شیطنت های ذهن من

هرگاه شخصی کسی را برای گناهی سرزنش کند، نمیرد تا خود به آن گناه مرتکب شود. امام صادق (ع)

شیطنت های ذهن من

هرگاه شخصی کسی را برای گناهی سرزنش کند، نمیرد تا خود به آن گناه مرتکب شود. امام صادق (ع)

طُرّه ی جان

دوشنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۹، ۰۸:۰۸ ب.ظ

 

 

وبلاگ آزاااااد شد! 😁

 

سلام قشنگا 😍 خوبین؟ روبراهین؟

 

یه ماسک سفیده ی تخم مرغ و زردچوبه گذاشتم و لم دادم موزیک گوش کردم.. بعدم ماسک رو شستم و اومدم دیدم به به، تونستم وارد مدیریت وبلاگم بشم 🤗

 

جناب میفروش از شما هم عذر میخوام بابت تاخیر و جواب ندادن به کامنت تون 🌺

 

...

 

سه شنبه ۲۲ مهر عصرش با مامان و خاله کوچیکه و دخترخاله رفتیم پیاده روی و از اونجایی که مامان زانوش دچار مشکل شده وسط راه کم آورد... نزدیک خونه ی دائی کوچیکه اینا بودیم، همین بهونه شد که بریم خونه شون...

 

یه پسردائی دارم که ۱۸ سالشه و به قدری خلاق و مُخه که هر بار بری خونه شون یه چیز جدید واسه رونمائی داره 😎 اینم بگم یه مرغ عشق داره که خیلی خوشگل حرف میزنه 😍

 

اون روز یه پازل کوچولو گذاشت جلوم گفت حلش کن 🤓 ساخت خودش بود 🤗

 

انقدررررر باهاش ور رفتم که نگو‌.. فقط قسمت وسطش رو تونستم پر کنم ولی پازل اصلی رو نتونستم! 😑 می خواست برام انجامش بده که گفتم نه، بذار بعدا بازم رووش وقت بذارم 😁

 

اون شب با داداش بزرگه اینا و زن داداش کوچیکه دور هم نشسته بودیم... داداش کوچیکه محل کارش توو مرکز استان بود اما دیر کرده بود که در نهایت داداش بزرگه اعتراف کرد ماشینش خراب شده و دارن بکسل می کنن میارن 😥

 

داداش کوچیکه هم سر راه ماشین رو گذاشت تعمیرگاه و دوستش رفت دنبالش رسوندش خونه....

 

نگران شده بودیم.. آدم اینجور وقتا دلش هزار راه میره.. هی می گفتیم نکنه داداش بزرگه راستشو بهمون نگفته و اتفاقی افتاده..... که خدا رو شکر بخیر گذشت 🙏

 

شنبه ۲۶ مهر نشستم پای برنامه نویسی و تمرین که دیدم موقع اجرا برنامه خطا میده 😳 هی باهاش سر و کله زدم، هی تمام راه هایی که به ذهنم می رسید رو امتحان می کردم، اما نمی شد که نمی شد....

 

شبش نشستم واسه شونصدمین بار فیلم "Hunger Game" محصول ۲۰۱۲ رو تماشا کردم.... بعدم نشستم قسمت دومش که محصول ۲۰۱۳ بود رو دیدم.... فرداشم نشستم پای قسمت سومش 😑 و کماکان برنامه م خطا می داد 😡

 

دوشنبه ۲۸ مهر باز نشستم پای برنامه و بازم خطا! دیگه هق هقم رفت آسمون... آخ دلم گرفته بود.....

 

به داداش کوچیکه پیام دادم گفتم کسی رو نمی شناسی برام درست کنه؟

 

گفت دوستم هست...

 

قرار شد شب لپ تاپ رو ببره براش.... اولش فکر می کردم دوستش برنامه نویس اندرویده اما بعد متوجه شدم طراح سایته 🙄

 

داداش کوچیکه طفلی دیروقت از سرکار اومد و لپ تاپ رو برد واسه دوستش میلاد... آخرای شب بود که دوستش تماس گرفت و کلی در مورد مشکل برنامه م حرف زدیم.. خب کارش کلا چیز دیگه بود، فکر میکرد کد من ایراد داره! که گفتم کد درسته، خود نرم افزار مشکل داره.....

 

اون شب نشستم پای فیلم "Focus" و این رو هم برای چندمین بار دیدم! 😑

 

سه شنبه ۲۹ مهر شب فکر کنم حدود ۹.۵ اینا بود که آقای دکتر تماس گرفتن! 😱 صلواااااات....

 

بیست دقیقه صحبت کردیم و گله کردن که نباید خبرمو بگیری؟! 😳

 

گفتم یه بار زنگ زدم جواب ندادید، بعدشم دیگه زنگ نزدید!

 

گفتن سه روز گوشی شون تعمیرات بود و رفتم توو تماس هام تاریخ رو چک کردم دیدم دقیقا توو همون روزا بهشون زنگ زده بودم 😐

 

بعد از خودشون گفتن که روزای زوج میرن پرتو درمانی و دارو هم مصرف می کنن و الان از نظر روحی حال شون بهتره و اینا....

 

گفتن یه جای جدید هم پیدا کردن که قراره فردا برن واسه قولنامه!!!

 

به قول بابابزرگ ِ خدابیامرزم "کوتوم فردا؟!" 😂

 

بعد همون وسط حرف زدن مون انگاری براشون مهمون اومد! نمی دونم دوست شون بود کی بود اما پنج دقیقه بعد حس کردم شاید سخت شون باشه حرف زدن گفتم برید راحت باشید.... که گفتن فردا صبح زنگ می زنن!!

 

اگه شما اون فردا صبح رو دیدید منم دیدم 😏

 

درسته که بالاخره خودشون تماس گرفتن اما به نظرم این همه بی خبری و بلاتکلیفی درست نبود! حقش بود زودتر تماس می گرفتن!

 

چهارشنبه ۳۰ مهر لپ تاپ جان به آغوشم بازگشت 😍 درست شده ولی خب یکم شکل و شمایل ساختارش تغییر کرده که دارم باهاش کنار میام 😁

 

میلاد زنگ زد گفت اوکی شد؟

 

گفتم بله....

 

گفت تمرین کن قوی شو، توو شرکت خودمون برات پروژه می گیرم 🙄

 

پنجشنبه ۱ آبان خونه ی دوست دوران مدرسه م دعوت بودم... حالا اینکه یهو بعد از سال ها یادم کرد و دعوتم کرد خونه ش رازی بود که بعدا فاش شد 😏 ولی از اونجایی که بار اول بود که می رفتم خونه ش گفتم یه گلدون گل می گیرم می برم براش.....

 

زن داداش کوچیکه وقتی فهمید رفت یه گلدون گل سانسوریا برام آورد و گفت فقط گلدونش رو عوض کن....

 

اون روز رفتم دنبال گلدون ولی نمی دونم داستان چی بود که هر مغازه ای می رفتم بسته بود 😑 دیگه تهش کلافه شدم گفتم بی خیال، همونو می برم.....

 

خلاصه پنجشنبه صبح گلدون رو گذاشتم توو ماشین و رفتم خونه ش... از خونه ش خیلی خوشم اومد، متراژش زیاد نبود اما خیلی خوب درش آورده بودن 😍 پسر کوچولوشم عاشقم شده بود، هی یواشکی به مامانش می گفت خاله چقدر خوشگله 😂

 

یکم بعد یه دوست دیگه هم رسید و خب تازه هدف از دعوت شون معلوم شد 😐 بله بله، دعوت به شرکت بادران 😳 پوووووف

 

جمعه ۲ آبان کیک کدو درست کردم و خدا رو شکر تمیز از آب دراومد 😍 بعد هم توو پاکت پول گذاشتم و بردم خونه ی خاله کوچیکه که تقریبا همسایه ایم، به مناسبت تولد پسرخاله جان، همون موشی خودم که الان ماشالله واسه خودش مردی شده 😍

 

تولدش ۳ آبان بود....

 

اون روز غروب ماشین شستم... جایی هم نمی رم ها، ولی حال میده 😁

 

یکشنبه ۴ آبان مامان و بابا صبح رفتن باغ... حوالی ظهر ما بچه ها هم رفتیم پیش شون و ناهار دور هم بودیم و خوش گذروندیم ❤

 

دوشنبه ۵ آبان سالگرد سرکار رفتنم به کلینیک بود 😁 اون روز همکار سابق زنگ زد و گفت داماد ِ شوهرم دنبال نیروی جدید هست واسه کلینیک ساختمانیش، میری صحبت کنی؟

 

برام هماهنگ کرد و قرار شد ۵ عصر برم اونجا با کارفرما صحبت کنم....

 

زودتر از ۵ رسیدم و کارفرما هم بیست دقیقه بعد اومدن... حدود یه ساعت صحبت کردیم... خب ایشون توو شهر شناخته شده هستن و خیلی هم کارشون درسته خدا رو شکر.. منم در کل میشه گفت از جو همکارا خوشم اومد اما چون ساعت کاریش ۸ ساعت بود برام مشکل بود...

 

رک بهشون گفتم ساعت کاریش برام زیاده و من دلم میخواد به باشگاه و کارای دیگه هم برسم.... حالا درسته الان به خاطر کرونا تق و لقه اما به هر حال منم دوست دارم یه تایمی برای خودم باشم....

 

گفتم فکرامو می کنم اطلاع میدم!

 

اومدم خونه زنگ زدم به داداش کوچیکه و باهاش مشورت کردم.. و در نهایت گفتم نمیرم! اما چون تردید داشتم خبر ندادم بهشون!

 

سه شنبه ۶ آبان با یه آقایی آشنا شدم که از قضا آشنای زن داداش کوچیکه هم هست.... اینکه چطوری آشنا شدیم فعلا بماند تا بعد.... می گفت چند ماهه دنبالمه و بالاخره پیدام کرده! اسمش رو اینجا امین می ذارم 😉

 

پنجشنبه ۸ آبان با دخترخاله رفتیم بازار... بعدشم واسه شام رفتیم پاتوق مون.. امین خیلی دوست داشت بیاد پیش مون اما خب اون روز خارج از شهر بود..

 

شنبه ۱۰ آبان عصر رفتم بیرون.. با امین قرار داشتم.. قبل اینکه برسه همکار سابق زنگ زد و گفت داماد ِ شوهرش زنگ زده بهش که دوستت میاد یا نه؟ بهش بگو می تونه نیمه وقت بیاد!

 

خلاصه قرار شد خودم بهشون زنگ بزنم و باهاشون صحبت کنم

 

امین هم رسید و سوار ماشینش شدم.. اولش یکم توو شهر چرخیدیم و بعدم رفتیم مجتمع تفریحی.....

 

به جرات می تونم بگم عالی بود و کلی خوش گذشت.. فقط گفتیم و خندیدیم 😁 انقدرررر منو خونواده م رو خوب می شناخت که نگوو.. ولی من نمی شناختمش، فقط شاید در حد اینکه بگم چهره ش برام آشنا بود! همین

 

من یکم از زندگی مشترک گذشته م گفتم و یکمم اون.. ولی بقیه ش رو فقط از زندگی الان مون حرف زدیم.. بهم پیشنهاد داد یه نرم افزار مربوط به کارش رو یاد بگیرم و باهاش همکاری کنم..

 

شخصیتش شاید ایده آلم نباشه اما خب اعتراف می کنم ازش خوشم میاد.. دلم براش تنگ میشه.. و دوست دارم ببینمش...

 

فکر کنم عجیب باشه! واسه خودم که عجیبه! ولی خب احساسم تکون خورده... یخم داره آب میشه انگار.... واسه همین به خودم فرصت آشنایی بیشتر رو دادم 🤗

 

فقط یه نکته....

 

یادتونه خیلی قبل تر ها می گفتم ترجیح میدم طرف مقابلم چشاش رنگی نباشه؟!

 

یاد مامانم میفتم که می گفت یکی از ملاک هاش واسه ازدواج این بود که طرف چشم رنگی نباشه!!!! مدیونید فکر کنید بابام چشاش آبیه 😂

 

حالا شده حکایت من.... بله بله، امین چشاش سبزه 😂

 

اون شب منو رسوند دم ماشینم و تا یه جایی هم باهام اومد 😍 و برگشتم خونه...

 

یکشنبه ۱۱ آبان اول با آقای دکتر تماس گرفتم.. تهران بودن، پیش دکتر متخصص شون.... از کلینیک پرسیدم که گفتن انگار جایی که قرار بود قولنامه کنن کنسل شده!! و باید دنبال جای دیگه باشن!! پوووووف

 

منم دیگه دلم نیومد حرف اضافه ای بزنم، داشت نوبت شون میشد... که گفتن خودم باهات تماس می گیرم!! 🙄 لازمه بگم هنوز تماس نگرفتن؟! 😏

 

بعدشم زنگ زدم به کارفرمای جدید.... خب من تصمیمم این بود که بهشون بگم نمیام اما ایشون هرچی می گفتم، یه امتیازی برام قائل میشدن و اصرار داشتن که برم 🙄 و در نهایت گفتن هر ساعتی دوست داشتی بیا و هر ساعتی دوست داشتی برو 😍

 

گفتم پس یعنی حقوقم نصف میشه دیگه؟! (کماکان دنبال بهونه بودم که نرم)

 

که گفتن نه نصف نمیشه!!

 

در آخر هم بهم گفتن فردا ۹ بیا، ۱۱ برو!

 

کارشون بیشتر حسابداریه که خب من سررشته ای ندارم.. واسه همین باید اول آموزش ببینم و فعلا یه سری کارای اداری شون رو انجام بدم...

 

امروز دوشنبه ۱۲ آبان صبح زود بیدار شدم و قدم زنان رفتم.. ۹ کلینیک ساختمانی بودم... ۴ تا همکار خانم هستن که توو دفتر مستقر هستن و فکر کنم ۵، ۶ تا هم آقا که بیرون دفتر کار می کنن....

 

رفتم پیش شون صندلی گذاشتم و با اینکه خیلی شلوغ بود ولی اون وسطا آموزش هم شروع شد....

 

خیلی استرس داشتم و همش فکر می کردم خیلی سخته و از پسش برنمیام! به خصوص اینکه همون اول کار قراره امور مالی رو بدن دستم 😳 منی که دنبال یه کار با استرس کم بودم الان دقیقا افتادم وسط استرس 😩

 

قرار بود تا ۱۱ بمونم ولی خب تا حدود ۱ موندم که دیگه کارفرما خودش اومد بهم گفت شما برو 😍

 

خدا رو شکر بی نهایت مرد فهمیده و دل گنده ای هست و رابطه ش با کارکنانش صمیمی و قشنگه.... خدا کارفرماهای اینجوری رو حفظ کنه و بهشون برکت بده 🙏

 

قدم زنان برگشتم خونه... محل کار جدید میشه گفت نزدیکه 😊

 

دیگه پناه بر خدا، ببینم چی پیش میاد 💛

 

 

 

  • مادام کاملیا

نظرات (۱۶)

سلااااااام عزیزدلمممممم😘😘

اقااااا احساس میکنم باید اول تارعنکبوت پاک کنیم بعد بخونیم😭☺️

چقققققددددر این پست خوب و انرژی بخش بود.

منم hunger game ۲۰۱۲ رو دوبار دیدم😊انقد جنفر لارنس قشنگ بازی کرده🥴

من اعتراف میکنم خستهههه شدم از این بازی تماسای دکتر😑 تماسایی که هیچوقت برقرار نشدن. 

ایشالا تنشون سلامت باشه همین...

خبببب و اما آقا امین😇 به بههههههه شوکه شدم. خداروشکر بهت خوش میگذره و حالت خوبه هیچی اندازه این مهم نیست. 

کار جدید مبارررررک، گیلی لی لی لی . الهی بابرکت باشهههه💕 چقدر من خوشحال شدم حالم بد بود شروع کردم خوندن پست... زیر و رو شدم😋 

مرسییی بابت پست انرژی بخش

پاسخ:
سلام مری جان دلم 😍😙
اِی خداااا... یعنی شرمنده شدم هاااا 🙈 روم سیاه....
عزییییزم 😍 خب خدا رو شکر که حداقل انرژی داشت این پست
آرهههه.. منم از بازیش خیلی خوشم میاد.. و خب خیلی خیلی مفهوم فیلم هم برام باارزشه.. به نظرم تلنگره برای یه سری جوامع مثل ما
خستگیت رو درک میکنم ولی مری مثل من بی خیال باش 😄 ایشون همینه دیگه، کاریش نمیشه کرد
ان شاءالله
چند روزه آشنا شدیم اما خب انقدررر قشنگ منو قاطی زندگیش کرده و شدم اولویت زندگیش که خودمم موندم... آره واقعا، خدا رو شکر که باهاش حالم خوبه.. فعلا همینم برام غنیمته
ممنونم جانم
ولی مری همش دلم میخواد زنگ بزنم و بگم نمیام 😑
الهی شکر ❤
قربونت برم 😙

سلام العلیکم هدیه خانم گل و گلاب 

خوش اومدین قدم رنجه فرمودید ... یک خبری میدادید گاوی گوسفندی خروسی خون میکردیم ...

خلاصه که خوش آمدید گفته باشم حسودیم شد چرا فقط از اون اقای اسمشون رو‌ یادم نیست عذرخواهی میکنی ( جناب می فروش عزیز شرمنده پیریه و هزار دردسر )دفعه  دیگه یک‌روز دیر جواب منو بدی و کلی عذرخواهی نکنی من میدونم و تو ...

 

خوب بریم سراغ تعریفی ها خوش بحالت خانوم والا ما رو دعوت کردند برای این بادران کاملا ناشناخته ساعت ۱۰-۱۱ شب برام کلاس آموزشی گذاشتند دوستم زنگ‌زد دلم تنگ شده بیا ببینمت یهو رفتم وسط جلسه آموزشی بادران 

من خمیازه میکشیدم اون حرف میزد نمیفهمید من خوابم بالام جان خوابم 

عجب کار با حالی هر وقت میخوای بیا هر وقت میخوای برو ... ببین هماهنگ کن یک حقوق خوب بدن منم می یام ....میشم زیر دستت حالا شانست منم حسابداری بلد نیستم همون وردست هم خوبه 

به امین اقا ... این یکی رو داشته باش می یایی اون ور قشنگ توضیح میدی ... اینقدر برای خانم حرص میخورم و نگران میشم بعد خبرهای خوبشو سانسور میکنه 

الانم یکم توضیحات تکمیلی بده ببینیم چی به چیه 

همون دعای همیشگیم ‌‌بدرقه راهت عزیز جان ....انشالله که هر چه خیر و صلاحته همون برات رقم بخوره از خداوند بهترین ها رو برات آرزو  میکنم که لایق بهترین ها هستی 

منم دعوتم برای مراسم عروسیت گفته باشم  ... انشالله بعد از کرونا 

و دکتر جان همگی مون خوشحالیم که روحیه تون بهتر شده و دارید درمان رو ادامه میدید دعای خیر ما همیشه همراه شما خواهد بود انشالله که برای شما هم بهترین ها رقم بخوره 

 

پاسخ:
سلام سپیده ی عزیزم
جناب میفروش گفتن دیگه بهت نگم سپیده جان 😁 چون ایشون رو به یاد یه ترانه ی معروف مازنی میندازه 😄
چقدررر منو شرمنده می کنید 😭 من که اصلا روم نمیشه سرمو بلند کنم 😳
از شما هم عذرخواهی می کنم 🌺
از جناب میفروش چند تا پیام داشتم که بدون جواب مونده بود! تازه الان دارم تائیدشون میکنم!
امان از این مدل دعوت کردن شون.. دفعه ی قبلی هم همکار سابق یهو منو با سرگروه شون روبرو کرده بود.. این بارم دوستم این کارو کرد... دیگه باید حواس مون باشه که زنگای یهویی و دلتنگی های یهویی یه قصد و غرضی پشتش هست 😒
عزیییییزم 😂
کارفرمای جدید فعلا شل گرفته تا نمک گیرم کنه و مطمئن شه که من موندگار میشم 🙄 وگرنه که هر لحظه دلم میخواد بهشون بگم من دیگه نمیام!
سانسور نکردم که جان دل.. فقط اون تیکه ی آشنایی رو فعلا نمیگم که باور کن اصلا چیز خاصی هم نیست ولی خب دوست دارم فعلا برای خودم بمونه
ولی چشم، سعی می کنم بیشتر ازش بگم
یه دنیا ممنونم ازت سپیده ی قشنگم 😍 الهی که هزاران برابرش به خودت برگرده ❤ بدون خیلی برام عزیزی و کلی بهت افتخار می کنم 😙
باز شما جلو جلو برام عروسی گرفتید؟! 😂 من از دست شما چیکار کنم؟! اصلا حرف از عروسی میشه تمام تن و بدنم می لرزه 😂
ان شاءالله، واقعا خدا رو شکر که بهترن.. ان شاءالله خیلی زود سلامتی شون رو بدست بیارن 🙏

سلام عزیزم من خوبم من خوبم(قشنگ رو با من بودی دیگه). آخی انشالله زانو مامان زود خوب شه. عزیزم یاد مینات افتادم خدا رحمتش کنه اونجا حتما به یادش افتادی. عزیزم داداش کوچکه انشالله درست شه کار و بارش میگی یاد خودمون میفتماا. خدارو شکر این فیلمه فقط سه قسمت داشتاااا. ااا چرا فیلم تکراری میبینی خب فیلم جدید ببینااااا. یکبار دیگه این آقای دکتر گله کنه خودم پا میشم میام عجبااااااا رو نیست که.........خدا رحمت کنه پدر بزرگتو عزیزم و همچنین مامان بزرگتو....من جات باشم بلاکش میکنم چرا انقد تو مراعات میکنی خب......بنظر من هیچ کارشون درست نبود .......انشالله عزیزم الان دور دور برنامه نویس هاست خدایی.عزیزم به پسرش بگو چشاشو درویش کنه والا البته که حق داره عزیزم ماشالله به خوشگلی شما. تولدش مبارک.

سلام امین!!!!!!عزیزم چقد خوب...بله بله همرنگ چشای سیناست!!!!!!!!!!استرس چیه تو از پس هرکاری برمیای.انشالله همه کارفرماها خوب باشن انشالله برات پر از خیر و خوشی باشه همه چی

پاسخ:
سلام الهام جان ِ قشنگم 😍 بله که با شما بودم 😙 با شما و همه ی دوستان نازنینم ❤
ان شاءالله، فعلا با دارو و زانو بند داره می گذرونه
آره دقیقا، گاهی دلم خیلی براش تنگ میشه 
ان شاءالله.. الهی که کار و بار همه ی مردم روبراه شه و زندگی همه با برکت باشه
چند تا فیلم جدید دارم اما دلم هوای اون فیلمای تکراری رو کرده بود.. شاید چون نیاز نداشت دقت کنم تا مفهومش رو درک کنم.. فقط می خواستم وقت بگذرونم
آقای دکترن دیگه 😂
ممنونم عزیزدلم.. خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه 🥀
آره الان برنامه نویسی بازارش خیلی خوبه.. فقط مشکل اینه که مثلا من توو شهرم کسی رو نمی شناسم که توو مواقع سخت راهنماییم کنه.. یدونه استادم هست که معمولا در دسترس نیست!
خوشگل اون چشای شماست 😍
ممنونم
واای الهام، دقیقا با دیدن چشاش به یاد چشای همسرت افتادم 😍 یادم بود که چشاشون سبزه 😄 چه عجب حافظه ی من اینجا یاری کرد 😅
خدا کنه بربیام و پیش خودم و اونا شرمنده نشم
ان شاءالله 🙏 قربون محبتت
  • مامان رونیا و رویسا
  • شما اصلا نرو 🤣

    همون تو خونه بشینید و حقوقم کامل می دیم بهتون خوبه؟

    واکنش کارفرمای هدیه بعد از من من کردن 😂

    سلام 😍

    چطوری، اصلا نمی شد این تیکه رو نپرونم همون اول 😛

    . روزگارت پر از خنده 😍

    وای چ پسر دایی باحالی😍

    امیدوارم استعدادش حیف نشه و بتونه ب خوبی ازش استفاده کنه😘

    عهه این مهمونی هم دستان پشت پرده داشت؟

    می بینم که با امین خان گل میگید گل می شنفید

    ما هم نقش همون کدوی کیک 

    دور از جون بقیه 😂

    .. 

    هم کار جدید مبارک😍

    هم ورود جناب آقای چشم رنگی مبارک 

    امیدواریم ب این زودیا خروج نکنه😂

     

     

    پاسخ:
    واااای 😂 از دست شما 😂 غش کردم از خنده...... یعنی جا داشت بازم مِن مِن کنماااا.. حیف شد 😂
    سلام عزیزم 😍 شکر.‌‌.
    شما که به من تیکه نپرونی اصلا روزگارت نمی گذره 😂 کتک خورم ملس شده 😂
    ممنونم جانم 🤗
    منم امیدوارم.. کاش خودشو خونواده ش حواس شون باشه و این استعداد رو حیف و میل نکنن
    بله دستان پشت پرده داشت 😒
    خدا نکنهههه... این چه حرفیه؟! چند روزه آشنا شدیم و یه بارم بیرون رفتیم.. حالا سعی می کنم بیشتر ازش بگم
    قربونت برم 😍
    پناه بر خدا 😂

    هدیه نازنینم خیلی خوشحالم برای موقعیتهای کاری جدید. امیدوارم موفق باشی. برای منم دعا کن یه کار خوب گیر بیارم. توی خونه روحیم اصلا خوب نیست. برای روابط جدیدم امیدوارم عالی پیش بره.❤

    پاسخ:
    دورت بگردم، ممنونم ژاله جانم ❤
    حتما عزیزم....
    می دونی ژاله جان؟ من آدم درون گرایی هستم، ولم کنن خودمو توو خونه و اتاقم حبس می کنم! اما از وقتی خودمو از محدوده ی امنم کشوندم بیرون انگار همه چی عوض شد.. مثلا خودم با همکار سابق تماس گرفتم و به خاطر نفوذی که داشت ازش خواستم برام دنبال کار باشه... یا حتی همین دوست ِ داداشم...
    حالتو می فهمم
    از صمیم قلبم دعا می کنم کار مورد علاقه ت رو زودی پیدا کنی و ازش لذت ببری
    ممنونم جانم 😙

    سلام هدیه جوون

    عزیزم صرفا نظرمو میگم و امیدوارم دلخور نشی 

    به نظرم اینقدر راحت تا با یه پسری اشنا میشی سریع و بدون مقدمه اینقدر صمیمی نشو که باهاش بری تفریح و گردش ، با هر پسری که اشنا شدی روزای اول دوم اینقدر صمیمی میشی که اصولا اکثریت بعد چند هفته شناخت به اون صمیمیت میرسن، واسه حفظ عزت خودت میگم و اینکه یکم پرستیژ خودت حفظ شه و ...

    اشنا شدن خوبه ، هم صحبت شدن خیلی عالیه و من اصلا با اینا مخالف نیستم.  از دوستی و ازدواج بدون شناخت متنفرم ولی شما همون روز اول کلی راحت میشی با طرف و باعث میشه ذهنیت غلطی از تو واسه طرف مقابل درست شه

    پاسخ:
    سلام دوستم
    الان متوجه نشدم واقعا.. تا با یه پسری آشنا میشم سریع و بدون مقدمه صمیمی نشم؟؟ حرف تون درسته ولی یادم نمیاد قبلا هم این اتفاق افتاده باشه.. میشه یه مورد رو برام مثال بزنید؟
    من با ایشون زود صمیمی شدم ولی به نظر خودم اولین نفری بود که چنین اتفاقی در موردش افتاد
    منم باهاشون راحت بودم، نمی دونم چرا، شاید چون آشنا از آب دراومد، شاید چون به دلم نشست... نمی دونم واقعا، اما من خود واقعیم بودم و ایشونم مجذوب همین شد.. اینکه اهل ادا اصول و سیاست و این داستانا نیستم
    نمی دونم چی بگم.. از کامنت تون اینطوری برداشت کردم که من کلا با پسرا راحتم و هر پسری تا حالا وارد زندگیم شده روز اول باهاش صمیمی شدم!
    اینکه گفتم رفتیم مجتمع تفریحی شاید براتون سوءتفاهم ایجاد کرد.. مجبور بودیم بریم اونجا چون شهر کوچیکه و کافه و رستوران هم از نظر امنیت و هم کرونا مناسب نبود
    وگرنه ما هم رفتیم اونجا نشستیم گپ زدیم محض آشنایی
    کامنت تون برام سنگین بود، راستش دلم گرفت.....
    ممنونم از نظرتون

    سلام هدیه خیلی خوشحالم که کارجدید پیدا کردی و اینقد محیظش رو دوست داری

    آقای دکتر چقد بدقول هستن خدایا😅

    شرکت بادران😐ینی من یه هم دانشگاهی داشتم ک رابطمون صمیمی هم نبود ولی یه هفته تمام هرروز زنگ میزد بیا ببینمت کارت دارم منم که میدونستم چیکار داره میگفتم نمیتونم وقت ندارم حالا هرچی هم میپیچوندمش اصلا ول نمیکرد ! اخرش هم دید من دم به تله نمیدم بلاکم کرد😂

    باید عنوانتو میزدی این داستان : امین 😁😁😁

    امیدوارم این شخص، همون آدمی باشه که قراره باهاش حالِ دلت روز به روز بهتر شه 

    برات حالِ خوب میخوام دوست مهربونم

    پاسخ:
    سلام فاطمه جانم
    ممنونم از محبتت... در کل بد نیست ولی راستش زیاد خوشحال نیستم! مدام دلم میخواد بهشون بگم دیگه نمیام!
    آره می بینی؟ 😂 فکر کنم کلا یادشون میره
    خیلی کار خوبی کردی فاطمه، دمت گرم.. من نمی دونستم جریان چیه، اگه می دونستم بهونه می آوردم نمی رفتم.. البته که اینا هم شگردشون همینه
    عنوان مخصوص خودمه 😄 اینطوری صدام می کنه 😉
    پناه بر خدا... ترس و لرز از رابطه رو هنوز دارم اما خب حسم بهش خوبه
    قربونت برم فاطمه ی عزیزم ❤

    من اولش هم گفتم صرفا نظرمو میدم ولی اگر بدبرداشت کردم معذرت میخوام که باعث ناراحتیت شدم، اگرم نظری دادم واسه خاطر خودت بود والا من اصلا نه معلم اخلاقم نه روابط سایرین بهم ربطی داره

    فقط به خاطر اون پسر مغازه داری که نزدیک دفتر اقای دکتر باهاش اشنا شدی، یا مثلا اون اقایی که فکر کنم سنشون کمی بالاتر بود ازت و میرفتین خرید کتاب و ... من اینحور برداشت کردم که شاید سریع صمیمی میشین که بازم عذرخواهی میکنم بابت نظرم و بردلشت اشتباهم

    هدفم صرفا کمک بود نه چیز دیگه

    موفق باشی عزیزم

    پاسخ:
    ممنونم ازتون
    برقرار باشید 🌺

    واااای هدیه جان سلام

    چقدر این پستت خوب بود. به قول دوستمون پستت انرژی داشت.

    صادقانه بگم خیلی خوشحال شدم از دو اتفاق. اینکه احساساتت یکمی تکون خورده و خوب شده و بهتری. حال دلت خوب شده. و اینکه فعلا یه کار جدید شروع کردی. امیدوارم واقعا از ته قلبم دعا میکنم تو هر دوتا مورد موفق باشی و هرچی صلاح هست برات رقم بخوره و دلیلی باشن برای خوشحالی و شادیت.

    و صادقانه تر بگم خیلی ناراحت شدم برای آقای دکتر بخاطر بیماریشون. و اینکه نمیدونم چرا حس میکنم آقای دکتر خیییلی تنهان. مخصوصا تو زندگیشون. و این بیماری باید زندگیشون رو خیلی تحت تاثیر قرار داده باشه. خیلی زود بود تا با این بیماری روبرو بشن. ولی خدارو شکر که بهتر شدن. انشالله هر چه زودتر سلامتیشونو به دست بیارن و ایشون هم تو زندگیشون موفق باشن.

    حالا که حال دلت خوب شده لطفا یکم زودزود پست بذار هدیه جان :)))

    پاسخ:
    سلام بارانا جان 😍
    عزیییییزم.. خدا رو شکر
    در مورد احساسات، خودمم باورم نمیشه.. البته که نمیشه الان قضاوت کنم و بگم همه چی عالیه، ولی خب با شرایطی که داشتم این اتفاق واسم نو و قشنگه
    در مورد کار هم فکر کنم راه پر پیچ و خمی در پیش دارم! چون از کار جدید انصراف دادم!
    الهی من قربونت برم بابت این همه دلگرمی و انرژی مثبت 😘 از صمیم قلبم دعا می کنم هزاران برابرش به خودت برگرده ❤
    بله آقای دکتر خیلی تنهان.. اما خب به نظرم بخش زیادیش به خودشون برمی گرده، خودشون تنهایی رو ترجیح میدن، لابد دلایل خودشون رو هم دارن
    من خیلی سعی کردم کنارشون باشم و کمک شون کنم ولی خب ایشون فاصله رو انتخاب کردن
    آره واقعا، انگار روحیه شون بهتره خدا رو شکر
    الهی آمین 🙏
    چشم، سعی می کنم... ولی بارانا جان انگار سوژه واسه تعریف کم آوردم 😅

    هدیه جان من کم پیش میاد پیان بذارم برات ولی دلم نیومد اینبار..

    خیلی خیلی ذوق کردم برات خیلییییی

    فقط خواستم همینو بگم 

    پاسخ:
    آخه شما چقدرررر خوب و مهربونید 😢
    من چی بگم.....
    ممنونم عزیز ِ من، الهی که بهترین ها سهم قلب مهربونت باشه ❤

    خب شکر خدا آقا امین به دل نشستن... من اینستام حذف کردم...عزیزم خیلی وقت گیر بود برام... و دیگه خسته شده بودم ازش

    پاسخ:
    وااای محدثه جان درکت می کنم...
    منم یه مدته رفته روو مخم که حذف کنم! 😑 واقعا وقت گیره

    هدیه ی عزیز سلام

    چقدر دلم برات تنگ شده یود. خوبی مهربونم؟

    عاقا بذار همه حرف هام رو تو چند کلمه ی خالصانه جمع کنم و بگم خیییییلی برای آرامش و شادی دل مهربونت خوشحالم. الهی خدا بهترین ها رو بهت هدیه بده نازنینم :*

    پاسخ:
    سلام باران جانم
    چقدر ازتون بی خبر موندم من.....
    خوبم عزیزم، شکر
    قربون دل مهربونت بشم من.. آخه من وقتی این همه محبت ِ خالصانه رو دارم، خوشبخت ترینم 😍😘
    ممنونم جان دل ❤

    کوتوم فردا 😀😀 

    بسی خوشحال شدم از ارتباطت با امین 😍 ان شاالله هرچی خیر و صلاحته برات پیش بیاد عزیزم 🙏💗

    پاسخ:
    😂
    از بس که مهربونی 😍 ممنونم آرزوی عزیزم، ان شاءالله 😍😘

    سلام عزیزم خوبی؟

    من کم کامنت میزارم اما همیشه میخونمت و بهترینها رو برات آرزو دارم عزیزم...

    به نظرم  آقای دکتر شرایط خیلی سختی دارن و نباید ازشون توقعی داشت اینقدر آدما هستن که تا بیمار میشن میرن گوشه خونه روو تختشون میفتن و منتظر ... اما آقای دکتر دارن تلاش میکنن تا سرپا بمونن خداییش واقعا دمشون گرم انشاالله که هرچه زودتر خوب شن و خدا شفاشون بده.

    میخواستم کار جدید رو بهت تبریک بگم اما دیدم انصراف دادی! کاری خوبه که به دل بشینه وگرنه اگه بهترین کار دنیا رو هم پیشنهاد بدن اما آدم حال دلش خوب نباشه به نظر من هیچ ارزشی نداره...

    درمورد آقا امین هم انشاالله هرچی که خیر و صلاحه پیش بیاد و توکلت به خدا باشه و الهی کسی سرراهت قرار بگیره که بنده خوب خدا باشه و خدا ویژه دوستش داشته باشه و از خدا میخوام که دل هرکسی که قسمتت هست بهت نزدیک بشه و عشق واقعی رو تجربه کنی تا حال قلبت همیشه خوب باشه... 

    پاسخ:
    سلام دوستم.. خوبم شکر
    یه دنیا ممنونم از محبت و توجه ت قشنگم ❤
    بله درسته.. اون ماه های آخر کلی مشکل براشون پیش اومد و از زمین و آسمون براشون دردسر می بارید اما خب کماکان تلاش می کردن که ادامه بدن
    منم نه همیشه، اما گاهی سعی می کردم همراه شون باشم اما خودشون اجازه نمی دادن.. حالا یا تعارف بود یا چیز دیگه نمی دونم.. اما فاصله رو ترجیح دادن
    ان شاءالله
    دقیقا حال دلم باهاش خوب نبود.. کارفرما و محیط کار و همکارا خوب بودن اما دلم اونجا نبود... دیدم واقعا به زجر کشیدنش نمی ارزه
    عزیییییزم 😍 چه دعای قشنگی 🤗
    بی نهایت ازت ممنونم و از صمیم قلبم آرزو دارم بهترین ها برات اتفاق بیفته 😘

    سلام عشق دلم خووووبی 

    چه خبرا بود ومن بی اطلاع 

    امیدوارم هرچی برات خیر و صلاحته پیش بیاد 😘😘😘😘😘

    پاسخ:
    سلام مریم عزیزم.. خوبم شکر
    عزییییییزم 😄
    ممنونم جانم، ان شاءالله 😍❤😘

    من آمده ام واای واای من آمده ام😄.. منم منم سپیده جان...😉 هدیه تو هم بهم بگو سپیده جااان!!😜😆 قابل توجه جناب میفروش🤣🤣😂😁

    وووی چقدر کیف کردم این پستت رو خوندم البته با تاخیر میرسم به پست ها. 🤔پوززززش🥱🥱

    این روزا خیلی درگیرم🙄شوهرم و شوهرخواهرم رفتن اونور تا کارای خونه و بقیه قضایا رو انجام بدن اما حالا میگه شرایط به خاطر کرونا خیلی سخت شده و شاید اصلا نگذارن هیچ پروازی انجام بشه البته اینجا هم با هزار مکافات تونستن برن.🤐😑حالا مام اینجا بلاتکلیف موندیم🤒فقط داریم اینروزا رو بدون وجود آقایووون رااااحت سپری میکنیم🤗🤗 و هوای بسی تازه تنفس میکنیم🤭🤪🤪آآآآی که چقدر بابت آشناییت با امین خوشحال شم آی قربون یخ آب شده ت برم من🥳🥳به روزای خوب برسین به زووودی😍🥰

    دختر دیگه چی از این بهتر که اینقدر تو کار باهات راه آمده فکر کنم اگه یه کوچولو دیگه ناز میکردی بهت پست ریاست رو پیشنهاااد میداد شک ندارم🤣😂😁

     

     

     

    پاسخ:
    ای جاااان دلم 😍😂 الهی قربونت برم که خوشت اومده 🤗
    جناب میفروش بفرمایید تحویل بگیرید 😁 دوستای من تا این حد با ذوق و با جنبه ان 😂 کلی هم خوشش اومد 😍
    خواهش می کنم، شما هر موقع بیای عزیزی ❤
    نااااازی.... ان شاءالله خیره.. الهی که جای آقایون خالی نباشه....
    ان شاءالله همه ی کارها به بهترین شکل ممکن انجام میشه و خیلی زود دوباره جمع تون جمع میشه 🙏
    سپیده جانم 😍 باید بگم خوشحالیت زیاد دوام نداشت چون که رابطه ترکید 😁 فکر کنم باید دستامو ببرم بالا و بگم من آدم ِ رابطه نیستم و فقط بذارید برم من 😂
    واااای نگوووو 😂 اصلا روم نمیشد بهشون بگم دیگه نمیام! اما خب رودرواسی و معذوریت و این داستانا رو گذاشتم کنار و خلاص 😁 
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی