تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
شنبه ۲۳ آذر صبح تا ظهر رو کلاس بودم.... بعد از ظهر ماشین رو گذاشتم خونه و قدم زنان راه افتادم یه مسیری رو پیاده روی کنم و بعدشم تاکسی بگیرم برم کلینیک.....
یه جایی به خودم اومدم دیدم یکی داره صدا می زنه "هدیه خااانوووووم! رضاااااا"
برگشتم دیدم "م" دوست ِ داداش کوچیکه ست و کنار یه ماشین وایساده... یه آن با خودم گفتم وااای رضا توو ماشینه؟!
رضا رو که یادتونه؟ همون دوست ِ داداش کوچیکه که به خاطر یه حادثه نخاعش آسیب دیده و الان کمر به پایین فلجه 😔 همون رفیقِ با معرفتم.......
دستاش حرکت می کنه ولی انگشتاش حس نداره کاملا......
دوئیدم سمت ماشین.......
دیدم بلههههه رضا توو ماشینه.....
تا گفتم سلاااااااام دوتا دستاشو آورد بالا..... دلم ضعف رفت...... دستاشو گرفتم و فشار دادم.... بعدم لپشو کشیدم...... می دونستم چشام داره می خنده......
فکر کنم راننده پسرخاله ش بود.....
رضا گفت کجا میری؟
گفتم سر کار.....
گفت سوار شو می رسونیمت.....
گفتم مرسی......
خداحافظی کردم و دیگه بعدش تا کلینیک رو پرواز کردم 😍
داداش کوچیکه از رضا ناراحته... میگه درمانش رو ول کرده و بی خیال شده! میگه داشت خوب پیش می رفت اما کشید کنار! واسه همین منم ازش ناراحت بودم ولی اون روز با دیدنش خوشحال شدم.....
پسر ِ دیوونه کاش درمانش رو ادامه می داد......
توو کلینیک بعد از رفتن مراجعه کننده، آقای دکتر گفت شب میان دنبالم تا منو برسونن خونه.... گفتم لازم نیست، میان دنبالم......
شب داداشا و زن داداشا و نی نی اومدن دنبالم و شام رفتیم بیرون......
یعنی نگم براتون که فست فود رو گذاشتیم روو سرمون از شیطنت..... نی نی هم که نگم، اونجا رو آباد کرد از بس زیر میز و روی میزشو خورده نون ریخت!
موقع بیرون اومدن رفتم از مدیریت بابت آباد کردن نی نی عذرخواهی کنم که ایشونم با روی باز گفتن "فداااای سرش! بیشتر کثیف می کرد!"
والا اینو نگه چی بگه 😁
بعد رفتیم یه سر بازار و یه خرید کوچولو کردیم و برگشتیم خونه......
یکشنبه صبح تا ظهر نی نی پیش مون بود ❤ بعد از ناهار رفتم باشگاه و بعدشم کلینیک.....
خیلی وقت بود که دست به کلینیک نمی زدم! دیگه اون روز حسابی گردگیری کردم و جارو زدم و یه سری ظرف شستم.....
دوشنبه صبح تا ظهر کلاس بودم.... راستش حس می کنم دارم کم میارم! دلم میخواد از پسش بربیام اما نمی دونم باید چیکار کنم؟! انگار گیج و منگم!!
به سفارش آقای دکتر یه ساعت دیرتر رفتم کلینیک.....
با درس و مشقم مشغول بودم تا اینکه مراجعه کننده اومد.... یکم بعد هم آقای دکتر اومدن با تیپ رسمی و شیک و مجلسی 🙄
بعد از رفتن مراجعه کننده یکم در مورد یه موضوعی حرف زدیم و در مورد یه موضوع دیگه هم مشورت کردن و بعدشم تعطیل کردیم بریم خونه......
آسانسور شلوغ بود، از پله ها راهی شدیم...... همین که رسیدیم پایین مجتمع با خانم دکتر روبرو شدیم!!!!!
این خانم دکتر همونیه که قبلا در موردش گفتم، همونی که گفته بودم از آقای دکتر خوشش میاد و من از خییلی وقت پیش متوجه ی علاقه ش شده بودم......
اون دوتا وایسادن به گپ زدن و من یکم اونورتر منتظر وایسادم..... یه لحظه نگاشون کردم و با خودم گفتم می تونن زوج خوبی باشن ها 🤔 البته که اخلاق و روحیات شون زمین تا آسمون فرق می کنه..... ولی خب......
مشخص بود خانم دکتر چقدررررر اسیر و دلباخته ی آقای دکتره! توو همون دو ماهی که ما با هم یخ بودیم متوجه شده بودم که خانم دکتر هی دور و بر آقای دکتر می چرخه و به بهونه های مختلف بهشون زنگ می زنه! حتی چند بار هم به یه بهونه ای اومد کلینیک.....
خداحافظی که کردن آقای دکتر اومدن گفتن بریم برسونمت که گفتم ماشین آوردم و خداحافظی کردم رفتم......
صادقانه بخوام بگم یه حس بدی بهم دست داده بود... خب خانم دکتر از اونایی هست که با عشوه و لوندی و زبون بازی همه رو جذب خودش می کنه! قبلا می دونستم که آقای دکتر ازش خوشش نمیاد و حتی رفتارش براش زننده ست.... اما الان.......
به نظرم آقایون خوششون میاد از این چیزا، نه؟! 🤔
ولی از اون طرف همون طوری که گفتم مشخصه خانم دکتر از آقای دکتر خیلی خوشش میاد و خیلی هم دوسش داره.... درسته که شدیدا قرتی و زبون باز و لونده، ولی خب علاقه ش به دکتر تابلوئه!
و باز صادقانه تر بخوام بگم حس می کنم آقای دکتر هم الان حس شون نسبت به خانم دکتر بهتر شده! قبلا خوششون نمی اومد ولی خب الان چرا 😉
چی بگم...... بگذریم..........
پست رو ثبتش کنم و برم یکم با درس و مشقم کلنجار برم ببینم بالاخره می تونم از پسش بربیام یا نه 😭
- ۹۸/۰۹/۲۶
سلاااام هدیه جان...
چه پست ساده، کوچیک و شیرینی...
امیدوارم درسات عالی پیش برن، به نظرم تقسیم کردن هر هدف بزرگ به اهداف کوچیک + تمرین+ آهستگی(عجله نداشتن ) بر هر چیزی پیروز میشه و باعث میشه کیف هم کنیم چون به نظرم بدون کیف کردن هیچی اونجور که بخوایم پیش نمیره پس بهتره هرچیز رو به روش خودمون خوشایندش کنیم.. بعد یه جایی میبینیم هم لذت بردیم و هم اون کوچیکها روی هم جمع شدن و عالی شدیم تو مورد مورد نظرمون ناگهااان ...
روزش خوش و عالییییی ...