شیطنت های ذهن من

هرگاه شخصی کسی را برای گناهی سرزنش کند، نمیرد تا خود به آن گناه مرتکب شود. امام صادق (ع)

شیطنت های ذهن من

هرگاه شخصی کسی را برای گناهی سرزنش کند، نمیرد تا خود به آن گناه مرتکب شود. امام صادق (ع)

دل به دریا زده ام

يكشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۹، ۰۷:۵۸ ب.ظ

 

 

سلام دوستان ِ جان 😍

 

خوبین؟ روبراهین؟؟؟

 

اومدم چه اومدنی!!! این پست پر از خراب کاری و اعتراف و اشک و آه و ناله ست 😁 یعنی همه چی تووش داره! فقط اینکه ممکنه یکم پراکنده باشه...

 

همین اول بگم که از کار جدید اومدم بیرون! به نظر همه چیش خوب بود ولی دلم راضی نبود! با کارفرما تماس گرفتم که بهشون بگم نمیام اما جواب ندادن! پیام دادم بهشون و خلاص! ایشونم هیچ جوابی ندادن!

 

احتمالا ناراحت شدن و انتظار نداشتن.. می دونم خیلی لطف داشتن بهم و خیلی باهام راه اومدن ولی خب زوری که نمیشه، کار رو دوست نداشتم!

 

برای پنجشنبه ۱۵ آبان وقت آرایشگاه داشتم واسه کاشت مژه! اما یه ساعت قبلش باهام تماس گرفتن و نوبتم رو گذاشتن واسه هفته ی بعد!

 

منم به جاش آماده شدم و رفتم دیدن امین... برام یه شاخه رز زرد گرفته بود که عاشقشم 😍 رفتیم توو جاده ی جنگلی 😍

 

اون روزم همه چی خوب بود اما شبش سر یه حرف ِ بی خود ِ من بحث مون شد! و امین هم عصبانی شد و یهو کلا ورق برگشت! امین یه طرفه تموم کرد! (این برداشت من بود)

 

فرداش جمعه با خاله ها و دائی کوچیکه رفتیم جنگل...

 

توو مسیر رفت اشکام همینطور سرازیر بود.. نگاه های بابا از توو آینه... و خب بعدشم توو جنگل داداش کوچیکه هی می پرسید چته؟ خوبی؟ نگاه های نگرانش....

 

اینجا نمیگم امین مقصره، نه... خودم مقصرم که انقدر ظرفیتم پایین اومده و زیادی حساس و زودرنجم... من از خودم شاکی بودم....

 

اون روز توو جنگل نون پختیم و کلا همه چی خوب بود، ولی حال روحیم....

 

غروب برگشتیم خونه و من بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم و غرورم، زنگ زدم به امین....

 

خیلی رک و راست از حالم گفتم و اینکه از دیشب تا حالا بهم چی گذشته و دیگه گریه امون نداد......

 

بعدش دیگه امین بود که هی پیام می داد و زنگ میزد... منم نمی تونستم حرف بزنم، هق هقم اجازه نمی داد... و اون بیشتر نگران میشد و پشت هم پیام میداد و سعی میکرد آرومم کنه...

 

می گفت تو از دیشب تا حالا حالت بد بوده و هیچی نگفتی.. می گفت چرا همون دیشب زنگ نزدی حرف بزنیم؟ چرا گذاشتی یه روز بگذره؟!

 

راستم می گفت... حالا بذارید در ادامه بگم چقدر جفت مون گُل کاشتیم! 🙄

 

شنبه ۱۷ ابان نشستم پای فیلم "gloomy sunday" که به نظرم قشنگ بود...

 

یکشنبه ۱۸ آبان رفتم آرایشگاه واسه کاشت مژه.. کارم که تموم شد و خودمو توو آینه دیدم خیلی راضی بودم 😍

 

گوشیم رو چک کردم دیدم امین پیام داده که پایین منتظرمه!

 

بهش گفته بودم کارم تموم شد بهت خبر میدم اما خودش نیم ساعت زودتر اومده بود......

 

رفتم و سوار ماشینش شدم... یه شاخه رز صورتی هم در انتظارم بود 😍

 

اون روزم عالی بود...

 

سه شنبه ۲۰ آبان.. غروب زن داداش بزرگه نی نی رو گذاشت پیش مون و رفت مراسم بله برون پسرداییش.. یه مهمونی خونوادگی داشتن...

 

اون روز نی نی وحشتناک لج داشت و هر کاری می کردم اولش خوب بود اما یهو بداخلاق میشد.... لج کرده بود که بریم بیرون.. منو مامان هم پوشکش رو عوض کردیم (به زور 😥) و رفتیم لباس تنش کنیم که دویید سمت در و شروع کرد به جیغ زدن و گریه.....

 

منم سرش داد زدم 😢

 

آخ که حتی الانم که دوباره یادم افتاد قلبم هزار تیکه شد......

 

سرش داد زدم و اونم یهو ساکت شد! بمیرم براش 😢 دیگه بعدش اومد و بدون هیچ حرف و مقاومتی، لباس پوشید و منم یه چیزی تنم کردم و بردمش تا سر کوچه.....

 

فقط به خیابون و ماشین و آدما نگاه میکرد و هیچی نمی گفت 😢

 

برگشتیم توو پارکینگ... پاش کفش کردم و دوباره قدم زنان رفتیم تا سر کوچه.. یکم اون اطراف راه رفت و یه سر هم رفتیم خونه خاله کوچیکه اما اونجا هم لج کرد و با گریه گفت بریم 😢

 

نمی دونستم چطوری آرومش کنم.. دوباره اومدیم توو پیاده رو یکم قدم زدیم و بابا پیداش شد.. رفت واسش آجیل گرفت.. عاشق پسته ست ❤ پسته رو که دید آروم شد....

 

برگشتیم خونه، پسته ش رو خورد، دوچرخه سواری کردیم و روو پام خوابش برد....

 

آخ که وقتی خوابید تازه عذاب وجدان من فوران کرد 😢 از خودم بدم می اومد.... اصلا اصلا حق نداشتم سرش داد بزنم 😢

 

حدود ۱۰ شب باباش که اومد به باباش گفت بریم!

 

رفتن بالا اما چند دقیقه بعد برگشتن..... اون روز کلا با ما حال نمیکرد 🙂 شدیدا دلش مامان و باباش رو میخواست.....

 

چهارشنبه ۲۱ آبان سالگرد مامان بزرگم بود... اون شب با امین بحث مون شد! سر چی؟!

 

سر اینکه من وسط حرفام دوست ِ داداش کوچیکه رو به اسم کوچیک صدا زدم و این دوستش به زندگی گذشته ی امین ربط داشت و همه چی با هم قاطی شد!

 

این بار من بودم که از دستش کفری بودم و حاضر نبودم برم طرفش!

 

فردا شبش یه پیام کوچولو برام گذاشت! که یعنی به یادتم! اما قهرمون ادامه داشت.....

 

شنبه ۲۴ آبان واسه خودم تنهایی رفتم بیرون و یکم توو بازار چرخیدم.. یه کتاب هم واسه امین گرفتم!

 

یکشنبه ۲۵ آبان امین پیام داد و جواب دادم و آشتی شدیم!

 

دوشنبه ۲۶ آبان خونه تنها بودم.. واسه ناهار ماکارونی درست کردم.. امین وقتی متوجه شد گفت دلت میاد برام نیاری؟ (عاشق ماکارونیه)

 

براش یه ظرف ماکارونی گرفتم و عصر رفتم پیشش.... یه شاخه رز آبی...

 

اون روزم میشه گفت خوب بود!

 

شب واسه شام از ماکارونیم خورد و همون شبم یه سری چیزا رو بهش گفتم!

 

بعدش دیگه شهرمون وضعیت قرمز اعلام شد و ممنوعیت تردد پیش اومد.. ماشین جفت مون هم پلاک مرکز استان هست و کلا رفتیم توو قرنطینه! فقط یه روزش که با مامان و خاله و دخترخاله رفته بودیم پیاده روی، امین اون اطراف بود و یه لحظه دیدیم همو!

 

گذشت تا چهارشنبه ۵ آذر که من بهش پیام دادم و اون جواب نداد و بعدش زنگ زد اما گوشیم زنگ نخورد و بنابراین من جواب ندادم....

 

پنجشنبه ۶ آذر بود فکر کنم که صبحش زنگ زدم و امین سرکار بود... من حسابی قاطی بودم و صدام بالا رفته بود... امین چند بار خواست بهم بفهمونه که الان سرکاره و بعدا صحبت میکنیم اما من گیر داده بودم که چرا جوابم رو ندادی؟!

 

اونم هیچی نمی گفت و من بیشتر قاطی میکردم! تا اینکه صدای اونم رفت بالا و قطع کردیم!

 

منم بهش پیام دادم که دیگه باهات کاری ندارم!!!!

 

چند ساعت بعد نادم از رفتار بچگانه م، پیام دادم عذرخواهی کردم و امین هم چند ساعت بعد جواب داد بهتر بود میذاشتی شب صحبت می کردیم.....

 

و از اون روز دیگه هیچ ارتباطی نداریم!

 

البته زنگ زدم که جواب نداد! فقط یه روز بعد پیام داد عذرخواهی کرد!

 

همین! به همین سادگی! به همین مسخره طوری!

 

سه روز کارم شده بود بغض و گریه! به شدت حالم بد بود و کل زندگیم رو تحت الشعاع قرار داده بود... حرکات و رفتار امین یه طرف، من بیشتر بابت رفتار خودم زجر می کشیدم... برام یه تلنگر بزرگ بود.. متوجه شدم چقدر از نظر روحی روانی ضعیف و شکننده شدم و چقدررر برای داشتن یه رابطه ی خوب و سالم مشکل دارم!

 

اون سه روز به خودم و احساسات و حرکاتم فکر می کردم و به پهنای صورت اشک می ریختم... به شدت آشفته و بی قرار بودم.. به شدت احساس ضعف می کردم و انگار تمام خلاء های زندگیم مثل پتک کوبیده میشد توو سرم!

 

گذشت تا این اخر هفته پنجشنبه ۱۳ آذر که با خونواده رفتیم روستا.. فقط خودمون.. مامان و بابا و داداشا و زن داداشا و نی نی....

 

یه ویلای جنگلی، توو سکوت و خلوت... با بخاری هیزمی.. و خدا رو شکر خیلی خیلی خوش گذشت ❤

 

یه استراحت دو روزه ی عالی...

 

...

 

و اما نکاتی که میخواستم بگم.....

 

از اولش قرارمون این بود که یه مدت با هم باشیم آشنا شیم تا بعد.....

 

منو امین جفت مون تجربه ی یه زندگی ناموفق داشتیم و من تازه اونجا بود که متوجه شدم یه مرد هم چقدر میتونه ضربه بخوره و حساس بشه!

 

درسته که من توو زندگی قبلیم خیلی اذیت شدم ولی امین هم بدجوری ضربه خورده بود... همسر سابقش بهش خیانت کرده بود! اونم توسط صمیمی ترین دوست ِ امین!!!!

 

خب درک میکنم که چقدررر برای یه مرد وحشتناکه.. و خب همین موضوع از امین آدمی ساخت که نتونه به کسی اعتماد کنه و مدام دنبال کنترل کردن باشه! آستانه ی تحملش بیاد پایین و درسته که عصبانیتش با بد و بیراه نبود ولی به هر حال آزاردهنده بود!

 

تا اینکه کم کم شروع کرد به زیر و رو کردن زندگیم و خونواده م! پای بچه رو کشید وسط و اینکه واسه زندگی بریم فلان کشور! ازم خواست بریم واسه خونه ش به سلیقه م یه سری دکوری و گل و تابلو و اینا بگیریم.... بعد یهو برمی گشت می گفت تو خیلی خوبی ها، ولی من واسه ازدواج می ترسم! 😐

 

چند بار سکوت کردم و هیچ عکس العملی نشون ندادم چون به نظرم تکلیف جفت مون روشن بود! اصلا قرار نبود فعلا بحث ازدواج باشه....

 

تا اینکه بار آخری که داشت در مورد اسم مورد علاقه م واسه دختر صحبت میکرد و اینکه اسمش به فامیلیش میاد و این داستانا، من برگشتم گفتم ببین امین! من اگه اگه قرار باشه یه روزی ازدواج کنم ترجیح میدم با یکی مثل خودم ازدواج کنم!!!

 

گفت مثل خودت یعنی چطوری؟!

 

گفتم مثل خودم بچه نخواد!

 

شوک شده بود! اولش خواست حرفمو ببره زیر سوال اما بعد خودش جمعش کرد، گفت آره خب قرار نیست همه بچه دار شن.....

 

حرف ِ من جدی نبود! چون بهتره واقع بین باشم، درسته الان نظرم اینه ولی خب آدم که از آینده خبر نداره!

 

اما اینکه به امین اون طوری گفتم فقط یه عکس العمل در مقابل حرفاش بود! اینکه از یه طرف هی بحث ازدواج رو می کشید وسط بعد یهو عقب نشینی میکرد و با حرفاش حس میکردم تحقیر میشم!

 

مشخص بود که اونم بلاتکلیفه، بین خواستن و نخواستن معلق بود، قشنگ ترسش رو می فهمیدم اما آخه چه کاری بود؟! چرا انقدر خودشو اذیت میکرد؟! ما که از همون اول در موردش حرف زده بودیم.....

 

و دقیقا از اون شبی که بهش این حرف رو زدم و یه جورایی آب پاکی رو ریختم روو دستش، انگار اونم عوض شد!

 

شایدم اشتباه می کنم ها....

 

از حرفم دفاع نمی کنم ولی خب تصور کنید.. یکی مدام ازتون تعریف کنه، تمام کاراش در جهت خوشحال کردنت باشه، تاکید کنه که تو هیچ ایرادی نداری بعد یهو برگرده بگه من نمی تونم به ازدواج فکر کنم! وحشت دارم! 😐

 

خب اوکی، من کاملا درک میکنم ولی اینکه مدام تکرار کنی انگار دارن تحقیرت میکنن، دارن خوردت میکنن.... انگار مثلا آویزون شون باشی، هی بهت یادآوری کنن که یه موقع دلتو صابون نزنی ها، خبری نیست!!! 😐

 

بعد از اون طرف رفت در مورد همسر سابقم تحقیق کرد 😐

 

دلم میخواست بهش بگم این کارا واسه چیه؟! چته خب؟! معلوم هست با خودت چند چندی؟!

 

یعنی همین قدر دلبر رابطه رو به قهقرا بردیم!!!

 

و الان حدود دو هفته ست که هیچ ارتباطی نداریم! 😐

 

...

 

اون سه روزی که بهم سخت گذشت و برام تلنگر بود که متوجه ی یه سری زخم های درونیم بشم، باعث شد بشینم پای کتاب "زندگی خود را دوباره بیافرینید" و دیدم چقدررر درد و رنج هام معنا دارن...

 

دارم آروم آروم کتاب رو می خونم و سعی می کنم با تله های زندگیم روبرو شم.... 

 

...

 

یه شبم که آقای دکتر زنگ زدن و اصرااااار که بیا محل کارم ببینمت! منم الکی گفتم سعی میکنم بیام! ولی نرفتم و نمیخوامم برم!

 

کلی حرف زدن و من تمام مدت داشتم سعی می کردم درست جواب بدم اما توو دلم خدا خدا می کردم که زودتر قطع کنن! اصلا حوصله شون رو نداشتم!!!

 

اینم جریانات این مدت.....

 

آهان دیروزم رفتم واسه ترمیم مژه هام...

 

پلاک ماشینم که غیربومی محسوب میشد! بنابراین اسنپ گرفتم رفتم... این بار کارم بیشتر طول کشید... چتری موهامم مرتب کردم و بعدشم رفتم یکم توو بازار قدم زدم.. بعدم اسنپ گرفتم برگشتم خونه....

 

انگار اون کاشت اول رو بیشتر دوست داشتم! این بار نمی دونم چرا برام یه طوریه! اما در کل راضی ام.. فکر نمی کردم بتونم تحمل کنم اما خب تونستم باهاش کنار بیام 😍 دیگه ببینم از این به بعد چطور پیش میره...

 

 

 

 

 

  • مادام کاملیا

نظرات (۲۲)

سلااااام به روی ماه مهربونت.

خداروششششکر که اومدییی😍دلتنگ بودم. هزاران بار سر زدم

ای بابا و امان از این آسیب هایی که ادم میبینه😖 

انقدر شکننده میشه و خودش متوجه نشده🙂 تا اینکه تو روابط بعدیش متوجه میشه. 

من خیلی درکت میکنم وقتی تکرار میکنن نمیخوان ازدواج کنن آدم اذیت میشه و غرورش جریحه دار میشه. 

 

مژه های نو مبارک🤩میتونم تصور کنم چقدر دلبر شدی هزار ماشالله. چتریم که مباررررکه. من چون موهای لختی ندارم دیگه هوس چتری به سرم نمیزنه😥😥

وای روستاهای شمال اونم تو پاییز 

میتونم تصور کنم چه شووووودددد🥴😭🤭

پاسخ:
سلام مری جانم
عزیزدلمی 😍 من چقدر خوشبختم که شما رو دارم 🤗 و طبق معمول شرمنده م که دیر به دیر میام و منتظرتون می ذارم
دقیقا مری.. تا توو شرایط قرار نگیری متوجه نمیشی عمق آسیب ها چقدره..
همینطوره، هر بار حس می کردم غرورم جریحه دار شده و خب اصلا شنیدنش برام خوشایند نبود
ممنونم قشنگم 😍 قربون تصورت آخه 😘 مرسی جانم....
الهیییی.. من چتری هاتو دیدم، ماشالله پر و خوشگل 😍 حالا چتری های من مثل ابروها و مژه هام نرم و نازکه 😄
آخ آخ، محشرن 😍 هیچ پائیزی مثل پائیز امسال عاشقش نبودم 🤗

سلام عزیزم ما خوبیم خوبیم تو خوبی؟

بعله اینم از کار...ایول گل رز ..عزیزم اشکات و نگاه های بقیه میتونم تصور کنم همه آدم ها یکجایی مشکنن و کم ظرفیت و گاها بی ظرفیت میشن اما به مرور درست میشه

عزیزم دم امین گرم

جانم این فیلم گلومی رو بار اول بود دیدی دیگه؟؟

اووووو چقد رز دلم خواست

عزیزم نی نی ولی خب همینه بچه ها مطمینا نیاز به تربیت دارن مطمئن باش هزار بارم تاحالا داداش بزرگه و زنداداش زرگه سرش داد زدن کار بدی نکردی که غصه بخوری جانم

خدا رحمت کنه مامان بزرگتو عزیزم

.....انشالله خیره عزیزم و بهترین ها برات اتفاق بیفته این یک تجربه بود دیگه...عزیزم همین که به شکل یک تلنگر بهش نگاه میکنی و برای اصلاح قدم برمیداری عالیه

عزیزم چه ویلای خوبی چه کار خوبی کردین ...

خیانت ..فکر کنم رابطه دوست داداش کوچکه با زندگی قبلی امین رو فهمیدم چند وقت پیش عروسی یک دوست داداش کوچکه بود که...خدا خودش به این آدم ها کمک کنه نمی دونم واقعا .....

آره واقعا یکسری از مردها با حرف هاشون آدمو تحقیر میکنن این حرفو می زنن که آدم اعلام نیاز کنه و بعدش یک عمر منت...البته امینو نمیشناسم فقط یاد خودم افتادم.....

برای آقای دکتر هم خوب کردی نمیشه هر وقت دلشون خواست باشی هر وقت کار دارن یادشون بره....

راستی به به خانوووووم مژه جدید مبارکااااااااااا

پاسخ:
سلام الهام جانم، خدا رو صدهزار مرتبه شکر که خوبین 😍 منم خوبم شکر
از دیدن کم ظرفیت شدن خودم بیشتر کلافه و عصبی می شدم.. اینکه بدونی واکنشت هیجانی و غیرمنطقیه اما از شدت اضطراب و بی قراری نتونی کنترلش کنی....
آره بار اول بود 😂
منم عاشق رز هستم 😍 مخصوصا رز زرد 🤗
نمی دونم الهام، ولی حق نداشتم سر اون طفلکی داد بزنم.. اون شب کلا لج داشت، بهتر بود ملاحظه می کردم و بیشتر دل به دلش می دادم اما حیف....
ممنونم مهربونم، خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه
ان شاءالله
الان که یه رابطه ی احساسی دو طرفه رو تجربه کردم تازه متوجه شدم توو کدوم قسمت ها بیشتر نیاز به تمرین و اصلاح دارم
ویلا و محیطش آروم و دلبر بود.. خدا رو شکر کلی خوش گذشت
خیانت وحشتناکه.. تحملش چه برای زن و چه برای مرد واقعا سخته، به خصوص اینکه از سمت آدمای نزدیکت اتفاق بیفته، ضربه ش به مراتب شدیدتره
امین فقط در مورد مسئله ی ازدواج اینطور بود.. نمی دونم چرا انقدر اصرار داشت که این موضوع رو هی تکرار کنه و اصلا متوجه نبود چه تاثیر بدی روو من میذاره
همینطوره، براشون آرزوی سلامتی دارم ولی خب بیشتر از این نه
ممنونم عزیزدلم 😍
  • ستاره درخشان
  • سلام خوبی عزیزم؟راستش منم از برخوردت تعجب کردم بیش خودم گفتم این هدیه است؟فکر کنم بیشتر باید ریلکس کنی و به خودت فرصت بدی .تو وبلاگ و وقتی باهات حرف زدم خیلی منطقی تر بودیاااا

    راستی منم از کمبود مژه رنج میبرم.فکر میکردم دکترا مژه میکارن نه ارایشگرها.عوار نداره ؟ دایمیه یا موقتی? 

    تو اینستا ادم کردی ? ندیدمت هنوز

    نی نی ها بعضی اوقات به هیچ صراطی مستقیم نیستن و این چیزا بیش  میاد اصلا خودتو ملامت نکن.

    پاسخ:
    سلام جانم.. خوبم شکر
    آره می بینی؟؟
    اصلا با دیدن واکنش های هیجانی و احساسی خودم بیشتر زجر می کشیدم.. می دونستم درست نیست ولی نمی تونستم کنترلش کنم
    نه عزیزم، آرایشگرا انجام میدن.. اگه چسب مژه و کار آرایشگر خوب باشه و خودتم درست و اصولی رسیدگی کنی نه عوارض نداره
    موقتیه، معمولا هر ماه باید بری ترمیم چون مژه ها می ریزن و جاشون خالی میشه
    همون موقع که آی دیت رو برام گذاشتی ادد کردم ولی جوابی نگرفتم
    این پیج منه، لطفا خودت زحمتش رو بکش ❤
    Madam.kameliya
    آخ آخ، اون شب کلا لج داشت ولی خب نباید داد میزدم.. اون طفلکی ها که گناهی ندارن

    سلام هدیه جون

    خیلی خوشحال شدم که از خودت بازم بهمون خبر دادی ، زود زود بنویس واسمون

    عزیزم به نظرم یه مدت اصلا با هیچ کسی وارد رابطه و اشنایی نشو ، حتی اگر بهترین ادم اومد جلو ، بذار روحت یه مدت ترمیم شه، اروم شی ، حالت بهتر شه و بعدش ...،به خودت فرصت بده خودتو پیدا کنی 

    در مورد اقا امین هم ، به عنوان شخص ثالثی که داره جریان رو از زبون خودت میشنوه، به نظرم به این رابطه ادامه نه عزیزم ، مناسب تو نیست  

    پاسخ:
    سلام افسانه جان
    عزیییییزم 😍 چشم، سعی می کنم... از وقتی قرنطینه و این داستانا پیش اومده انگار سوژه واسه نوشتن کم شده 😉
    با حرفت موافقم، به نظرم درست ترین و منطقی ترین تصمیم همینه
    الان که یه رابطه ی احساسی دو طرفه رو تجربه کردم متوجه شدم عمق آسیب ها چقدره
    امین پسر خوبیه، کلی خصوصیت خوب داره که تا حالا توو کسی ندیده بودم.. اما خب یه سری خصوصیت هم داره که تحملش واسه من سخته
    می فهمم حرفتو
  • توت فرنگی شکلاتیه در حال رژیم و خسته خخخخخ
  • سلام عزیزم

    بعد از مدتی پیام گذاشتن خب خیلی سخته چون اصلا نمیدونم منو یادته یا نه اما همش صفحتو چک میکردم

    همه ی چیزایی ک نوشتی از نظر من خیلی طبیعیه. من فکر میکنم با توجه به تجربه ای که هر دوتون توی زندگی در گذشته داشتین و متاسفانه در مق دوتاتون ظلم شده طبیعیه. چون شما خودتون رو دوست دارید میخواهید زندگی کنید میخاهید ارامش داشته باشین میخاهید عاشق بشین و کسی رو دوس داشته باشین و الان این اتفاق افتاده. اما همیشه ته ته دلتون میترسه چون هنوز اروم نشدین به تظرم همه چی و همه تجربه ی تلخی ک داشتین رو بزارین گوشه ی ذهنتون، فراموش نکنین چون نمیشه اما به عنوان یه تحربه و درس بهش نگاه کنین، سعی کنین اگه واقعا هم دیگه رو دوس دارین باهم فقط با دید ساختن و رشد عشقتون تلاش کنید. امین ادم قبلی زندگیه شما نیست شماهم همسر قبلی اون نیستی، ادمهای حدید با احساسات ناب هستید سعی کنین هرکدوم بهترینه خودتون برای اون بکی باشه اینجوری همه چی قشنگ میشه برات ارزوی شادی و سلامتی میکنممممم

    پاسخ:
    سلام جانم
    بله که یادمه 😍 می فهمم عزیزم، به خودت سخت نگیر.. ممنونم که همراهمی ❤
    چقدررر حرفات قشنگ و در عین حال متفاوت بود.. اینکه از نظرت طبیعی هست... اینکه به قسمت مثبت ماجرا نگاه کردی و اون خوبی هاش رو برجسته کردی....
    کامنتت حالمو خوب کرد، از این نظر که این مدت خیلی خودم رو بابت رفتارم و حرفام سرزنش می کردم و مدام می گفتم چقدر ضعیفم، چقدر بی قرارم و چقدرر این اضطراب کوفتی زندگیم رو فلج کرده...
    اما حرفات باعث شد به این فکر کنم که خب من آسیب دیده م و بهتره خودم رو تیمار کنم، نه اینکه عرصه رو به خودم تنگ تر کنم
    مرسی بابت درک وضعیت و حرفای دلگرم کننده ت
    بی نهایت ازت ممنونم مهربون 😙

    متاسفانه رفتارت توی رابطه اصلا پختگی لازم رو نداشت، مثل دختر بچه های دبیرستانی رفتار کردی و بی تابی نشون دادی،پس فایده ی اون تجربیاتی که از سر گذروندی چی بود؟ اونقدر برای اقای دکتر روانشناس طاقچه بالا گذاشتی که فکر کردیم سطح توقعت خیلی بالاتر از این حرفاست،ظاهرا که امین از اقای دکتر هم خیلی پایین تر بود، خودشناسی ات رو بیشتر کن هدیه جان

    پاسخ:
    بله متاسفانه همینطوره.. اصلا اصلا پختگی نداشت و همین نوع رفتار بیشتر آزارم میداد
    آدم تا توو شرایط قرار نگیره متوجه ی خیلی چیزا نمیشه.. واسه همین گفتم تجربه ی این رابطه ی احساسی دو طرفه تلنگر بزرگی برام بود
    نمی دونم روو چه حسابی امین رو پایین تر دیدید، اما امین توو جایگاه خودش آدم موفقیه.. در مورد مسائل اخلاقی هم... به هر حال آقای دکتر یک دهه از امین بزرگترن، یه سری تفاوت ها طبیعی و بدیهیه
    فکر کنم این نوع پایین تر یا بالاتر دونستن آدما از همدیگه، خیلی زشت باشه
    آقای دکتر مورد مناسبم نیستن چون تیپ شخصیتی مون جور نیست
    تلاشم رو توو این زمینه بیشتر میکنم حتما ❤

    عزیزم ایشاا... بهترین تصمیم رو میگیری که بیای و از بهترین حال و هوات اینجا واسمون تعریف کنی و ما هم با تصورش ذوق زده شیم

    پاسخ:
    یه دنیا ممنونم عزیز ِ مهربونم 😍 ان شاءالله
  • آیدا سبزاندیش
  • امین باز بهت پیام میده و برمیگرده به رابطه اما اینو بدون خدا همیشه هوای بنده هاشو داره اونی که واقعا بهت آرامش میده و دوستت داره و تردیدی نداره جلوی راهت تو زندگی سبز میشه . شک نکن. به دست آوردن هر چیزی تو زندگی زحمت و رنج و تاوانی داره، تمام این شکسته شدن دل و غصه ها و دلتنگی ها بهای رسیدن به اون اصل کاریه همون ادمی که واقعا جفتته هست. پشت ابرهای تیره نور خورشید خودش رو بالاخره نشون میده... صبر داشته باش.

    پاسخ:
    دیروز داشتم یه متنی می خوندم.. مضمونش این بود که بابت تجربه های تلخ و آدمای اشتباه زندگیت خودتو سرزنش نکن.. تا اونا نباشن تو متوجه نمیشی کجا مسیرت درسته و کجا غلط....
    بعد دیدم واقعا هم همینه
    یه سری ها میان سرزنشت می کنن و تو رو به باد انتقاد می گیرن
    یه سری هم بهت دلگرمی میدن و میگن پاشو ادامه بده
    و اینجا دقیقا نقطه ی عطف زندگی می تونه باشه
    چقدر حرفات قشنگ بود ❤
  • ستاره درخشان
  • من سه بار درخواست دادم ولی فالو نمیشههههههه

    پاسخ:
    درخواستت رو دیدم عزیزم ❤

    خیلی دنیای عجیبی نیست!

    این که آدما بهم گل بدن بعد با هم دعوا کنن!

    شاید من گل ها رو زیاد جدی گرفتم نمی دونم!!

    اصلاً فکر کنم هیچ وقت به کسی گل هدیه ندم چون دیگه نمی تونم خیلی راحت باهاش دعوا کنم!!

    پاسخ:
    الهییی عزییییییزم
    خب اگه بخوام به حرفاش و کارهایی که برام انجام میداد تکیه کنم باید اعتراف کنم خودمم باورم نمیشه اینجوری تموم کردنش رو....
    ولی از اون طرف با خودم میگم هیچ چیزی از هیچ کسی بعید نیست! حتی خود من!

    هدیه خانوم خدا رو شکر که بالاخره با تلاش بسیار به این نتیجه رسیدین که شمام میتونین دوباره روابط جدیدی رو از نو بسازین و داشتن حال خوب و زندگی خوب حق شماست . معمولا ترس از ازدواج طبیعیه و ربطی به این که آقای امین یه تجربه قبلی داشتن نداره و تو مردای مجرد هم زیاده . به محض اینکه میبینن مدت آشنایی اولیه داره سر میاد و باید تصمیم خودشونو اعلام کنن جا میزنن و به طرفشون پالس منفی میدن و این اصلا ربطی به بد بودن خانوم نداره که خب آقای امین هم خودشون تاکید کردن که شما ایده آل هستین . ازطرفی کسی که بهش خیانت میشه همواره با احساس بی ارزشی مواجهه و اعتماد به نفسشو از دست میده . درسته که اولش خشم داره و طرفشو صد در صد مقصر میدونه و  در مورد رابطه ش با یه زن یا مرد دیگه به طرفش حق نمیده ،اما به تدریج تو وجود خودش دنبال علت خیانت طرفش میگرده مثلا آقایون شروع میکنن به سرزنش خودشون میگن اگه زنمو آزاد نذاشته بودم ، اگه چکش میکردم ، اگه اینطور و اگه اونطور بهم خیانت نمیکرد. یا خانوما فک میکنن به حد کافی به همسرشون رسیدگی نمیکردن ، به ظاهر خودشون و زندگیشون نمیرسیدن و هزار تا اگه دیگه . و سعی میکنن تو روابط بعدی به اصطلاح حواسشونو جمع کنن و اونچه که به نظرشون اشتباهشون تو رابطه بوده که خیانت همسر رو باعث شده تکرار نکنن و رفتارشون رو عوض کنن همونطور که در مورد آقای امین گفتین که کنترل گر شدن . که خب البته بخشیش ناخودآگاهه و باید درمان بشه . به نظرم  همین که جلوی وابستگی عاطفی رو گرفتین خیلی خوبه و شانس آوردین که طرفتون در مورد  تردیدش با شما روراست بوده نه اینکه وابستگی عاطفی از طرف شما به وجود بیاد و بعد از چند سال رفت و آمد بهتون خبر بدن که از قرار معلوم آقا ترسش از ازدواج ریخته و یه جای دیگه دوماد شده و دور از جونتون شما آویزون بودین . البته لحن عوامانه منو ببخشین اما واقعیت رفتار خیلی از آقایون همینه . به نظرم اگر کسی بهتون پیشنهاد داد اول بسم الله دستشو بگیرین ببرین پیش روانشناس ببینین به لحاظ شخصیتی به هم میخورین و آیا طرفتون در تصمیم برای ازدواج مصمم هست که خب روانشناسا تو این مورد خیلی تبحر دارن  و نمیشه سرشون کلاه گذاشت . بعد وارد فاز کوه و جنگل بشین . ماشاءالله خودتون تو محافل روانشناسی حضور داشتین بهتر این چیزا رو میدونین .یه مورد دیگه که به ذهنم رسید سیستم ازدواج تو خانواده طرفتون هست . بعضی آقایون تو اجتماع طوری رفتار میکن که انگار مستقل هستن با خانوما ارتباط میگیرن و امیدوارشون میکنن بعد میبینین ای دل غافل خودش هیچکاره بوده فقط به خوارمادرش معرفی میکنه اونان که باید تصمیم بگیرن . یا در مورد آقایون با تجربه قبلی مثلا یه آقایی خانوم قبلیش انتخاب خودش بوده و خب خوب درنیومده الانم دیگه خونوادش بهش اجازه انتخاب مستقل نمیدن میگن ما باید انتخاب کنیم اما اون واسه اینکه ثابت کنه مستقل و عاقله با خانوما وارد مذاکره میشه اما خونوادش انتخابشو قبول ندارن .به نظرم بعد از دیدار اولیه تون سیستم رو خانوادگی کنین و هر دو طرف رو در جریان بذارین(البته درک میکنم که ممکنه با خانواده اختلاف نظر داشته باشین) چون این باعث میشه از اصالت خانوادگی طرف مطمئن بشین و اینکه در جریان کارهای پسرشون هستن یا خیر . و از طرفی اونام حساب کار دستشون میاد که با یه خانواده محترم طرفن و باید شأن خانوم و خونواده خانوم رو حفظ بکنن . در ضمن حساس و زود رنج بودن  و اینکه اشکمون در مشکمونه به نظرم خیلیم خوبه نشون میده که ماها آدمایی هستیم که در ضمن مغرور بودن خیلیم با احساسیم حس همدلی و  همدردی داریم و احساس و عاطفه رو درک میکنیم اونم تو این دنیای خشن که قحطی عاطفه بیداد میکنه !

    پاسخ:
    با اینکه تجربه ی بدی رو گذروندم اما ته دلم میگم همین که واسه داشتن رابطه اقدام کردی و یه مرد رو به حریمت راه دادی جای امیدواری هست... یعنی میخوام بگم با همه ی اشتباهاتم، این یدونه نکته ش بازم برام باارزشه
    در مورد مدت آشنایی... خب ما اولش بودیم.. کل رابطه یه ماه طول کشید! و اصلا عجله ای واسه تصمیم نبود..
    درست میگید، ترس از ازدواج رو الان اکثرمون داریم
    در مورد خیانت به نکات خیلی خوبی اشاره کردید... اوایل به شدت کنترل گر بود، منم سعی می کردم درک کنم و تحریکش نکنم.. و خب خودش بعد از یه مدتی متوجه شد که حساسیتش زیادیه چون می دید من تمام وقتم چطوری میگذره و جای شک و ابهامی نبود
    موافقم باهاتون، فکر کنم بزرگ ترین شانسم صداقتش بوده.. هر سوالی هم ازش می پرسیدم معمولا رک و صریح جواب میداد... البته اون اواخر احساس می کردم از صداقتش کم شده! شایدم اشتباه میکنم...
    اما اینکه بریم پیش روان شناس...
    نیلوفر جان اجازه بدید اینجا رو باهاتون موافق نباشم چون مثلا در مورد من و امین، گفتیم یه مدت با هم باشیم تا بعد ببینیم چی میشه
    همون اولش در مورد گذشته و ترس هامون صحبت کردیم و گفتیم که جفت مون به زمان نیاز داریم تا بهم اعتماد کنیم و تکلیف رابطه مشخص شه
    بله با روان شناس موافقم، اما نه زمانی که تکلیف مشخص نیست
    زمانی که دو طرف به این نتیجه برسن که اوکی با هم جورن و تصمیم می گیرن شریک زندگی هم باشن، اونجاست که بهتره برن پیش مشاور برای شناخت تیپ شخصیتی شون و حتی در جریان قرار دادن خونواده ها
    من فکر می کنم گفتن اینکه با امین رفتم مجتمع تفریحی یکم باعث سوءتفاهم شده....
    یکی مثل من با شاختی که از محیط زندگیش و خونواده ش داره تصمیم میگیره که قرارهاش رو کجا بذاره.. مسلما جایی رو انتخاب می کنم که ریسکش کمتره
    نمی دونم خونواده ش توو انتخاب چطوری بودن.. اما خب همسر قبلیش انتخاب خودش بوده.. ولی تا اونجایی که دورادور دیدم و متوجه شدم امین کلا مستقل بود
    اما وقتی به دور و برم نگاه می کنم بله درسته، چنین مواردی بوده که حرف اول و آخر رو خونواده میزده که به نظرم این مورد الان خیلی کمتر شده و خونواده ها ترجیح میدن بچه شون خودش یکی رو انتخاب کنه..
    واقعا بعد از دیدار اولیه اینکه جریان رو خونوادگی کنیم... من قبولش ندارم.. چون جایی که هنوز خودم بابت طرف مقابل مطمئن نیستم و هنوز با خودم به یه برداشت درست نرسیدم لزومی نمی بینم پای خونواده بیاد وسط
    مثلا من ترجیح میدم یه سال (این زمان میتونه متغیر باشه) با طرف آشنا شیم، همو سبک سنگین کنیم، و اگه دیدیم از نظر احساسی و شخصیتی جور هستیم و دوست داریم بقیه ی عمرمون رو با هم باشیم بعد پای خونواده بیاد وسط
    چون مثلا خونواده ی من ظرفیت اینو ندارن که بهشون بگم من دوست پسر دارم! شاید خودشون مشکلی نداشته باشن اما به خاطر محیط کوچیک و حرف مردم، آبرو براشون اولویته!
    طرز فکرشون رو قبول ندارم ولی واقعیت همینه مثل خیلی از خونواده هامون
    چقدررر جملات آخرتون قشنگ بود....
    آقای دکتر هم همینو می گفتن.. می گفتن تو خیلی غرور داری ولی از اون طرف به شدت احساسی و مهربون و بامعرفتی...
    می گفتن هیچوقت اینا رو نقطه ضعف ندون
    درست میگید، فکر کنم اینکه نقش بازی نمی کنیم یا به قولی سیاست به خرج نمیدیم و روو بازی می کنیم به اندازه ی کافی باارزش و دوست داشتنی هست ❤
    نیلوفر جان ازت ممنونم بابت حرفات و تمام نکات جالب و قشنگت 🌺 کامنتت رو چند بار خوندم 😍

    سلام العلیکم هدیه خانم نازنین 

    ‌عزیزم دلم اینجا گرد و خاک که هیچی تار عنکبوت بسته بود خدا رو‌شکر که بالاخره افتخار دادی و اومدی .... الهی من بگردم اون نی نی نازو... یکم‌ عذاب وجدان مجدد بگیری اصلا هم بد نیست ( بدجنس هم خودتی ) 

    خوب اگه بخواهیم از دیدگاه روانشناسانه نگاه کنیم  ..... ولش کن حتما خیری توی کار بوده انشالله که هر انچه از عشق ، شادی و سلامتی هست درکنار عزیزانت برات رقم بخوره که لایق بهترین هایی ....

    پاسخ:
    سلام سپیده ی عزیزم
    خواهش می کنم.. دیگه خودم شرمنده هستم، بیشتر از این منو شرمنده نکن 🙈
    اصلا هروقت یادش میفتم عذاب وجدان دیوونه م میکنه... هربار یادآوریش تلخه برام.. الهی بگردمش، کاش ببخشه منو ❤
    ممنونم جانم، ان شاءالله

    هدیه عزیزمممم. چقدر دلم برات تنگ شده بود عزیز مهربونم

    نوشته ت رو خوندم. از اینکه اینجوری تموم شد دلم گرفت.

    هدیه جونم اجازه دارم بگم خیلی احساسی برخورد کردی و متاسفانه اشتباه کردی؟ از من ناراحت نشی قربونت بشم. میدونی که خیلی دوستت دارم و اصلا توان خدای نکرده ناراحت کردنت رو ندارم ولی بنطرم منطقی برخورد نکردی با آقا امین.  

    به همدیگه کمی زمان بدید و هردوتون به هر چه که گذشت فکر کنید. 

     

    کاشت و ترمیم مژه هم مبارک باشه خوشگل مهربونم. 

    الهی همیشه خوش باشی و قلب مهربونت شد باشه 

     

    پاسخ:
    ای جااان دلم 😍 باران عزیزدلم 😘
    ترجیح می دادم با صحبت و توو صلح و دوستانه تموم میشد اما متاسفانه اینجوری تموم شدنش دردناک بود
    خواهش میکنم، اجازه نمیخواد قربونت برم.....
    بدجوری هم احساسی برخورد کردم..
    ناراحت چرا؟ حقیقت همینه
    درسته، به شدت احساسی و به دور از منطق رفتار کردم.. و خب چقدرم این نوع رفتارم حالمو بد کرد..
    رابطه که تموم شده! ولی خب بشه تجربه و درس عبرت 🙂
    ممنونم قشنگ جونم
    قربون محبتت

    خب واقعا کار امین درست نبوده انگار که با تعریفاش ازت تورو هعی میبرده بالا و بعد با یک جمله پرتت میکرده پایین !

    آدم رمانیتیک بوده که هرسری با گل میومده شایدم من اینجوری تصور کردم😂نمیدونم .. ولی خب بخاطر خیانت همسرش وسواس گرفته بود انگاری ! وای هدیه اصلا نمیشه با کسی که هعی چکت میکنه ارتباط گرفت واقعا ادمو دیوونه میکنن ، اون حرکتشم که رفته تحقیق واقعا دور از انتظار بوده!!

    امیدوارم الان حالت بهتر شده باشه ، میدونی همه ی ما بخاطر گذشتمون واقعا ضعیف و حساس و زودرنج شدیم . منم گاهی از بعضی رفتارای خودم و عکس العمل های عجولانه ای که نشون میدم پشیمون میشم ، ولی چه میشه کرد که کنترل یه چیزایی انگار خیلی سخت شده برامون.

     

    پاسخ:
    دقیقا دقیقا حسم همین بود فاطمه.. انگار یکی رو ببری تا عرش و بعد یهو با یه جمله بکشونیش به فرش!
    اصلا من عاشق همین گل گرفتنش بودم 😄 خوشم می اومد... تازه مثلا قرار بود دفعه ی بعد سورپرایزم کنه اما عمر رابطه کفاف نداد سورپرایز قشنگم رو ببینم 😄
    تحقیق رو که منم هیچ جوره درک نمی کنم.....
    آره عزیزم، الان خدا رو شکر بهترم ❤
    آخ از این حساس و زودرنج بودن..... همینطوره...
    این رابطه باعث شد متوجه ی یه سری چیزا در مورد خودم بشم که خب خوبه که روشون کار کنم و اصلاح شون کنم

    اوایل پستت رو میخوندم یه لبخند کش دار رو لبم اومد یاد خودم و اشکان افتادم که چقدر با هم قهر میکردید 😆 

    اما خب آخرش که دیدم رابطتون کات شده ناراحت شدم

    امیدوارم هرچی صلاحته برات اتفاق بیفته چون واقعا لایق بهترینایی از بس خوب و مهربونی ❤💙

    یهویی از آقای دکتر دور شدی،البته حقم داری،با رفتاراشون سردت کرد

    می بوسمت عزیزدلم 

    پاسخ:
    عزیییییزم 😍 پس شما هم زیاد قهر می کردید 😄 ولی چه خوب که مدیریت کردید و اجازه ندادید به رابطه تون صدمه بزنه.. آفرین به شما
    ای جااان دلم 😍 شما خیلی بهم لطف داری، یه دنیا ممنونم ازت آرزوی مهربونم
    همینطوره، ازشون دور شدم و خب راضی ام.. به نظرم اینجوری آرامشم بیشتره
    قربونت برم 😘

    سلام هدیه جون 

    خیلی خوشحال شدم پست جدیدت رو دیدم 

    همه ی حرفاتو درک میکنم و امیدوارم آرامش و شادی و سلامتی همیشه و در هر لحظه از زندگیت جاری باشه 

    فقط خواستم بدونی یکی کیلومترها دورتر ازت هست که همیشه حرفاتو درک میکنه و برات بهترینها رو آرزو میکنه ❤️

    پاسخ:
    سلام ماریا جان
    عزیییییزم 😍 ممنونم از محبتت
    آخه من چقدررر خوشبختم 🤗 مرسی عزیزدلم.. هزاران برابر این آرامش و شادی و سلامتی سهم قلب مهربونت 😘

    یه سلام داغ  تو یه روز سرد که حسابی بچسبه

    خوبی؟خوشی؟سلامتی؟دماغت چاقه؟کیفت کوکه؟

    امیدوارم همش باشی

     

    راستی خواستم بگم خیلی سخت نگیر بخودت منم بودم همین رفتارارو میکردم  آدما خیلی وقتا تو لحظه باید تصمیم بگیرن خیلی هم رفتارات بد نبوده هر عملی یه عکس العملی........والا

    پاسخ:
    سلام روشنک جان.. به به عجییییب چسبید 😍
    خوبم عزیزم، شکر.. ای جاااان.. الهی که همه همه ی اینا باشن 🤗
    اصلا من عاشقتم 😄 قشنگگگ آب روو آتیش بود 😄 هر عملی یه عکس العملی 😁 والا
    ولی خب قبول دارم هیجانی و احساسی رفتار کردم، بی طاقت بودم

    سلام هدیه جونم خوبی؟

    عزیزم هیچوقت خودت رو یکطرفه سرزنش نکن و تقصیرها رو گردن خودت ننداز چون تو یه رابطه هیچوقت یک نفر 100% مقصر نیست و اگه بشینی منطقی به قضیه نگاه کنی میبینی اگه تو 10 تا اشتباه داشتی طرفت هم 9 تا داشته    

    به نظرم ایشون از تعهد میترسن و تا همه چی براشون حل نشده نمیخوان به کسی تعهدی داشته باشن که مسئولیت براشون ایجاد شه و دارن غیرمستقیم یکسری حرف ها رو میزنن اما خب بلاتکلیفی هم زجرآوره چون فرد یه روز یه حرفی میزنه و یه روز یه حرف دیگه و اونوقت طرف مقابل یه عالمه حرف تو دلش تلنبار میشه که نه به خودش اجازه میده حرف بزنه و نه این حسای زجرآور راحتش میذارن و شاید اصلا منظوری نداره اما طرف مقابل چون حساس شده و این حسای منفی میره تو مخش اونوقت تبدیل میشه به فردی که شمشیرش رو از غلاف کشیده و آماده است تا طرف حرفی بزنه تا با خاک یکسانش کنه و اینجوری میشه که همه چیز به هم میریزه...

    اما از جهتی ایشون هم از موضوع خیلی بدی ضربه خورده و سخته براش به کسی اعتماد کنه و تا از لحاظ روحی اوکی شه زمان میبره! متاسفانه این موضوع خیانت خیلی تو این دوره ای که همه دم از فرهنگ میزنن زیاد شده و امروزه زنا دارن پابه پای مردا خیانت میکنن و یادمه با یک نفر که به شوهرش خیانت کرده بود حرف میزدم میگفت من اجازه نمیدم سرنوشت برای زندگیم تصمیم بگیره و زندگیم رو به خدا نمیسپارم و خودم میخوام برای زندگیم تصمیم بگیرم و میگفت شوهرم از صبح تا شب سرکاره و وقتیم میاد خسته و بی حوصله اس و به من توجه نمیکنه و منم دل دارم و نمیتونم جوونیم رو بزارم پرپر شه و میگفت من این رابطه های کوتاه مدت رو دوست دارم چون تو این رابطه ها طرف هوامو داره و مدام نازم رو میخره و تا بخوایم از هم خسته شیم یه رابطه جدید!!!!!!!!!!!! و بابا دنیا دو روزه تا میتونی لذت ببر ازش!!

    بعضیا فکر میکنن دارن لذت میبرن اما غافل از اینن که دارن وجودشون رو پر از درد ناتموم میکنن و من معتقدم که ذات آدما خیلی مهمه و با کنترل کردن و آزاد نذاشتن فرد کاملا مخالفم چون اگه ذاتی بد باشه زندانیش هم که بکنی باز کار خودش رو میکنه چون تعهد براش معنی نداره و کنترل کردن و آزاد نذاشتن فرد هیچ دردی رو دوا نمیکنه چون به قول دکتر شریعتی: " در انزوا پاک ماندن نه سخت است و نه با ارزش " پس اگه در اوج آزادی پاک موندی ارزشمنده... و اینکه آدم خودش رو به خاطر خیانت طرفش سرزنش کنه خیلی بی انصافیه چون هیچ انسانی مستحق خیانت نیست اگه در اوج نقصان هم باشی حقت خیانت دیدن نیست و وقتی کسی به یکی بله میگه تا آخرش کنارش میمونه و اگه چیزی آزارش میده و هرآنچیزی رو که روی کیفیت زندگیشون تاثیر میزاره رو منطقی بیان میکنه و فکری برای حل قضیه میکنه وگرنه ول کردن و رفتن و خیانت کردن که راهش نیست

    هدیه نازنینم اگه کسی واقعا کسی رو بخواد دوری بی تاثیره و باز برمیگرده پس سعی کن با کسی باشی که بدونی واقعا دوستت داره یعنی دوست داشتنش رو باور داشته باشی و بدونی هیچوقت هیچکس رو بهت ترجیح نمیده و تو رو با تموم خوبی ها و بدی هات میخواد و نمیخواد تو رو به آرمانی  که تو ذهنشه تغییر بده من اصلا مخالف تغییر نیستم چون فقط انسان مرده و جاهل تغییر نمیکنه و آدما همیشه باید تلاش کنن که آدم بهتری باشن اما باید بهترین خودشون باشن نه اون چیزی که تو ذهن طرف مقابله چون اگه بخوای به آرمان ذهنی طرفت تبدیل بشی اونوقت دیگه خودت نیستی و تبدیل میشی به عروسک کوکی و وقتی به خودت میای میبینی از خودت دور شدی و تبدیل شدی به یه آدم بی اعتماد به نفس و دیگه قدر خودت رو نمیدونی و این اشتباهات درسته قصدی توش نبوده و میدونی فرد قصدی نداره اما آدما ممکنه ناخودآگاه هم اشتباه کنن درصورتیکه میدونی طرفت قصد اذیت کردن تو رو نداره و همچنین نمیخواد ترور شخصیتیت کنه و اگه عیبها و نقصهات رو میگه میخواد برای کامل شدن تلاش کنی اما متاسفانه کمال گرایی بیش از حد نتیجه عکس میده چون بعضی چیزا رو هرچقدر هم که تلاش کنی تغییر نمیکنن پس اعتماد به نفست رو از دست میدی و از اونچه که هستی شاکی هستی و طول میکشه تا فرد خودش رو جمع و جور کنه و بفهمه خدا بهترینها رو به بنده هاش داده و هیچ انسانی بدون نقص نیست...

    در نهایت هم عزیزم همیشه توکلت فقط به خدا باشه و فقط از خودش بخواه که زندگیت رو تو مسیر درستش قرار بده و اگه یه روزی دیدی که همه درها به روت بسته شده و دیگه هیچ راهی نداری اونموقع است که باید قویتر عمل کنی چون اگه خدا بخواد جوری همه درها رو باز میکنه که همه انگشت به دهن میمونن، از خدا میخوام بهترینها سهم زندگیت باشه

    پاسخ:
    سلام جان دل، خوبم شکر
    همینطوره که میگی، درسته.. اگه بخوام منصفانه به قضیه نگاه کنم باید بگم یه سری حرف ها و رفتارها باعث تحریکم شدن... متاسفانه این وسط بیشتر تقصیر رو متوجه خودم کردم، اشتباهاتم رو قبول دارم اما اینو هم باید بگم که خیلی وقتا هم برخورد بهتر و درست تری نسبت به اون داشتم
    چیزی که منم متوجه شده بودم همین بود، از تعهد می ترسید.. کاملا هم مشخص بود که بلاتکلیفه.. انگار یهو به خودش می اومد می دید مثلا از نظر احساسی و عاطفی زیادی پیش رفته بعد یهو ترمز دستی رو می کشید! انگار مواظب بود که خودشو زیاد درگیر نکنه!
    و خب همین ترمز دستی کشیدن ها منو یهو معلق نگه می داشت.. خیلی حس بدی بود
    فکر کنم هیچ چیز بدتر از خیانت نباشه.. اونی که تجربه کرده می فهمه چقدرر دردناکه..
    بله متاسفانه خیلی هم زیاد شده.. تا جایی که یه سری ها حتی به خودشون حق هم میدن
    با حرفات در مورد خیانت کاملا موافقم.. همیشه می گفتیم و شنیدیم که اینکه شرایط گناه نباشه و تو گناه نکنی که هنر نیست، هنر اینه که شرایط گناه باشه و تو گناه نکنی... دقیقا هم همینه
    منم معتقدم اگه یه زندگی به بن بست رسیده و هر کدوم از طرفین دیگه دلش با شریکش نیست، حالا به هر دلیلی که قابل درمان و حل شدن نیست، اول از زندگی هم برن بیرون و بعد برن دنبال شخص دیگه
    البته حرف منم فقط به حرف آسونه، توو عمل یه سری موانع هست که شرایط رو سخت میکنه و همین خودش زمینه ساز مشکلات بعدیه.. یه سری ها هم که کلا دنبال هوا و هوس هستن، دچار بیماری و اختلالن....
    در مورد دوست داشتن و تغییر خیلی خوب توضیح دادی.. درسته.. اینکه یکی تو رو با همه ی خوبی ها و بدی هات بخواد.. اینکه کمکت کنه آدم بهتری باشی نه اینکه سعی کنه تو رو تبدیل کنه به اون چیزی که توو ذهنشه.. یکی که پا به پات بیاد جلو... خیلی باارزشه
    انقدررر کامنتت قشنگ و جامع و کامل بود که نگم برات 😍 ممنونم ازت که انقدر دقیق و انقدررر با حوصله برام نوشتید 😙
    منم بهترین ها رو برای شما آرزو دارم عزیز ِ مهربون 💜

    ووووی ینی الان که دارم برات مینویسم یه سپیده له هستم که یه تریلی با بارش از رووم رد شددده😵😵😵 خوابوندمش اومدم پیشت یعنی دلوین دیگه برام نفس نذاشته 🤕😷چرا این نی نی ها به یک سنی میرسن اینقدر عجیب و غریب میشن؟؟!😱🤯🤯

    فدات شم خووب کردی سرش داد زدی🤪🤪 منم بعضی وقتا که کلافه میشم و دیگه کاراش برام غیرقابل کنترل میشه سرش داد میزنم🤢🤢🥵 اما درررررریغ از یک لحظه توجه🤭 انگاری که من دارم سر دیوار داد میزنم🤕 فقط وقتی داد میزنم توجهش به دهن باز شده منه که عین غار بازش کردم و دارم آتیش بیرون میدم🤭🤭 و بعد دادم فقط میخنده یعنی خودم شاااخ درمیارم که به چی میخنده؟؟!!🥳🤫

    وووی منم رفتم آرایشگاه کاشت مژه و هم ناخنام رو لمینت کردم و موهامم بوتاکس کردم راااحت اینقد حالمو خوووب کرد🥰🤗

    ببین چقد من خوب دعا کردم😑 چیکار کردی دختر زدی ترکوندی رابطه رو؟؟ 😣🤐جمع کن خانوم که بدجور خراب کردی🤩🤩

    اما من مطمئنم یه روزی میای میگی که چقدر حالت کنار مرد زندگیت خوبه و اون روزهم نزدیکه😍😍🥰🥰🥰

    پاسخ:
    خدا قوت سپیده جان
    نی نی نگو بلا بگو 😂 ماشالله بهشون از بس که انرژی دارن و خستگی ناپذیر فقط دلشون بازی میخواد 😍
    خدا حفظ شون کنه کوچولوهای گوگولی رو ❤
    یعنی انقدررر که این جماعت خونسرد و بی خیالن آدم می مونه چی بگه 😂 هیچی به هیچ جاشون نیست 😂 اِی خداااا
    به به مباااارکه خانووووم 😍 چه کار خوبی کردی.. مهم همین حال خوبته 👌
    بله زدم ترکوندم اونم چه جور ترکوندنی 😩 همه ی اینا تجربه ست و یه روزی خاطره میشه 😁
    عزییییییزم 😍 ممنونم بابت دلگرمی مهربون 😘

    سلام هدیه جانم.خوبی؟

     

    نگرانتم دختر خوب

    کجایی پس؟

    پاسخ:
    سلام مطهره جان.. خوبم عزیزم
    اصلا بدجوری از وب دور افتادم.... انگاری دیگه سوژه ای واسه تعریف ندارم.. باید یه فکری براش بکنم
    ممنونم از احوال پرسیت مهربون ❤

    سلام خانم کم پیداااا 😁

    خانم تولدت مبااارک باشه 😍 🌺

    امیدوارم همیشه سلامت باشی و دلت خوش و بهترین ها نصیبت بشه هدیه جان ❤️

    دلتنگت هستیما 😉

    پاسخ:
    سلام بارانا جان
    وویییی فکرشو نمی کردم کسی یادش باشه 😭 شوکه شدم....
    ممنونم قشنگم، مهربونم 😘 واقعا خوشحال شدم 🤗
    من قربون دلتنگی تون ❤

    سلام هدیه جان خوبی؟

    من یه مدت هر چی اومدم وبلاکت دیدم رمزیه

    نمی دونم من آدرس اشتباه رفته بودم یا یه مدت وبلاگت رمزی بود

    خلاصه دیگه الان اومدم و دو سه تا پستت رو خوندم

    متوجه شدم از کلینیک بیرون اومدی

    و با فرد دیگه ای آشنا شدی 

    و یه مورد دیگه متوجه شدم دکتر هم ظاهرا بیمار هست

    یه جا صحبت پرتو درمانی بود

    آیا ایشون ابتلا به سرطان دارن؟

     

    خودت خوبی؟نی نی داداشت خوبه؟

    پاسخ:
    سلام سارینا جان.. خوبم عزیزم، شکر
    اینجا که رمزی نبود ولی چقدر عجیب که یکی دیگه از دوستان هم همینو گفته بودن 🤔
    بله سارینا جان، دور از جون تون مبتلا به نوعی سرطان هستن
    خوبم.. نی نی هم خدا رو شکر خوبه ❤
    ممنونم از احوال پرسیت 😍
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی