شیطنت های ذهن من

هرگاه شخصی کسی را برای گناهی سرزنش کند، نمیرد تا خود به آن گناه مرتکب شود. امام صادق (ع)

شیطنت های ذهن من

هرگاه شخصی کسی را برای گناهی سرزنش کند، نمیرد تا خود به آن گناه مرتکب شود. امام صادق (ع)

این قرارمون نبود

جمعه, ۲۲ آذر ۱۳۹۸، ۰۲:۱۲ ب.ظ

 

سلام دوستای عزیزم... واسه ثبت این پست یکم شک داشتم! به خاطر همین فعلا عمومیش کردم ولی احتمالا رمزی شه! امیدوارم درک کنید 🌹

 

 

شنبه ۱۶ آذر بعد از کلینیک رفتم خونه، لباسامو عوض کردم و رفتم پارک...

 

مربی و شاهین و یکی از خردسالان مون مشغول بازی بودن... بهشون ملحق شدم و چند ساعت خوشگل تمرین کردیم......

 

توو آخرین بازی از شاهین خواستم انفرادی گیم بزنیم و زدیم.... با اختلاف کمی باختم! ولی خب تلاشمو می کنم که بالاخره یه روزی شکستش بدم 😁 ضرباتش انقدرررر قدرتیه که بهت بخورن کبودت می کنن! واسه همین من یه جاهایی جا خالی می دادم 😅

 

یکشنبه صبح دوش گرفتم و بعد از ظهر رفتم باشگاه...... بعدشم کلینیک......

 

توو کلینیک تنها بودم و مشغول درس و مشقم که یه شماره ی داخلی به گوشیم زنگ زد! جواب دادم دیدم اخمالوئه 🙄 با شماره ی محل کارش تماس گرفته بود.....

 

هنوزم باورم نمیشه ولی کلی با هم حرف زدیم بدون بحث و دعوا، بدون اینکه قاطی کنه و یه طرفه بتازونه بره! خوب و منطقی صحبت کردیم و تمام دلایلم رو براش دوباره تکرار کردم.... دلش می خواست یه فرصت دیگه به هم بدیم! ولی من نمی خواستم چون تکلیف روشن بود..... خودشم قبول داشت.....

 

بعد از اون روزی که تموم کرده بودیم، دیگه نگاش نمی کردم و جدی و بی تفاوت از جلوش می گذشتم.... اون روز پشت تلفن برگشت گفت دشمن هم که نیستیم، می تونی نگام کنی و حداقل سلام و علیک کنیم 🙄

 

شب موقع برگشتن به خونه همین که از مجتمع اومدم بیرون تا برم سمت پارکینگ باهاش چشم توو چشم شدم! سلام و علیک کردیم و جفت مون یهو خنده مون گرفت 😁

 

همون شبم وارد روزای گل و بلبل شدم...

 

دوشنبه صبح تا ظهر کلاس بودم و بعدش اومدم خونه ناهار خوردم و رفتم کلینیک....

 

مراجعه کننده که یه آقای جوون بود با مادرش از راه دور اومده بودن...... آقای جوون رفتن برای تست و مادرش ماشالله به قدری خوش صحبت بود که توو اون تایم از هر دری برام حرف زد و درد دل کرد.......

 

پسرش که کارش تموم شد و اومد بیرون گفت مادرم سرتون رو درد آورد نه؟! 😅

 

ولی خدایی خیلی خوش صحبت و مهربون بودن 😍

 

بعد از رفتن شون، آقای دکتر اومدن روو سیستم برام یه فیلم گذاشتن از سخنرانی آقای دکتر "آذرخش مُکری" در مورد سختکوشی و تلاش..... یعنی عالی بوداااا....

 

اگه تونستید کلیپ هاشون رو توو نت سرچ کنید ببینید... شاید اول در مقابل حرفاشون گارد بگیرید و قبول نکنید.. ولی کم کم می بینید چه واقعیت هایی رو به خاطر یه سری باورها و چهارچوب های غلط از خودمون پنهون کردیم....

 

واسه من که تکون دهنده بود.... آقای دکتر مُکری فوق العاده هستن، مُخن 🌸

 

اون شب بارون می بارید و من اولین بارم بود توو بارون رانندگی می کردم.... موقعی که رفتم ماشین رو از پارک دربیارم یهو دیدم آقای دکتر هم سر رسیدن تا کمکم کنن.... گفتن آروم برو، سبقتم نگیر!

 

رانندگی توو بارون سخت بود اما تجربه ی جالبی بود... فقط اینکه یه ماشین وسط بارون شدید و ترافیک با سرعت جفت کرد بهم و زد به آینه ی بغل و رفت 😒 همین شد بهونه تا اون شب تا صبح کابوس ببینم که توو جاده دارم می زنم به یکی 😓

 

سه شنبه یکم حالم خوب نبود.... باشگاه نرفتم و به جاش استراحت کردم.... بعدشم رفتم کلینیک....

 

اون شب موقع برگشتن رفتم واسه تولد مامان کیک گرفتم و چهارتا دسته گل نرگس.....

 

بعد از شام بچه ها اومدن پیش مون.... یه جشن خیلی مختصر و ساده گرفتیم تا زن داداش کوچیکه هم سختش نباشه و ناراحت نشه.....

 

به زن داداش کوچیکه سالگرد عروسی شون رو تبریک گفتیم و یه دسته نرگس بهش دادم... به زن داداش بزرگه هم به بهونه ی ماهگرد نی نی، به مامان هم به خاطر تولدش... یه دسته نرگس هم واسه خودم به مناسبت سالگرد رهایی و تولد دوباره م 💜

 

چهارشنبه دوباره صبح تا ظهر کلاس بودم......

 

اون روز آقای دکتر گفته بودن نمیخواد بری کلینیک! منم با داداش کوچیکه و خانومش هماهنگ کردم و رفتیم بیمارستان ملاقات دخترخاله.... اومده بود توو بخش.... خدا رو شکر بهتر بود....

 

همین که رسیدیم دکترش مرخصش کرد 🤗 

 

هنوز یه جاهایی از بدنش بی حسه که قراره فیزیوتراپ بیاد خونه شون و باهاش کار کنه.....

 

شبش فیلم "in time" محصول ۲۰۱۱ رو دیدم که خیلی خوشم اومد...

 

دیروز پنجشنبه بعد از ظهر سانس باشگاه داشتیم که نرفتم.... چون باید می رفتم کلینیک، مراجعه کننده راه دور داشتیم.... زودتر آماده شدم و رفتم سر کار.....

 

کارمون که تموم شد یهو نمی دونم چی شد که بعد از دو ماه سکوت و یخ بودن و رها کردنم و رها کردن شون، آقای دکتر خواستن حرف بزنن..... و حرف زدن......

 

اعتراف کردن به اینکه دوباره سیگار کشیدن رو شروع کرده بودن و گفتن و گفتن....... از اینکه رهام کرده بودن چون حس می کردن حس مالکیت شون شدید شده و دارن آزارم میدن.....

 

میون اعتراف هاشون، یه سری حرفای قشنگم زدن.... اما بعدش یهو چیزایی رو گفتن که فکرشو هم نمی کردم بگن......

 

از حسرت هاشون.... از اینکه این روزا فکر می کنن کاش عمرشون تموم شه 😢 کاش نباشن...... از اینکه از خیلی از هدف هاشون عقب افتادن و به اون چیزی که دلشون می خواسته نرسیدن.....

 

از اینکه رویاهاشون رو فدای چیزی و کسی کردن که........

 

بعد بهم گفتن هیچوقت رویاهاتو قربانی نکن.... گذشت کن، اما آینده ت رو قربانی هیچی نکن.......

 

و من؟؟؟؟؟؟؟

 

مُردم براشون 😢

 

چشای پر از اشک شون.... بغض شون..... نفس های تندشون....... و به زور قورت دادن آب دهن شون..........

 

تا قبلش داشتم بهشون می گفتم که شما الانم آدم موفقی هستید، که درسته جایگاه تون خیلی خیلی بالاتر می تونست باشه اما همین که انسان خوبی هستید باارزشه.... اما وقتی به رویاهای ویران شده شون رسیدن فقط سکوت شدم و نگاه شون کردم...... می دونستم نگاهم خیلی درد داره......

 

فهمیدن......

 

گفتن می دونم این چیزا رو خیلی خوب می فهمی.......

 

می فهمیدم چون منم درد کشیده بودم.......

 

گفتم بلند شید و حق تون رو بگیرید......

 

یه جایی از ناراحتی شون گفتن از حرفی که دو ماه پیش بهشون زده بودم.... بهشون گفته بودم "نامرد"!

 

خودم یادم نبود ولی راست میگن، گفته بودم!!!!!

 

گفتن این حرف تون وجودمو لرزوند.......

 

گفتم شما نامرد نیستید......

 

گفتم اون حرفم از روی خشم و عصبانیت بود ولی درست نبود......

 

دلم گرفت.... حق شون نبود......

 

وسط حرفاشون پرسیدن چرا میری کلاس؟؟

 

گفتم میرم که بعدا درآمد زایی کنم باهاش!

 

گفتن دنبال درآمدی تا از اینجا بری؟؟؟؟؟!!!!!

 

سرمو انداختم پایین.......

 

گفتن با کسی دوست شدی؟؟؟!!!!! 😳

 

قضیه ی اخمالو رو براشون گفتم......

 

گفتن می دونستم با یکی هستی! 😐

 

گفتن چرا نموندی باهاش؟!

 

گفتم نتونستم.... بعضی ها فقط از دور قشنگن......

 

گفتن می دونستم اگه بری ولی باز برمی گردی!!!!!!

 

گفتم تعهدی نداشتم بهتون که بخوام برگردم!

 

گفتن امسالم درخت کریسمس درست می کنی؟!

 

گفتم فکر نمی کنم، تنهایی سخته برام.......

 

پارسال واسه نصب کردن اون دونه های برف، به خصوص اونی که نوک درخت نصب کرده بودم تا مرز سقوط و کله پا شدن رفته بودم 😥

 

گفتن می دونم به خاطر من از این و اون زیاد حرف شنیدی!!!!!! می دونم اذیت شدی..........

 

نمی دونم اینجا گفتم یا نه 🤔 ولی دخترخاله ها و دوست ِ دخترخاله و دوست پسر ِ دخترخاله و شوهر ِ اون یکی دخترخاله و........ می گفتن آقای دکتر حسش به هدیه فراتر از حس احترام هست و آقای دکتر هدیه رو دوسش داره و می خوادش و ..........

 

آره من این حرفا رو می شنیدم و فقط سکوت می کردم چون دفاعی نداشتم.... دلم نمی خواست بشنوم ولی خب می شنیدم......

 

دو سه ساعت حرف زدیم و از اون دو ماه ِ خاکستری ِ مبهم گفتیم.....

 

زودتر ازشون اجازه گرفتم و راهی خونه شدم.... مات بودم.... اتفاق بدی نیفتاده بودااااا ولی به خاطر چیزایی که شنیده بودم مات و مبهوت بودم......

 

اومدم خونه تندی لباس عوض کردم و رفتم پارک پیش بچه ها..... هوش و حواسم سر جاش نبود..... بچه ها گفتن هدیه ی همیشگی نیستی!

 

بعدش رفتم دنبال مامان و رفتیم خونه ی خاله دومی عیادت دخترخاله.......

 

شب بیهوش شدم.....

 

امروز صبح این پست رو تایپ کردم اما به خاطر دو دل بودنم ثبتش نکردم.... یکم به کارای شخصیم رسیدم.. ناهار خوردم.... و الان در نهایت تصمیم گرفتم پست رو ثبتش کنم!

 

 

 

 

  • مادام کاملیا

نظرات (۱۹)

هدیه خیلی تو موقعیت سختی هستی، ای کاش اصلا اون کلینیک نمیرفتی واسه کار... تا یادم نرفته بگم که چقدر کار اطرافیان و دخترخاله هات بده... اصلا بگو منو میخواد یا نه به کسی چه ربطی داره. چقدر عادت کردیم دماغمون رو بکنیم تو زندگی بقیه و نظر هم بدیم. اصلا نذار این حرفها یا حرفایی دکتر تأثیری رو تصمیم کیری هات بذاره. دکتر خیلی نرمال نیست رفتارهاش، باور کن نرمال نیست اینجور گریه کردن و... پر از زخمه وجودش. اگر باهاش. باشی باید یه مدت طولانی وقت بذاری تا زخمهای اونو خوب کنی و این درحالیه که تو خودت هم از یه راه سخت و طولانی اوندی و باید با کسی باشی که به آرامش برسوندت نه اینکه یه سری چلنج های جدید شروع بشه تو زندگیت...

پاسخ:
بهار جان متوجهم که نگرانم هستی و از این بابت خیلی خیلی ازت ممنونم
شاید نتونستم توو پستم منظورم رو درست بیان کنم، من الان نه استرس دارم، نه دلشوره، نه نگرانی، نه ذهنم درگیره و نه قلبم جریحه دار شده
حال جسمی و روحیم خوبه
این پستم به خاطر دیدن آقای دکتر از یه زاویه ی دیگه بود
اینکه میگم مات و مبهوتم به خاطر حرف ها و اعتراف هایی هست که برام کردن و این خیلی برام باارزشه
هیچوقت از بابت کار کردن توو کلینیک پشیمون نبودم و نیستم... کلینیک نقطه ی عطف زندگیم بود... باعث شد با خودم و دنیا و آدما آشتی کنم
اونقدرا ضعیف نیستم که با این چیزای کوچیک خم بشم بهار جان
آقای دکتر قبل از دکتر بودن، یه انسان هستن و الان واقعا برام قابل تحسین تر شدن وقتی دارن تنهای تنها، به دور از خونواده و شهرشون، برای بهتر شدن می جنگن

گاهی وقتی از یه جنبه دیگه به آدمها نگاه میکنیم و میشنویمشون همه احساس آدم فرق میکنه و یه جور دیگه میفهمیمشون.احساستو درک میکنم هدیه جون.

پاسخ:
ممنونم ازت ژاله جان، ممنونم که حرفای این پست رو درک کردی

هدیه جانم امیدوارم همش برات خوشی و ارامش پیش بیاد،

امروز روز خیلی بدی بود برام ،یه دعوای خیلی بد با خانوادم کردم ،خیلی خیلی بد.

الان که دیدم پست گذاشتی یاد اون روزای خشم تو افتادم ،اون موقع به خودم میگفتم مگه میشه ادم از خانوادس ناراحت باشه مگه

اما هدیه الان که تنها نشستم ،هم ناراحتم هنوز ،هم پشیمونم از حرفها ی تندم

کاش منم تمام شم

پاسخ:
ممنونم عزیزم
الهیییی.....
حالتو خیلی خوب می فهمم.... فکر کنم همه مون چنین چیزی رو تجربه کردیم...
می دونم الان پشیمونی و بابت حرفات خودتو سرزنش می کنی....
خدا نکنه عزیزم، این چه حرفیه؟
ما آدما انواع و اقسام بحران ها رو توو زندگی مون تجربه می کنیم.. منم خیلی وقتا دلم می خواست نباشم، حس اون لحظه م همین بود... ولی به نظرم خودتو ببخش... هیچ کدوم مون کامل نیستیم، پر از نقصیم....
خودتو دوست داشته باش دختر 🌸

سلام عزیزم خوبی؟

چرا برای ثبتش دودل بودی؟چیز بدی که ننوشتی عزیزم که میخوای رمزیش کنی...

خیلی خوبه که داری برای رسیدن به هدفت تلاش میکنی و این واقعا قابل تحسینه

عزیزم کاملا درست گفتی ما همه جدای از مدرک هامون انسانیم با تموم خصوصیات انسانی مثل عشق،نفرت،خشم،اشتباه و... و مهمتر اینکه یه قلب داریم که فقط و فقط وصل به خداست به خاطر همین باید حواسمون باشه تا با حرفامون دلی رو نشکنیم، دل مثل یه دیواریه که با حرفامون یه میخ به دیوار میکوبیم و با دلجویی میخ رو در میاریم اما همیشه جای میخ تو دیوار هست...

اگه ایشون از حسرت هاشون از آرزوهاشون از ترک شدنشون گفتن از این باب بوده که فهمیده بشن... اگه گفتن دوستت دارن هر انسانی میتونه از احساساتش حرف بزنه بدون ترس یا احساس تحقیر اما در نهایت باید عاقلانه تصمیم گرفت تا دیگه فرداها این حسرت و پشیمونی تکرار نشه...

به نظرم رفتن شما به کلینیک یک چشمک خدا بوده بهت که با خودت و زندگیت و تواناییهات آشتی کنی و این خودش یعنی ارزش...

ما آدما همیشه تو زندگیمون فقط و فقط مشکلات خودمون رو میبینیم مثلا یادمه یه عکسی دیدم که خیلی برام تلنگر بود و عکس این بود که یه خانمی پایین یه دره بود و یه آقایی بالای دره و هردو دستشون رو به سمت همدیگه دراز کرده بودن و هرکدوم توقع داشتن که طرف مقابل کمکشون کنه اما خانم اصلا توجه نداشت که آقای بالای دره یک سنگ افتاده روی کمرش و نمیتونه جم بخوره و خودش نیاز به کمک داره و آقا هم نمیفهمید که خانم موقع کشوندن دستش به سمت بالا یک مار نیشش زده و دیگه نمیتونه دستش رو دراز کنه و فقط هرکسی مشکلات خودش رو میدید و فکر میکرد طرفش داره کوتاهی میکنه بعضی وقتا باید درک کنیم و درک بشیم تا بتونیم با آرامش زندگی کنیم...

اما عزیزم من بیشتر از هرچیز به این موضوع ایمان دارم که اگه چیزی قرار باشه به ما برسه میررسه و خیلی وقتا دوستام بهم میگن خودتو سپردی دست قسمت و سرنوشت که چی بشه؟! سکوت میکنم اما یقین دارم که اگه بعضی وقتا همه چیز اونجوری که ما میخوایم نمیشه خدا میخواد بعضی وقتا بهمون صبوری کردن یاد بده تا دیگه عجول نباشیم، عجولانه قضاوت نکنیم عجولانه حرف نزنیم عجولانه تصمیم نگیریم عجولانه دل نشکنیم...

ما آدما باید به خودمون حق شکست خوردن بدیم و هی تظاهر به کامل بودن نکنیم و خودمون باشیم و برای بهتر شدن تلاش کنیم و با همه نقصهامون خودمون رو دوست داشته باشیم و هم دیگران دوستمون داشته باشن...

الهی که همه انسانها دلشون آرام و با آرامش باشه و به تموم آرزوهایی که به صلاحشون هست برسن و دل هیچ انسانی غم و غصه نداشته باشه

 

پاسخ:
سلام دوستم.. خوبم شکر
نه چیز بدی ننوشتم ولی از اون جایی که به خاطر شرایط امنیتی خودم و به خاطر قولی که به آقای دکتر دادم مبنی بر حفظ رازهاشون، نمی تونم اینجا با جزئیات حرف بزنم، واسه همین انگار خیلی چیزا مبهم هست و باعث سوءتفاهم میشه
ممنونم از لطفت عزیزم
همینطوره، همه مون در درجه ی اول انسانیم با تمام خصوصیات انسانی....
اینو خیلی خوب می فهمم که گوش شنوا و سنگ صبورشون هستم همون طوری که ایشون واسه من هستن
قبلا اگه از احساسات شون می گفتن یکم گارد می گرفتم ولی الان، اون روز، خوشحال شدم از ابرازش.... از اینکه اونقدر شهامت دارن که رک درباره ی خودشون و احساس شون برام میگن
دقیقا همینطوره، رفتنم به کلینیک شروع اتفاقات خیلی قشنگی برام بود... مگه میشه نادیده بگیرم شون؟؟ نه اصلا... خیلی برام باارزشه
چقدر معنا و تفسیر اون عکس جالب بود.... واقعا همینطوره که گفتی.. ما فقط مشکلات خودمون رو می بینیم و فکر می کنیم بقیه قلب و روح ندارن، مثل کوه محکمن.....
منم بهش ایمان دارم... همیشه میگم هر چیزی توو زمان دقیق خودش اتفاق میفته چون بارها بهم ثابت شده
الهی آمین
یه دنیا ممنونم بابت حرفای قشنگ و تاثیر گذارت 🌹

سلام قهرمان جان.. خونه ی نو (وبلاگ) مبارک.. سالگرد عروسی برادرت، تولد مادر عزیزت و رهاییت مبارک...

جالب بود برام که این قفل سکوت شکست و بالاخره جناب دکتر هم حرفاشونو زدن.. و اینکه چقدر احساس میکنم تو قدرتمندی که تمامی اتفاقها رو قشنگ درک میکنی و نمیذاری به قول خودت خم بشی و از همه مهمتر اینکه از چیزی فرار نمیکنی.. اونجایی که از رویای ویران شده نوشتی خیلی دلم گرفت.. کاش این حس رو هیچ وقت نداشتی.. ولی با شناختی که ازت پیدا کردم مطمئنم همینجوری با قدرت، زندگی رو قشنگ و قشنگتر میکنی.. اینکه شکر خدا بعد از اونهمه اتفاقات الان اینقدر قشنگ و پر انرژی و شاد داری زندگی میکنی، تعبیرش چی میتونه باشه جز اینکه تو زندگی کردن و خوشبخت شدن و خوشبخت کردن رو خیلی خوب و عالی بلدی.. قهرمان جانم از خدا میخوام که شرایط رو طوری همیشه درست کنه که رویاهات رو زندگی کنی... ❤️

پاسخ:
سلام رفیق جان... ممنونم عزیزدلم
قربون محبتت 🌺
برای منم جالب بود... راستش فکر نمی کردم این قفل سکوت حالا حالاها بشکنه.... ولی الان که شکست بابتش خوشحالم
ممنونم از نگاه قشنگ و مهربونت نسبت بهم.... سعی می کنم همینطور باشه چون نمی خوام هیجانی با قضایا برخورد کنم...
یه زمانی فرار کردن رو ترجیح می دادم ولی الان متوجه شدم که بهترین راه واسه بهتر شدن مواجه شدن با مسائل هست
شاید خیلی از ما رویاهامون ویران شده باشه اما خب بعدش مهمه که چطوری تونستیم ادامه بدیم.... روند پیشرفتم کُند و حلزونی هست ولی بازم شکر، میشه گفت راضی ام
ای جاااان، چه انرژی مثبتی داره حرفات 😍
قربونت برم من، ممنونتم 😙

سلام هدیه جان

منم خیلی وقتها میخواستم حرف بهار جان رو بزنم  بهت که ای کاش اون کلینیک نمیرفتی و تو تازه از یه ماجرا جدا شده بودی و درگیر یه ماجرای جدید شدن شخته و زوده ولی الان جوابتو خوندم مخصوصا اونجا که گفتی باعث شد با دنیا و آدما آشتی کنم خیلی برام جالب بود دیدت نگاهت. اینکه گفتی من اونقدرها ضعیف نیستم که با این چیزای کوچیک خم بشم عالی بود. مطمئن بودم که قوی شدی و پیشرفت کردی ولی از اون طرفم فکر میکردم باید به خاطر اتفاقات گذشته ات هنوز تو یه سری چیزا مثلا رابطه ی جدید هنوز درگیر باشی و نتونی اونطور که باید برخورد کنی.

اما الان دیدم اینطوری گفتی خیلی خوشم اومد واقعیتش و دیدم کار تو کلینیک چقدر بهت کمک کرده. موفق باشی هدیه جان همیشه و هر جا

پاسخ:
سلام بارانا جانم
عزیییییییزم....
آره بارانا، ورودم به کلینیک شروع اتفاقات خیلی قشنگی برام بود... آشتی شدنم با محیط بیرون و آدما، ریختن ترسم، بهبود اعتماد به نفسم، اینکه انگیزه پیدا کردم برای تجربه ی کارهای جدید.... و خیلی چیزهای دیگه... اینا کم نیست....
در مورد رابطه ی جدید خیلی مواظبم که منطقی تصمیم بگیرم، سعی می کنم حواسم به خودم باشه، از اون طرفم قرار نیست از چیزی فرار کنم...
همینطوره، کار توو کلینیک خیلی بهم کمک کرده... بهم شور و شوق ِ بهتر شدن داده و از بابتش واقعا خوشحالم
ممنونم از محبتت

سلام 

 

من که از دور نگاه میکنم چیز بدی نمیبینم هدیه عزیز

 

یک رابطه زیبا میبینم که تو گذشت زمان داره پخته میشه

 

تا مثل یک کیک خوشگل و خوشمزه بشه که با یه قهوه داغ توی

 

یک شب زمستونی کنار آقای دوکی(دکتر)نوش جان کنین و

 

یاد خاطرات قهر و آشتی بیوفتین و غش غش بخندین....

پاسخ:
سلام
چقدر نگاه قشنگ و مثبتت رو دوست دارم 😍
من به خاطر یه سری مسائل نمی تونم همه چیز رو باز کنم ولی از ته قلبم خوشحالم که با این حال بازم درک میشم و انقدر خوب منو می فهمید
چه تعبیر قشنگی....
ممنونم

هدیه جون احساست رو راجب اعتراف و حرفای آقای دکتر کاملا درک میکنم میدونم چه حس و حالی میده به آدم یجورایی دید آدم نسبت به اون فرد قابل احترام تر قابل تحسین یا ارزشمند میشه چون یه چیزایی و میشنوه که نمیدونسته و شاید یه قضاوتی هم کرده راجب یه رفتار اون فرد!یه حس گنگی هم به آدم دست میده البته اینا همش حس و فکر منه ممکنه متفاوت باشه برات 

چه خوب کاری کردی یه دسته نرگس رو هم واسه خودت برداشتی😍❤💋تولد مامانت هم مبارک باشه عزیزم شایشون مستدام🎂🎈

پاسخ:
وای صنم جان، زدی وسط خال 😍
دقیقا دقیقا همینایی که گفتی..... مرسی که انقدرررر قشنگ منو حرفامو فهمیدی... کلی بهم مزه داد ❤
ممنونم عزیزم، آره دیگه به خودمم هدیه دادم 😉😍😙
قربون شما برم من 🌷
  • ما و تربچه مون
  • بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

    سلام هدیه جان

    برات بهترینها رو ارزو میکنم

    *****

    پاسخ:
    سلام دوستم
    ممنونم قشنگ جان
    یه عددی هم آخر کامنتت بود که پاکش کردم، متوجه نشدم چیه؟ 🤔

    سلام عزیزم...وبلاگ جدید مبارک...

    هدیه جان ببخشید که رک حرف میزنم ولی احساس میکنم که شما هم یه حس مثبت نسبت به دکتر داری و خیلی بد داری سرکوبش میکنی میدونم که شرایط تصمیم گیری نداری و روزهای سختی بهت گذشته و اعتماد کردن و وارد یه رابط شدن خیلی برات سخت شده ولی به نظرم از یه مشاور دیگه کمک و راهنمایی بگیر یکی که خیلی بی طرفانه بشینه پای صحبت و درد دلهات و این چهارچوب و حاجبی که دور خودت کشیدی رو ازت دور کنه...در ضمن دوست داشتن عیب و خلاف شرع نیست که اطرافیان به خودشون اجازه میدن اینجوری فکر کنن...

    ببخشید شاید بد قضاوتت کردم ولی به خودت فرصت دوباره بده...امیدوارم بهترین و بهترین توی تقدیرت باشه عزیزم

    پاسخ:
    سلام عزیزم، ممنونم
    من حسم نسبت به آقای دکتر همیشه مثبت بوده، درسته که اختلاف نظر داریم و گاهی بابت گیر دادن ها و یه سری رفتارشون کلافه میشم و حتی بحث مون میشه ولی همیشه گفتم که برام عزیز و قابل احترامن
    اگه منظورت حس علاقه هست خب واقعا نمی دونم چی بگم چون انگار معلقم الان.... شاید به زمان نیاز دارم
    اینکه سرکوب شون می کنم.... شاید حق با شما باشه اما خب در موردش حرف زدیم و ایشون درک کردن این قضیه رو
    اِمل جان حرفتو در مورد دوست داشتن قبول دارم... شرایط منو آقای دکتر، هر دو پیچیده ست، همین باعث شده تصمیم گیری واسه جفت مون سخت باشه
    نه عزیزدلم، مرسی که انقدر خوب نظرتو گفتی و نقدم کردی
    قربون محبتت

    اینکه جا خالی میدی عادیه بنظرم اگ جاخالی ندی غیرطبیعیه😆 اخه ادم دست خودش نیس و بصورت غیرارادی زاویشو عوص میکنه بهش برخورد نکنه.

    منم فک میکنم رفتنت به کلینیک اشتباه نبود اخه از اونجا به بعد بود که حضورت توی اجتماع پررنگ تر شد.

    خیلی خوشم اومد که اونشب به همه ی زن های خانوادت به هر بهونه ای یه دسته گل هدیه دادی. بهت بعنوان عروس میگم این حرکتت بینظیر بود لزومی ندشته ماهگرد نی نی رو بهونه کنی و یه دسته هم به زنداداش بزرگه بدی اما احتمالا نخواسی تو اون جمع بی نصیب بمونه مطمئن باش اونم درک کرده و ان شالله قدرتو بیشتر میدونه.

    به حرف های هیچ کس اهمیتی نده درباره دکتر و رابطه و هدیه و اینا. من میفهمم که چقد حرفها میتونن آزار دهنده باشن. چون از طرفی ادم نمیتونه کاملا با تمام آدمها و اطرافیاش بخاطر حرفاشون قطع رابطه کنه از طرفی هم مورد قضاوت قرار میگیره. منم اگه چن سال پیش درکِ الانمو داشتم اینقد خودمو نمیخوردم . الان یه گوشمو در میکنم یکی رو دروازه.

    پاسخ:
    والا بخدا 😂 اونم ضربات آقایون رو که اگه جا خالی ندی دچار نقص عضو میشی 😅
    دقیقا همینطوره... همه چیزای قشنگ زندگیم از بعد از اومدنم به کلینیک شروع شد... حتی اینکه خودم آدم دیگه ای شدم و کلی روحیاتم عوض شد... اینا خیلی برام باارزش و دوست داشتنیه
    از لطف و توجه ت ممنونم 😍
    در مورد زن داداش بزرگه نیتم همونی بود که گفتی.... اتفاقا خیلی هم خوشش اومد و ذوق زده شد 🤗
    سعی می کنم اهمیت ندم فاطمه، به قول خودت سعی می کنم یه گوشم در باشه و اون یکی گوشم دروازه..... چون نه میشه قطع رابطه کرد و نه میشه همه چیز رو با جزئیات براشون تعریف کنی و توضیح بدی، دلیلی هم نداره این کارو کنی
  • مامان رونیا رویسا
  • چقد خوبه آدم شهامت داشته باشه رک راجع ب احساساتش حرف بزنه

    ماها همیشه هوش هیجانیمون رو سرکوب می کنیم

    ب هرحال آقای دکتر جدای از رشته و مدرک و موقعیت اجتماعی و.. 

    یک انسان هستن.. 

    انسان اشتباه می کنه..  خطا می کنه

    درس می گیره.. تلاش می کنه بهتر شه و....

    خدا رو شکر مثل دو دوست می تونید کنار هم بشینید و حرف بزنید

    بدون نقاب

    این خیلی با ارزشه

    ... 

    حالت چطوره عزیزم 

     

    پاسخ:
    آره واقعا، خیلی خوبه
    قبلا این خصوصیت شون برام جالب نبود! اما الان بهشون یه جورایی غبطه می خورم... چون خودم توو ابراز احساساتم همیشه محتاط بودم
    همینطوره... قبلا به چشمم مثل یه بُت بودن و اصلا توقع نداشتم اشتباه کنن و این خیلی بی انصافی بود.... اما الان سعی می کنم اول به چشم یه انسان ببینم شون و درک شون کنم
    بله خدا رو شکر
    خوبم عزیزدلم ❤ امیدوارم حال خودتو فرشته های گوگولیت هم خوب باشه 😙
  • مامان رونیا رویسا
  • قوربونت

    خوبیم شکر خدا

    باز درگیر سرماخوردگی بودیم 

    خیلی بد بود ، رونیا همش تب داشت 

    خدا رو شکر تموم شد

     

    پاسخ:
    الهی بگردم....
    اصلا وقتی حرف از تبِ بچه ها میشه من یکی که بدجور دلشوره می گیرم
    خدا رو صد هزار مرتبه شکر که تموم شد
    الهی که همیشه سلامت باشید 💓

    سلام به نظرم آقای دکترخیلی محترم آمد. باتوجه به نوشته هات بهترین کیس برای ازدواج آقای دکتره چون می‌شناسد وهمراهیشون زیاده. هیچ آدمی کامل نیست ولی ممکنه اوناروبعدازدواج بفهمی که اکرخیلی مشکل داشته باشن دیگه شایددیربشه ولی آقای دکتراگرضعفی هم داشته باشه خیلی توزندگی مهم نیست. 

    پاسخ:
    نظر لطف تون هست
    در مورد ازدواج نمی تونم چیزی بگم چون جفت مون شرایط سخت و پیچیده ای داشتیم و زمان نیاز هست تا بتونیم از اون بحران کاملا رد شیم
    ولی خوشحالم که دوست و همراهم هستن
    درسته، هیچ آدمی کامل نیست....
    آقای دکتر با جسارت تمام و بدون شرمندگی از ضعف هاشون حرف می زنن و این برام خیلی جالبه چون اکثر ما ضعف هامون رو پنهون و یا حتی انکار می کنیم

    سلام هدیه جان خوبی؟؟چقدر خوبه که آقای دکتر به تواعتماد داشتن که ناگفته های زندگیشون وحسرت هاشون رو برای تو اعتراف کردن کمتر مردی ازحسرت هاش میگه ،اینجاش مهمه که طرف مقابلت رو از گوشه های دیگه ای میشناسی گیج ومات میشی ولی جاهای سیاه حست نسبت به طرفت روشن میشه ومن نمیگم نظرت به آقای دکتر مثبت میشه ولی باشناختی که از روحیاتش پیدا کردی اون نظر منفی هم از بین میره، تولدت مامان گلت مبارک باشه عزیزم.

    پاسخ:
    سلام مینای عزیزم، خوبم شکر
    همینطوره، بی نهایت برام باارزشه وقتی برام از چیزایی میگن که هر کسی شهامت گفتنش رو نداره...
    دقیقا مینا جان، نسبت بهشون دچار یه سری برداشت منفی شده بودم که خب الان بهتر می تونم درک شون کنم
    ممنونم عزیزدلم 🌺

    انشالا خیر پیش بیاد

    پاسخ:
    ان شاءالله، ممنونم

    هدیه نازنینم خیلی خوشحال شدم.. خیلی خوشحالم چون این حرف زدن ایشان نشانه جسارت و شهامتشون هستش. ی جورایی به خودش و تو نشون داد برای خواستنش ارزش قایل هستش و حاضر میشه زخمهای روی تنش رو نمایش بده.. از اینکه  تا حدود زیادی از اون دودوتا چهارتا بیرون اومدی خوشحالم. خدا رو شکر که عین دووتا همراه و دوست کنار هم تخلیه بار هیجانی داشتید و حرفهای دیگران هرچند هم آزاردهنده باشه براتون مهم نیست این خیلی خوبه.توی این دوره دکتر خوب متوجه شده که باید برای حریمت ارزش قایل باشه.

     

    پاسخ:
    سمانه جان قبلا این نوع رفتار برام قابل درک نبود و حتی نسبت بهش گارد داشتم و اصلا برام خوشایند نبود شنیدن و دونستنش.... اما الان خوشحالم که می تونم با آرامش و بدون هیچ سوءبرداشتی بهشون گوش کنم و درک شون کنم
    بله واقعا جسارت و شهامت شون قابل تحسینه
    همینطوره عزیزم، اینکه به حریمم احترام می ذارن و دیگه مثل گذشته منو توو فشار و تنگنا قرار نمیدن خیلی برام باارزشه
    ممنونم ازت

    هدیه ی نازم سلام. 

    فدای اون بغضت بشم. الان خوبی؟

    عزیز دلم صداقت و سادگی و شهامت و روراست بودن و همه اینها همیشه تو نوشته هات کاملا مشخصه . من همیشه درکت میکنم و گاهی به شخصیت بالات هم قبطه میخورم و هم میبالم . 

     

    رفتنت به کلینیک بنظر من هم خیلی خوب بوده و بهت کلی کمک کرده. 

    هدیه عزیز و مهربون خودمی و میدونم راه درست زندگی رو خوب میدونی. 

    دوستت دارم خانوم گل :*

     

    پاسخ:
    سلام باران عزیز و قشنگم
    خدا نکنه..... خوبم عزیزم، شکر
    ای جاااان، کلی شرمنده شدم با حرفات 😶 قربون شما برم من.. یه دنیا ممنونم که همیشه درکم می کنی و بهم قوت قلب میدی ❤
    همینطوره، من حالِ خوبِ الانم رو مدیون آقای دکتر و کلینیک هستم
    فدای شما مهربون جان
    منم دوستت دارم 😙

    کجای پستت بد بوده که شک داشتی تو ثبت کردنش؟! :)

    هدیه جان کلینیک رفتن تو رو بزرگ کرده، قوی کرده و باعث شده خیلی زود بعد ی سری اتفاقات تلخ خودت جمع کنی و از نو شروع کنی. من از همون اول هم بابت این تغییر و این شغلت خوشحال بودم ... فقط در کنارش حس میکردم هنوز امادگی این نداری که وارد ی رابطه جدید بشی و به نظرم زود بود. مخصوصن وقتی که حساسیت های دکتر نسبت به تو میدیدم.

    ببین اینکه با دکتر حرف زدید، خیلی خوبه. الان حس میکنم این رابطه هنوز نیاز به زمان داره و کمی دوری. از طرفی هم تو هم نسبت به دکتر (البته شاید این حدسم غلط باشه و فقط از روی نوشته هات حس میکنم) حس مثبتی داری (از نظر روابط احساسی میگم).

    ولی میدونی من حس میکنم باید کمی از نظر فاصله از هم دور باشید تا بهتر بتونید تصمیم بگیرید.

    به هر حال ان شالله هر چی خیر برات پیش بیاد که تو لیاقت زندگی خوووب و پر از آرامش داری.

     

     

    امیدوارم از حرفام ناراحت نشده باشی. چه الان. چه قبل ترها.

    پاسخ:
    بد نبود ولی چون به دلایلی نمی تونم با جزئیات بیشتری درباره ش حرف بزنم فکر می کنم شاید برای مخاطب ابهام ایجاد شه و دچار سوءبرداشت بشه
    نظر منم همینه رها جان، من اینجا دارم رشد می کنم و خودمو دوباره از نو می سازم... درسته که کُند پیش میرم ولی فکر کنم بازم عالیه
    آره واقعا آمادگی وارد شدن به یه رابطه ی جدید رو نداشتم... الان گارد و حساسیتم کمتر شده ولی خب کماکان به زمان نیاز دارم
    چه جالب که حس می کنی نیاز به زمان و دوری داریم.... خیلی خوشم اومد رها جان چون می بینم همین دوری کمک کرده و می کنه به اینکه بدون هیچ فشار و مقاومتی در موردش فکر کنم
    از نظر روابط احساسی دیگه مثل قبل یخ و بی تفاوت نیستم، اینو قبول دارم
    ان شاءالله، یه دنیا ممنونم ازت
    نه عزیزم، ناراحت چرا؟ مرسی بابت حرفات 🌸
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی