوگولی جان 😍 خدا براتون حفظش کنه ❤
    شما هم مواظب خودت باش 😘
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی