شیطنت های ذهن من

هرگاه شخصی کسی را برای گناهی سرزنش کند، نمیرد تا خود به آن گناه مرتکب شود. امام صادق (ع)

شیطنت های ذهن من

هرگاه شخصی کسی را برای گناهی سرزنش کند، نمیرد تا خود به آن گناه مرتکب شود. امام صادق (ع)

نارنجی گون

شنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۸، ۱۱:۳۲ ق.ظ

 

 

شنبه ۱۱ آبان بعد از مدت ها دوری! رفتم کلینیک.....

 

همین که از آسانسور اومدم بیرون واسم پیام اومد.... آقای دکتر بودن! پشت در واحد خشکم زد چون یه لحظه با خودم گفتم هدیه بی خبر اومدی!!! 🙊

 

همون جا توو جواب شون گفتم پشت درم!

 

مونده بودم چیکار کنم؟! بعد از کمی مکث کلید انداختم ولی در باز نمیشد! کلیدشون پشت در بود! 🙄

 

زنگ زدن و گفتن الان در رو باز می کنن! گفتم راحت باشید.... عذرخواهی کردم که بی خبر اومدم و گفتم اگه کاری دارید من میرم! که گفتن نه......

 

یه چیزی حدود ۱۰ دقیقه توو راهرو و توو راه پله گشت زدم تا اینکه در رو باز کردن! 😩

 

کلی ازشون عذرخواهی کردم بابت بی خبر اومدنم.... ایشونم کلی ابراز خوشحالی کردن که برگشتم سر کار اما خب در عین حال یکمم هول بودن!!

 

پنجره رو باز کرده بودن و پرده شلخته بود! رفتم پرده رو مرتب کردم و سر جام هم ننشستم! رفتم روو صندلی نارنجیم نشستم.......

 

توو اون روزای مرخصیم، یه روز با دخترخاله رفتم آرایشگاه دوستش و جلوی موهام رو چتری زدم 😍 الان چهره م کوچولو و گوگولی شده 😁 اون روز آقای دکتر با دیدنم شوک شدن!

 

یکم گپ زدیم و ایشون در مورد هدف ها و کارهای پیش رو برام شفاف سازی کردن... یه سری کار جدید هم بهم سپردن که..... پناه بر خدا....

 

گفتن قبل از اومدنم مراجعه کننده داشتن که یکم عجیب بود! به اصرار برام چای ریختن و یه ساعت بعد رفتن.......

 

وقتی رفتم استکانم رو بشورم دیدم توو سینک ظرف غذا و دوتا قاشق و دوتا چنگال هست! دوتا فنجون هم بود که مشخص بود نسکافه خوردن! 🙄

 

ظرفا رو شستم و برگشتم سر جام نشستم سر کتابم......

 

اون روز آقای دکتر مرکز استان جلسه داشتن و مجبور شدم نوبت مراجعه کننده رو بذارم برای دوشنبه.....

 

یکشنبه ۱۲ آبان، اینجا هوا بارونی بود و یه سری از مسیرها بسته شده بود..... ظهر آقای دکتر زنگ زدن و گفتن نمیخواد برید کلینیک، خطرناکه......

 

بعد از ظهر رفتم باشگاه و بعدشم دوش و استراحت......

 

دوشنبه رفتم کلینیک.... آخر وقت مراجعه کننده اومد و کارشون هم طول کشید.... اخمالو هم زنگ زده بود که کارت تموم شد بیا ببینمت.....

 

مراجعه کننده قبل از رفتن ازم خواست نوبت بعدی شون رو یکم جا به جا کنم.... وقتی رفت منم تندی میز رو جمع و جور کردم و گفتم می تونم برم؟

 

آقای دکتر هم اصراااار که می رسونمت!

 

به دروغ گفتم میان دنبالم! اما مگه باور می کردن؟! یعنی انقدررررر سوال کردن و گیر دادن که من تهش سکوت کردم! و ایشونم فهمید دروغ میگم! 😥

 

گفتن بریم می رسونمت!

 

گفتم من ده دقیقه کار دارم!

 

گفتن باشه، ده دقیقه دیگه بیاین بریم!!!

 

رفتم پیش اخمالو و یکم گپ زدیم... و دقیقا سر ده دقیقه آقای دکتر زنگ زدن که توو ماشین منتظرم هستن!!!! 😑

 

با اخمالو خداحافظی کردم و رفتم سوار ماشین شدم.... سعی می کردن باهام حرف بزنن، منم با آره و نه جواب می دادم!

 

سه شنبه باشگاه کنسل بود..... رفتم کلینیک و توو خلوتم کتاب خوندم و کارای ثبتی رو انجام دادم..... آقای دکتر یه شهر دیگه بودن......

 

چهارشنبه رو یادم نمیاد!

 

پنجشنبه سالگرد مامان بزرگم بود و هر کدوم از نوه ها قرار بود یه چیزی درست کنیم ببریم سر مزار..... من کیک کدو حلوایی درست کردم 😋

 

ظهرش یادم اومد که اِی وااای نوبت مراجعه کننده رو جا به جا نکردم!!! زنگ زدم به آقای دکتر که کی میرید کلینیک تا شماره ی مراجعه کننده رو بهم بدید هماهنگ کنم؟! ایشونم گفتن دارن میرن یه شهر دیگه و نمیرن کلینیک! گفتم یه شماره توو ذهنم هست، پس زنگ می زنم اگه درست بود که هیچی اما اگه نه لطف کنید شب برید کلینیک شماره شون رو بهم بدید......

 

به شماره ی توو ذهنم زنگ زدم که خدا رو شکر درست بود! 🤓 آقای دکتر شگفت زده بودن 😁 گفتم هیچیم خوب نباشه، حافظه ی تصویریم یکم آبرو برام میذاره 😉 والا

 

بعد از ظهر مربی یهو برگشت گفت سانس گرفتم بریم باشگاه! با دخترخاله رفتیم باشگاه و زودتر از بقیه برگشتیم خونه..... دوش گرفتم و رفتیم سر مزار.....

 

جمعه صبح زنگ زدم به اخمالو و یکم صحبت کردیم چون شب قبل زنگ زده بود و جواب نداده بودم!

 

راستش فقط بحث مون میشه! اون بهم میگه سرد و بی احساسم و منم هر چقدر بهش میگم به زمان نیاز دارم درک نمی کنه! توقع داره ابراز احساسات کنم و توجه نشون بدم که خب من شرایطم مشخصه.... بعد خب تازه با هم آشنا شدیم، من نمی تونم انقدر زود صمیمی شم......

 

خلاصه دیدم اینطوریه رک بهش گفتم من اونی نیستم که تو میخوای! اون ولی انگار نمیخواد انقدر زود و راحت بکشه کنار..... نمی دونم والا....

 

احساس می کنم در عین حال که خیلی مهربون و بامعرفته، اما زودم قاطی می کنه و بی اعصابه!!! ولی جالبه مثلا یه جا توو اوج عصبانیتش من یهو مزه ریختم و خندیدم.... یهو ساکت شد و اصلا انگار آب روو آتیش بود! 😁

 

آدم باحالیه ولی خب حرف زدن باهاش خیلی سخته!

 

واسه ناهار داداش کوچیکه و خانومش اومدن پیش مون.... خانومش بعد از فوت مامانش بار اول بود که واسه ناهار می اومد پیش مون...... دلش برای نی نی هم تنگ شده بود 💗 که زنگ زدیم زن داداش بزرگه و نی نی هم اومدن....

 

شبش خاله بزرگه اینا اومدن خونه مون و با دخترخاله یکم کارای آموزشی انجام دادیم! و یکمم برنامه ریزی کردیم برای روزهای آینده.....

 

بعد از رفتن شون دیدم وارد روزای گل و بلبل شدم! انتظارشو نداشتم 😳

 

امروز صبح دوش گرفتم... لاک نارنجی زدم و برای سر کار هم اگه نظرم عوض نشه میخوام رژ نارنجی بزنم و شال نارنجی بذارم 😍 اگه اگه یهو تغییر موضع ندم 😁

 

امروز به خاطر مراجعه کننده زودتر میرم کلینیک....

 

ان شاءالله قراره یه دوره کلاس آموزشی هم برم که امروز صبح زنگ زدن واسه پیگیری.... فعلا بمونه تا بعد درباره ش حرف بزنم.......

 

پست رو ثبت کنم و برم سراغ ناهار، مامان و بابا رفتن باغ.....

 

 

 

 

 

  • مادام کاملیا

نظرات (۱۸)

سلام قشنگ جانم، خوبیییی؟ 

ایییی جان چتری مبارک🙈🙈منم طی یک تصمیم یهویی بعد از چندین و چند سال دو روز پیش موهامو کوتاه کردم خیلی زیاد😋

من که مردم برای حافظت😍هزار ماششششالا

وای اکثر آقایون همینن سرعت صمیمی شدنشون عین موتور جت میمونه😳🤭چهههه خبرررره؟

عزیزم روح مامان بزرگ شاد باشه . 

براشون فاتحه بخونیم🌺

پاسخ:
سلام ناز ِ من، خوبم شکر
قربونت برم 😍 وااااااای جدی مری؟؟ موهای به اون بلندی و پری و قشنگی رو کوتاه کردی؟؟؟؟؟ عزییییییییزم..... من به فدای تصمیم یهویی و جسارتت آخه 😍 کلی مبارک باشه 😙
مرسی عزیزدلم، حافظه م زیاد خوب نیست ولی خدا رو شکر حافظه ی تصویریم خوبه
واقعا چه خبرررررره؟! خب یکی مثل من واقعا سختشه.... اَه
ممنونم مهربون 💖 روح همه ی رفتگان شاد باشه 

سلام عزیزم. خیلی خوبه پیگیر ورزشی. موقع ورزش من همه افکار منفیم میره و ازم دور میشه. 

خیلی خوبتره که با سلیقه ای. 

دوباره میری کلینیک؟ ان شاالله موفق باشی عزیزم.

پاسخ:
سلام مهشید جان
همینطوره، خدا رو شکر منم حالم با ورزش خوبه و کلی فکرم موقع ورزش رهاست
نظر لطفته شما، ممنونم
بله... قربون محبتت

هدیه جون دیر به دیر میای هاااااا😉😍😘

انشاالله همیشه شاد و سلامت باشی هدیه جون ❤خوش باشی

هزار مشالا به این حافظه😊🤗

آقای دکتر مشکوک میزنه هاااا😜

پاسخ:
هروقت بتونم میام صنم جان، ولی خب می دونم فاصله افتاده بین نوشته ها....
❤😙
قربونت برم، ممنونم 😍
همیشه حافظه ی تصویریم بهتر بود، اینجا هم خدا رو شکر خوب باهام راه اومد 😉
شدیییییید..... ولی خب نوش جونش 😁

ای جانم دختر گیسو چتری... نارنجی پوش کی بودی تو؟؟؟؟

 

پاسخ:
عزیییییییزم 😍 ممنونم از محبتت

سلام عزیزم میگم این آقای دکتر چقدر مشکوک میزنه یا شایدم میخواد کاری کنه که تو بهش شک کنی وحس حسادت تو رو تحریک کنه؟!!

پاسخ:
سلام الهام جان
بله مشکوک می زنه.....
فکر نمی کنم دنبال تحریک حس حسادتم باشه... خودم فقط یه حدس می تونم بزنم که منتظرم بهم ثابت شه بعد بیام درباره ش بگم

سلام هدیه جان خوبی عزیزم دلتنگت بودم چه خوبه که ورزش

برات تفریحی نیست وجدی پیگیری میکنی.

وچه خوب که باب آشنایی با یکی دیگه رو برای خودت باز کردی ویه سوال که آقای دکتر میدونن قضیه اخمالو خان رو؟؟🤗🤗

خوبه که ایشون زود پاپس نمیکشن وتوهربحثی بیشتر بازیروبم طرف مقابل آشنا میشی.روح مامان بزرگت شاد باشه عزیزم😘😘

پاسخ:
سلام مینا جانم، خوبم شکر
ای جااااان.....
آره عزیزم، خدا رو شکر ورزشم رو دوست دارم و در کنار تفریح و سرگرمیش، به فکر آینده و پیشرفت هم هستم
خوب که هست ولی خب مثل بیشتر وقتا پشیمونم بابتش!
نه نمی دونن 😎 دلمم نمیخواد بدونن مگه اینکه خودشون متوجه بشن
پا پس نمی کشه اما چه فایده؟! بحث ها کماکان ادامه داره......
قربون شما ❤😙

هدیه تو همه رنگی قشنگی 

چتری به به مبارک باشه جیگر بودی جیگرتر شدی همه جوره همیشه به دل میشی 

ای بابا آقای اخمالو یکم صبر داشته باشه...شاید هنوز تازه حرف زدین شناخت بیشتر بشه بهتر بشه با اخلاقای هم بیشتر آشنا میشین  

روح مامان بزرگ عزیزت شاد 

خونواده قشنگتون دورهم خیلی هم عالی 

موفق باشی همیشه بهترین دوستم مرسی که هستی 

پاسخ:
ای جاااان دلم.... از بس که قلبت قشنگه 😍
ممنونم عزیزدلم... نظر لطفته بهار مهربونم، مثل همیشه منو شرمنده ی محبتت می کنی
صبر نداره بهار... اصلا اجازه ی آزادی عمل بهم نمیده، اجازه نمیده آشنایی روال عادی خودشو طی کنه.....
ممنونم جانم
شما هم موفق باشی عزیزم 😙

پس آقای دکتر هم دونفره شدن به به! خیلی خوبه دیگه حساسیت بهت نشون نمیدن...

وقتی از اخمالو گفتی یاد دوران دوستیم با شوهرم افتادم یادمه اوایل که باهاش دوست بودم دقیقا همین خصوصیات اخمالو رو داشت و من همش میگفتم عجب غلطی کردم باهاش دوست شدم این خیلی بی اعصابه و میگفتم اگه باهاش ازدواج کنم همش باید کتک بخورم یادم حتی وقتی با دوستام درباره ش حرف میزدم همه میگفتن قاطیه کات کن اما یکی از دوستام بهم گفت سپیده قاطی نیست بی اعصابم نیس چون دوست داره زیادی روی تو حساسه اونروزا میگفتم نه بابا این قاطیه اما بعدش دقیقا همین شد چون زیادی روی من حساس بود و دوستم داشت این اخلاق رو نشون میداد دیگه کم کم که قلق رفتارش اومد دستم سعی کردم به چارچوبهای فکری و اخلاقیش احترام بگذارم و مراعات کنم و دقیقا متوجه شدم که آرامش گرفت و دیگه بی اعصاب نبود طوری که خداروشکر تا به امروز هنوز باهمدیگه با خشم و بی اعصابی حرف نزدیم و بعضی وقتا به شوهرم میگم یه کوچولو بی اعصابیای ذوران دوستیمون رو بروز نمیدی؟:-D

پاسخ:
😁
آره دیگه حساسیتی در کار نیست...
چه جالب سپیده.... حالا نمی دونم اخلاق شوهرت دقیقا چطوری بود ولی اخمالو وقتی قاطی می کنه بی رحم میشه.... بددهنی نمیکنه ولی خب هر چیزی که توو فکرش میاد رو به زبون میاره و این ناراحتم می کنه
بعدش توو دلش می مونه و میاد عذرخواهی اما چون بازم تکرار میشه برام آزاردهنده ست
اگه باب میلش رفتار نکنم داستان میشه
اگه اون طوری که میخواد حرف نزنم داستان میشه
از تک تک کلمه ها و حرفا و حرکاتم ایراد می گیره... انگار که مثلا میخواد سر به سرم بذاره... وقتی هم که ناراحت میشم و عکس العمل نشون میدم بهم میگه تو پتانسیل دعوا داری همیشه!!!
چی بگم.... ولی پشیمونم بابتش....
الهی که همیشه شاد و خوشبخت و آروم باشید ❤

قصدم این بود فقط یادآوری کنم یادت نره بدونی چقد دوست ماهم هستی عزیز دلی و باعث افتخارمی 

میدونم به بهترینا میرسی 

خیلی خیلییییی دوستت دارم بی شک آشنایی با تو نعمته مرسی که هستی 

پاسخ:
دورت بگردم من 😍 مرسی که مثل همیشه برام قوت قلبی 😙
منم خییییلی دوستت دارم مهربون جان ❤

سلام خوش تیپ جان نارنجی خودم

خونه جدید مبارک، ان شالله اینجا همش از خبرهای خوب و شادیها بنویسی

ماشالله به اون حافظه تصویری

الهی روح مادربزرگ عزیزت شاد باشه

پاسخ:
سلام روجا جانم 😍
ممنونم عزیزدلم... ان شاءالله
قربونت برم
آمین

هدی جان فرزندم معلومه کجایی؟ 

نگرانت شدم، یه خبری از خودت بده مااادر

پاسخ:
هستم روجا جان اما حس حرف زدن نیست
الهی بگردم.. نگران نباش قربونت برم 🌹

خوبی هدیه جان؟ هوای شهرتون چطوره؟ باروووون؟

 

از نیسا خبر داری؟ خیلی وقته ننوشته ...

پاسخ:
شکر....
هوای شهر فعلا خوب اما سرده دیگه... نه عزیزم، بارونی نیست
خبرشو ندارم... منم خیلی به فکرشم

سلام هدیه جون.خوبی.وقدر اینجا عوض شده اول فکر کردم اشتباهی اومدم.

ایشاا که خیر باشه..ایشاا خبرهای خوب بشنویم😘😘

 

پاسخ:
سلام مریم جانم، شکر.....
آخی.....
ممنونم عزیزدلم، ان شاءالله 😍😙

کجایی دوستم؟!

خوب باشی انشاءالله

پاسخ:
هستم عزیزم
چی بگم که خودت بهتر می دونی......

هدیه جانم کجایی؟ چرا نمی نویسی 😕

پاسخ:
هستم آرزو جان
دل و دماغ پست گذاشتن ندارم.....

سلام هدیه جونم خوبی؟ 

کجایی؟چرا نیستی بیا دیگه دلم برلت تنگ شده 

امیدوارم هرجا هستی شاد و سلامت و خوشحال باشی❤💋🥰

پاسخ:
سلام صنم جانم
شکر...
بگردم الهی..... منم دلم تنگ شده اما چی بگم که دست و دلم به نوشتن نمیره
قربونت برم دوست بامعرفتم 😍 هزار برابرش سهم خودت باشه ❤💋🌺

دلم خیلی زیاد تنگ شده برای نوشتنات هدیه جانم😣♥️

پاسخ:
الهیییی.....
من چقدر شرمنده ی محبت هاتون شدم.....

هدیه جان مدتهاست که میخونمت قلمتو دوست دارم مرتب سر میزنم امید حالت خوب باشه وبنویسی 

پاسخ:
ای جااان، ممنونم از محبتت
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی