شیطنت های ذهن من

هرگاه شخصی کسی را برای گناهی سرزنش کند، نمیرد تا خود به آن گناه مرتکب شود. امام صادق (ع)

شیطنت های ذهن من

هرگاه شخصی کسی را برای گناهی سرزنش کند، نمیرد تا خود به آن گناه مرتکب شود. امام صادق (ع)

تو همانی که دلم لک زده لبخندش را

سه شنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۸، ۰۹:۵۴ ق.ظ

 

 

شنبه ۲۳ آذر صبح تا ظهر رو کلاس بودم.... بعد از ظهر ماشین رو گذاشتم خونه و قدم زنان راه افتادم یه مسیری رو پیاده روی کنم و بعدشم تاکسی بگیرم برم کلینیک.....

 

یه جایی به خودم اومدم دیدم یکی داره صدا می زنه "هدیه خااانوووووم! رضاااااا"

 

برگشتم دیدم "م" دوست ِ داداش کوچیکه ست و کنار یه ماشین وایساده... یه آن با خودم گفتم وااای رضا توو ماشینه؟!

 

رضا رو که یادتونه؟ همون دوست ِ داداش کوچیکه که به خاطر یه حادثه نخاعش آسیب دیده و الان کمر به پایین فلجه 😔 همون رفیقِ با معرفتم....... 

 

دستاش حرکت می کنه ولی انگشتاش حس نداره کاملا......

 

دوئیدم سمت ماشین.......

 

دیدم بلههههه رضا توو ماشینه.....

 

تا گفتم سلاااااااام دوتا دستاشو آورد بالا..... دلم ضعف رفت...... دستاشو گرفتم و فشار دادم.... بعدم لپشو کشیدم...... می دونستم چشام داره می خنده......

 

فکر کنم راننده پسرخاله ش بود.....

 

رضا گفت کجا میری؟

 

گفتم سر کار.....

 

گفت سوار شو می رسونیمت.....

 

گفتم مرسی......

 

خداحافظی کردم و دیگه بعدش تا کلینیک رو پرواز کردم 😍

 

داداش کوچیکه از رضا ناراحته... میگه درمانش رو ول کرده و بی خیال شده! میگه داشت خوب پیش می رفت اما کشید کنار! واسه همین منم ازش ناراحت بودم ولی اون روز با دیدنش خوشحال شدم.....

 

پسر ِ دیوونه کاش درمانش رو ادامه می داد......

 

توو کلینیک بعد از رفتن مراجعه کننده، آقای دکتر گفت شب میان دنبالم تا منو برسونن خونه.... گفتم لازم نیست، میان دنبالم......

 

شب داداشا و زن داداشا و نی نی اومدن دنبالم و شام رفتیم بیرون......

 

یعنی نگم براتون که فست فود رو گذاشتیم روو سرمون از شیطنت..... نی نی هم که نگم، اونجا رو آباد کرد از بس زیر میز و روی میزشو خورده نون ریخت!

 

موقع بیرون اومدن رفتم از مدیریت بابت آباد کردن نی نی عذرخواهی کنم که ایشونم با روی باز گفتن "فداااای سرش! بیشتر کثیف می کرد!"

 

والا اینو نگه چی بگه 😁

 

بعد رفتیم یه سر بازار و یه خرید کوچولو کردیم و برگشتیم خونه......

 

یکشنبه صبح تا ظهر نی نی پیش مون بود ❤ بعد از ناهار رفتم باشگاه و بعدشم کلینیک.....

 

خیلی وقت بود که دست به کلینیک نمی زدم! دیگه اون روز حسابی گردگیری کردم و جارو زدم و یه سری ظرف شستم.....

 

دوشنبه صبح تا ظهر کلاس بودم.... راستش حس می کنم دارم کم میارم! دلم میخواد از پسش بربیام اما نمی دونم باید چیکار کنم؟! انگار گیج و منگم!!

 

به سفارش آقای دکتر یه ساعت دیرتر رفتم کلینیک.....

 

با درس و مشقم مشغول بودم تا اینکه مراجعه کننده اومد.... یکم بعد هم آقای دکتر اومدن با تیپ رسمی و شیک و مجلسی 🙄

 

بعد از رفتن مراجعه کننده یکم در مورد یه موضوعی حرف زدیم و در مورد یه موضوع دیگه هم مشورت کردن و بعدشم تعطیل کردیم بریم خونه......

 

آسانسور شلوغ بود، از پله ها راهی شدیم...... همین که رسیدیم پایین مجتمع با خانم دکتر روبرو شدیم!!!!!

 

این خانم دکتر همونیه که قبلا در موردش گفتم، همونی که گفته بودم از آقای دکتر خوشش میاد و من از خییلی وقت پیش متوجه ی علاقه ش شده بودم......

 

اون دوتا وایسادن به گپ زدن و من یکم اونورتر منتظر وایسادم..... یه لحظه نگاشون کردم و با خودم گفتم می تونن زوج خوبی باشن ها 🤔 البته که اخلاق و روحیات شون زمین تا آسمون فرق می کنه..... ولی خب......

 

مشخص بود خانم دکتر چقدررررر اسیر و دلباخته ی آقای دکتره! توو همون دو ماهی که ما با هم یخ بودیم متوجه شده بودم که خانم دکتر هی دور و بر آقای دکتر می چرخه و به بهونه های مختلف بهشون زنگ می زنه! حتی چند بار هم به یه بهونه ای اومد کلینیک.....

 

خداحافظی که کردن آقای دکتر اومدن گفتن بریم برسونمت که گفتم ماشین آوردم و خداحافظی کردم رفتم......

 

صادقانه بخوام بگم یه حس بدی بهم دست داده بود... خب خانم دکتر از اونایی هست که با عشوه و لوندی و زبون بازی همه رو جذب خودش می کنه! قبلا می دونستم که آقای دکتر ازش خوشش نمیاد و حتی رفتارش براش زننده ست.... اما الان.......

 

به نظرم آقایون خوششون میاد از این چیزا، نه؟! 🤔

 

ولی از اون طرف همون طوری که گفتم مشخصه خانم دکتر از آقای دکتر خیلی خوشش میاد و خیلی هم دوسش داره.... درسته که شدیدا قرتی و زبون باز و لونده، ولی خب علاقه ش به دکتر تابلوئه!

 

و باز صادقانه تر بخوام بگم حس می کنم آقای دکتر هم الان حس شون نسبت به خانم دکتر بهتر شده! قبلا خوششون نمی اومد ولی خب الان چرا 😉

 

چی بگم...... بگذریم..........

 

پست رو ثبتش کنم و برم یکم با درس و مشقم کلنجار برم ببینم بالاخره می تونم از پسش بربیام یا نه 😭 

 

 

 

 

 

 

  • مادام کاملیا

نظرات (۱۰)

سلاااام هدیه جان...

چه پست ساده، کوچیک و شیرینی...

امیدوارم درسات عالی پیش برن، به نظرم تقسیم کردن هر هدف بزرگ به اهداف کوچیک + تمرین+ آهستگی(عجله نداشتن ) بر هر چیزی پیروز میشه و باعث میشه کیف هم کنیم چون به نظرم بدون کیف کردن هیچی اونجور که بخوایم پیش نمیره پس بهتره هرچیز رو به روش خودمون خوشایندش کنیم.. بعد یه جایی میبینیم هم لذت بردیم و هم اون کوچیکها روی هم جمع شدن و عالی شدیم تو مورد مورد نظرمون ناگهااان ...

روزش خوش و عالییییی ... 

پاسخ:
سلام سایه جانم
عزییییزم 😍 نظر لطفته
خدا کنه......
قبول دارم حرفتو... گاهی که ناراحت میشم از کُند بودن روند ِ پیشرفتم، یادم میاد که "رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود" 😉
واقعا همینطوره، بدون کیف کردن هیچی درست پیش نمیره و لذتی نداره
ممنونم بابت دلگرمیت مهربون...
یعنی میشه یه روز بیام بگم از پسش براومدم و راحت در موردش حرف بزنم؟! 🤗
قربون شما

سلام عزیزدل، سلام مهربون.

خوبی؟؟ آخییی رضا، خداروشکر که دستاشو میتونه تکون بده😭واقعا دل نگرون میشم ... یه آدم سالم یهو حرکتش رو از دست بده😭هیشکی نمیدونه چقد غم انگیزه.

عزیییییزم مگه کسی میتونه به اون دردونه چیزی بگه؟؟❤️😍 قربون خورده نون ریختنش. فدای یه تار موشششش😘

من فک میکنم آقای دکتر حسی به خانم دکتر نداره. وگرنه میتونست پیشنهاد بده و اگه بینشون اتفاقی میفتاد قطعا شما متوجه میشدی...

پاسخ:
سلام مری مریای من 😍
خوبم عزیزم، شکر
آره خدا رو شکر.... آره مری 😢 دیدنش توو این وضعیت باعث میشه قلبم مچاله شه... رضای پر شر و شیطون و باانرژی یهو اینطوری، بی حس و حرکت بیفته یه گوشه و واسه اینور اونور رفتنش محتاج اینو اون بشه 😢
ای جااااان 😍 خدا نکنه 😙 یعنی عاااااشق نون و خمیر نونه کچلک 😅❤
نمی دونم چی بگم مری..... حرفت منطقیه ولی خب مشخصه که خانم دکتر داره تلاشش رو می کنه!

خوشحالم که زود به زود میای پست میذاری،

انشاا... همیشه لبت پر خنده باشه

هدیه اگه اشکالی نداره یکم درباره درس و مشقت میگی که داری چیکار میکنی؟ البته اگه خصوصی نیست

پاسخ:
ای جااااان 😍
ممنونم افسانه جان
خصوصی که نیست عزیزم، ولی چون دلم میخواد اول ببینم از پسش برمیام یا نه، بعد بیام درباره ش بگم، واسه همین فعلا توضیحی نمیدم
یه دوره ی آموزشی مرتبط با رشته م هست

سلام هدیه جون.خدا روشکر که آقا رضا بهتره.

عزیزم ماشالا به نی نی که فست فودو روی سرش گذاشته،خدا حفظش کنه.

در مورد اکثر آقایون من فکر کنم ممکنه توجه کنن به این جور قرتی ها چون خیلی بصری هستن مردا ، اما انتخابشون این ناز و عشوه ایها نیستن.

پاسخ:
سلام ژاله جانم.... آره خدا رو شکر
قربونت برم... خدا همه ی نی نی ها رو حفظ کنه که امید و انگیزه ی زندگی ان ❤
آره به نظر منم آقایون از این چیزا خوششون میاد.... به هر حال هر آدمی از توجه لذت می بره

سلام

 

والا منم بدم اومد از اون خانم دکتر چه معنی داره وقتی حس میکنه

 

با همین هی بیاد و بره ....اه

 

باید یک چشم غره حسابی  میرفتی به جفتشون

 

شیطونه میگه بزنم شل و پلشون کنم ها.....

 

الان مشخصه داغ کردم یا بازم توضیح بدم خخخخخ

پاسخ:
سلام روشنک جان
می دونه که یه نفر توو زندگی آقای دکتر هست ولی نمی دونه اون شخص منم! 😐 نمی دونم، شایدم بدونه 🤔
آخ اگه بودی و می دیدی که خانم دکتر چطوری به آقای دکتر نگاه می کرد... 🙄
نه نه، کاملا مشخصه 😂
قربون داغ کردنت 😙

هدیه درس چی میخونی؟ واقعًا بهت افتخار میکنم که دوباره رانندگی میکنی. من اینجا باید دوباره گواهینامه بگیرم و همه اش میندازم پشت گوش چون میترسم راستش!

پاسخ:
یه دوره ی آموزشی مرتبط با رشته م شرکت کردم تا ببینم تهش چی میشه... ان شاءالله اگه از پسش براومدم میام براتون میگم
مرسی عزیزم
منم می ترسیدم بهار، اونم زیاااااد... حتی الانشم می ترسم! می دونم که هنوز مسلط نشدم ولی بازم حرکت مثبتی بود که واسه خودم انجام دادم
تو هم حتما برو دنبالش
راه شکست ترس ها، روبرو شدن باهاشه... خیلی سخته ولی راهش همینه
من بیشتر بهت افتخار می کنم که با اون شرایط، مستقل روو پای خودت وایسادی و داری برای بهتر شدن زندگیت تلاش می کنی ❤

هدیه جون داری ادامه تحصیل میدی به سلامتی؟

پاسخ:
نه مریم جان، یه دوره ی آموزشی مرتبط با رشته م شرکت کردم

هدیه کدوم درس و مشق رو میگی؟🙈😐

ینی از اول پست با خودم کلنجار رقتم که بپرسم یا نپرسم ازت ! بعداین همه مدت خوندنت وقتی میگی از کلاس اومدم هعی ازخودم میپرسم کدوم کلاس ؟!🙈 

پاسخ:
الهیییی 😅
یه دوره ی آموزشی فشرده مرتبط با رشته م شرکت کردم... کلاسامم روزای زوج از ساعت ۸ صبح تا ۱۲ ظهر هست و مشغول اونم

سلام

هدیه جان نظرت راجع به دکتر هنوزم منفیه؟

 

میگم این خانم دکتره ظاهرش چطوره؟ آخه کسی اگر زشت باشه و اطوار (اطفار؟) بیاد سه برابر زشتیش تو ذوق می زنه

کلا اطوار (اطفار؟) بیشتر زشت نشون میده آدمو تا قشنگ

البته نظر شخصی

پاسخ:
سلام سارینا جان
نه عزیزم، دیگه مثل سابق بی تفاوت و سرد نیستم....
ظاهرش به نظر من خوشگل و شیک و خوش لباس هست، خیلی به خودش می رسه... من میگم خوشگله ولی خب به خاطر رفتارش به دلم نمی شینه
آقای دکتر خیلی وقت پیش که نظرشون رو پرسیده بودم از نظر ایشون این خانم نه تنها خوشگل نیست که یه چهره ی نچسب هم داره!
ببین خیلی لونده، همه چیز و همه کس رو با همین لوندیش می چرخونه!
  • خواننده پُر رویِ خاموش
  • میشه دستور کیک کدو حلوایی معروفت رو بذاری😊

    پاسخ:
    چشم، حتما
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی