جوکر
الان که دارم براتون تایپ می کنم توو کلینیک تنهام.....
آقای دکتر سرما خوردن و حال شون خوب نبود... دو تا نوبت رو کنسل کردیم تا برن استراحت کنن.... منم یکم به درس و مشقم رسیدم و گفتم بیام چند خط بنویسم....
دیروز جمعه، بعد از ظهر منو مامان خونه تنها بودیم که دائی کوچیکه زنگ زد و خبر داد دخترخاله م (دخترِ خاله دومی) توو آی سی یو هست.... منو و مامان شوکه شدیم......
به بابا و داداشا اطلاع دادیم و شال و کلاه کردیم بریم بیمارستان......
ماشین رو که از پارکینگ بردم توو کوچه، داداش بزرگه هم سر رسید.... مامان گفت ماشینت رو ببر داخل، با داداش بزرگه میریم!
دخترِ خاله کوچیکه هم اومد و رفتیم بیمارستان.....
همین که رسیدیم توو بخش آی سی یو، قاطی جمعیتی که جلوی مانیتور ها داشتن عزیزان شون رو می دیدن 😔 خودمون رو رسوندیم جلو و دخترخاله رو توو مانیتور دیدیم 😢 یهو هق هقم بلند شد.......
همون لحظه هم یکی از مریضای آی سی یو انگار تموم کرد و همراهاش شروع کردن به گریه و مویه کردن..... خیلی صحنه ی دردناکی بود.......
بعد از نیم ساعت مانیتور ها رو خاموش کردن و ازمون خواستن بریم بیرون.....
رفتیم خونه ی خاله بزرگه همگی...... از دست خاله دومی خیلی ناراحت بودیم چون دخترخاله چند روز بود بستری بود و به ما نگفته بود! خونواده ی شوهرخاله ی مرحومم همه می دونستن، اما ما نه! کلا در رابطه با ما همه ی زندگیش جزو راز به حساب میاد و ما نباید بدونیم! دیروزم یه بنده خدای دیگه بهمون خبر داد که اینطوری شده!
بگذریم.....
فعلا باید چند روز توو آی سی یو بمونه تا ان شاءالله بهتر که شد بیارنش بخش.... سیستم ایمنی و عصب بدنش دچار اختلال شده.....
خدا خودش همه ی مریضا رو شفا بده....
سه شنبه ای که گذشت، سانس باشگاه کنسل بود واسه همین به جاش با مربی و اون آقای جدید (شاهین) رفتیم پارک..... یکم بعدش مربیِ فوتسالِ پسرای باشگاه مون (احسان) همونی که واسه میزبانی کلی کمک مون کرد هم سر رسید....
خلاصه شروع کردیم به تمرین و مسابقه دادن.... خیییییلی عالی بود.....
همیشه وقتی بازیکن های شهرای دیگه می گفتن با مربی مرد تمرین می کنن کلی حسودیم میشد! خب قدرت دست آقایون خیلی بیشتره، واسه همین وقتی سعی کنی بتونی جواب ضربات شون رو بدی خودش بهترین تمرینه
اون روزم چالش سخت اما جالبی بود و کلی خوش گذشت....
وسطای تمرین بودیم و قرار بود من زودتر برم تا به کلینیک برسم که آقای دکتر زنگ زدن و گفتن نمیخواد بیای 😁 به جاش دوتا کار بهم سپردن که توو خونه انجام بدم.... و بدین سان چند ساعت پشت هم بازی کردیم و حالشو بردیم 😋
البته ناگفته نماند که یه جایی وسط بازی خوردم زمین و زانوی چپم زخمی و کبود شد 😁
پنجشنبه صبح هم دوباره با مربی رفتیم پارک و دوتایی تمرین کردیم.... شاهین می گفت بدنش کوفته ست و نمی تونه بیاد 😁
واسه امشبم مربی برنامه گذاشته بریم پارک...
توو این مدت اخیر سه تا فیلم دیدم.... اولیش "her" بود.... دومیش فیلم "بوی خوش زن" با بازی آلپاچینو بود که برای دومین بار تماشاش کردم.... و سومی "joker" محصول ۲۰۱۹ بود که به نظرم خیلی درد داشت......
یه چیزی هم در گوشی بهتون بگم.....
پنجشنبه مراسم چهلم دائیِ بابا بود.... غروب منو مامان و بابا و داداش کوچیکه رفتیم زادگاهش.... بعد از مراسم و شام، توو راه برگشت بابا و داداش کوچیکه بحث شون شد 😔
داداش کوچیکه یه مدته از کارش اومده بیرون و بیکاره! هم خودش خیلی داره اذیت میشه و هم ما غصه می خوریم.....
بحث شون هم در مورد همین چیزا بود 😔
دلم میخواد واسه داداش کوچیکه یه کاری کنم چون می دونم اونقدر غرور داره که اگه پول لازمم باشه به ما هیچی نمیگه..... می بینم این روزا چقدر کلافه ست....
الهی که همه ی کسایی که دنبال کار هستن، یه کار عالی با درآمد عالی پیدا کنن 🙏
بابا هم که..... نمی دونم دلیلش بالا رفتن سن هست یا به قول آقای دکتر دچار بحران شدن یا چی، ولی این روزا خیلی یه جوری شده......
آقای دکتر میگن پدر و مادرا توو این سن دچار بحران و اندوه و حسرت میشن... فکر می کنن بقیه میخوان تنهاشون بذارن واسه همین ترسِ از دست دادن دارن......
به مامان که گفتم تایید کرد! گفت آره این روزا خیلی غصه ی گذشته رو میخورم... غصه ی کارهایی که براتون نکردیم و رفتارهایی که کردیم و اشتباه بود 😔
مامان بهش اعتراف داره اما خب بابا بروز نمیده...... انگار می ریزه توو خودش!
خدا همه ی مامان باباها رو حفظ کنه ❤ روح مامان باباهای آسمونی هم قرین رحمت و آرامش باشه 🌷
چهارشنبه ۲۰ آذر سه تا مناسبت داره واسه مون! اولیش اینکه تولد مامان هست 😍 دومیش سالگرد جداییم 👧 و سومیش سالگرد عروسی داداش کوچیکه و خانومش 💗
به داداش کوچیکه گفتم براتون کیک بگیریم زن داداش کوچیکه ناراحت میشه؟ گفت فکر کنم آره.......
حقم داره، اولین سالگرد عروسی شون هست و مادرش نیست 😔
خدا بهشون صبر بده......
ولی براش گُل می گیرم ان شاءالله 🌸
روز دانشجوهای عزیز هم مبارک 💐
- ۹۸/۰۹/۱۶
سلام قشنگ انرژی مثبت ورزشکار من😘😘
خدای مننننننن چقد ناراحت شدم واسه دخترخاله😭😭الهی تنشون سلامت باشه. الهی زود زود خوب بشن🙏🏻
جوونا از کاراشون راضی نیستن،.. بی انگیزه شدن نسبت به کار که صدالبته حقم دارن... خدا خودش به همه جوونا امید و اشتیاق بده.
اخی من همش تو ذهنم بود که این سالگردا نزدیکه ها. تاریخ دقیقش خاطرم نمونده بود.
اخییییی زن داداش طفلی❤️❤️ مهربون من انقد مواظب همه ای شما