بی تو مهتاب شبی
الان که دارم تایپ می کنم نی نی روو تختم خوابه 😍 و منم کنارش دراز کشیدم....
مامان و بابا رفتن باغ و خونه تنهاییم.....
دل و دماغ پست گذاشتن نداشتم و ندارم اما گفتم بی انصافیه فقط به فکر خودم و خلوتم باشم.... گفتم بیام یکم باهاتون حرف بزنم و یکمم از این روزها بگم.....
امروز صبح ساعت ۸ با مربی رفتیم پارک... یه آقایی بهمون ملحق شده و قراره مربی باهاش کار کنه تا راه بیفته و بتونیم با هم همکاری کنیم....
همین که رسیدیم پارک دیدیم روی زمین پر از برگای ریز و درشت پاییزیه 😍 و باد هم واسه خودش زوزه کنان می رفت و می اومد!
سه تایی زمین بدمینتون رو جارو کردیم و تور رو نصب کردیم.... به قول خودم تمرین توو شرایط سخت بود! به خاطر باد زیاد نشد تمرین کنیم ولی خوب بود....
موقع خداحافظی راکت قبلی خودم و یکی از توپ های مربی رو دادیم به اون آقا تا توو خونه تمرین کنه و رفتیم تا سانس بعدی تمرین.....
یه هفته ست کلاسام شروع شده و روزهای زوج از ۸ صبح تا ۱۲ مشغول اونم... کلاسم خارج از شهره..... هم خود کلاس و هم مسیرش برام سخته اما این رو هم گذاشتم جزو چالش های زندگیم و سعی می کنم از پسش بربیام....
اگه کلاسام خوب پیش بره ان شاءالله می تونم توو کارم تغییر و تحول ایجاد کنم و مسیرم رو ببرم به اون سمتی که دلم میخواد... پناه بر خدا
دیروز توو کلینیک روز عجیب و سختی داشتیم.... یکی از مراجعه کننده ها اومده بود تا از پسر ۲ ساله ش تست گرفته شه.... مشکل بچه بیش فعالی هست اونم از نوع شدید! تمام اون یه ساعت رو جیغ میزد و با خودکار قرمز توو دستش همه چی رو خط خطی میکرد!
یه شکلات کاکائو هم توو دستش بود و دیگه نگم براتون با همون دستای کاکائویی به همه چی دست میزد......
شرایط سخت و کلافه کننده بود اما همه سعی مون این بود که باهاش مدارا کنیم......
چقدرررر دلم برای مادرش و مادربزرگ و پدربزرگش سوخت...... پدربزرگه جرات نکرد بیاد توو کلینیک! می گفت دل ندارم دکتر تشخیص بده بچه مون بیش فعاله!!! 😔
دلم کباب شد... اینجور خونواده ها خیلی گناه دارن.... چقدرم صبورن......
مادربزرگه می گفت دخترم آب شده.... می گفت هیچ جا نمیریم، فقط توو خونه ایم... جایی هم بریم حرفا و حرکات مردم اذیت مون می کنه.....
حقم دارن، خیلی از ما آگاهی و درک درستی نسبت به اینجور بچه ها و مشکلات شون نداریم.....
دیشب وقتی اومدم برم خونه، برای اولین بار ماشین رو روبروی مجتمع پارک کرده بودم، تا قبلش می بردم پارکینگ، دیدم همچین ماشینم بین ماشینای دیگه گیر کرده که من تکون بخور نیستم!
صاحب یکی از ماشینا اومد ماشینش رو جا به جا کرد ولی سه تا ماشین کیپ جلوی ماشینم دوبل و شاخ به شاخ پارک کرده بودن!!!!
از همون آقای صاحب ماشین خواستم ماشین رو برام دربیاره... خودمم می تونستم احتمالا اما خب نمی خواستم استرسی شم.... تا حالاشم قدم به قدم سعی کردم به ترسم غلبه کنم و خدا رو شکر خوب پیش رفت....
خلاصه ماشین رو درآورد برام و منم راهی خونه شدم....
دارم به نی نی نگاه می کنم... به مژه های بلندش..... یه سری ها میگن نی نی کپی برابر اصل منه فقط چشاش آبیه! قبل از به دنیا اومدنش همیشه می گفتم خدا کنه نی نی شبیه من نشه! یعنی این حجم از اجابت دعا کمرمو شکوند والا 😅 ولی بازم خدا رو شکر مژه هاش قشنگه و به مژه های کچل عمه ش نرفته!! 😁
آهان اخمالو......
خیلی فکر کردم و سبک سنگین کردم دیدم من به سختی تونستم خودمو سر پا کنم..... پس نمی تونم اجازه بدم یکی دوباره بخواد بهم استرس و فشار عصبی وارد کنه.... واسه همین با اخمالو تموم کردم و راااااحت شدم.... اونم برای اولین بار خیلی خوب برخورد کرد!
چند روز بعد از تموم کردن چندین بار زنگ زد که جواب ندادم و تمام.....
فعلا همینا یادم بود که تعریف کنم..... برم که نی نی هر لحظه ممکنه بیدار شه ❤
مواظب خودتون باشید 🌹
- ۹۸/۰۹/۱۰
سلام هدیه جون.چقدر دلم تنگ شده بود برای خوندنت.
آفرین برای کلاسی که میری.امیدوارم موفق باشی.عززززیزززم طفلی بچه های بیش فعال.خدا کمکشون کنه بیماریشون کنترل بشه.
ماشالا به مژه های نی نی خوشگل.خدا حفظش کنه.