شیطنت های ذهن من

هرگاه شخصی کسی را برای گناهی سرزنش کند، نمیرد تا خود به آن گناه مرتکب شود. امام صادق (ع)

شیطنت های ذهن من

هرگاه شخصی کسی را برای گناهی سرزنش کند، نمیرد تا خود به آن گناه مرتکب شود. امام صادق (ع)

تووی تاریکی شب، آه در جریان بود

دوشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۸، ۰۶:۵۴ ب.ظ

 

 

چهارشنبه ۲۳ بهمن، ظهرش بچه های باشگاه گفتن بریم برف بازی.....

 

مربی با ماشینش اومد دنبال مون و ۶ تایی راهی شدیم...‌ منو مربی و دوتا بچه هاش و دوتا دیگه از اعضای هیات‌.....

 

رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به ورودی جاده ی برفی.... مربی ورودی رو رد کرد و مجبور شد دنده عقب بگیره! کار بسیار بسیار خطرناک........

 

با سرعت زیاد مشغول دنده عقب گرفتن بود که یهو بووووووووم......

 

به خودم اومدم دیدم دست راستم روو سرم هست و بهت زده مونده بودم...

 

دقیقا از همون ورودی یه ماشین دیگه داشت با سرعت وارد جاده میشد که میزنه بهمون.......

 

از ماشین پیاده شدیم... من سردرد و سرگیجه و حالت تهوع داشتم.... رفتم یه گوشه نشستم......

 

راننده ی اون ماشین و دوستاش یهو مربی رو دوره کردن و شروع کردن به گفتن اینکه فلان قدر بده و برو!!!!!

 

مربی هم زنگ زد با همسرش مشورت کرد و زنگ زد افسر بیاد....

 

وسط اون هاگیر واگیر هی می اومدن بهم می گفتن بریم بیمارستان عکس بگیریم!

 

یکی دو ساعت معطل شدیم و افسر هم اومد و تهش آقایون مبلغ رو یکم پایین آوردن و توافقی حل و فصل شد!

 

منم خیال شون رو تقریبا راحت کردم که خوبم!

 

بعدش مربی گفت برگردیم خونه یا بریم برف بازی؟!

 

همسرش هم زنگ زد و گفت اگه خودتون خوبید برید برف بازی 😅 فکر کن.... پشت ماشین شون داغون شد اما همین قدر پایه و دل گنده هستن مربی و همسرش 😍

 

خلاصه با همون ماشین داغون رفتیم توو دل برف و برف بازی کردیم.....

 

یه عده داشتن می رفتن، گفتن بیاین کنار آتیش مون گرم شید 😍 خودشون رفتن و ما هم رفتیم کنار بقایای آتیش شون بساط پهن کردیم و کلی گپ زدیم.....

 

برگشتم خونه.... توو اتاقم دراز کش بودم که یهو دخترخاله پیام داد "میریم تهران؟!"

 

واسه ۱۲.۵ شبش بلیط رزرو کردیم... رفتم دوش گرفتم و کوله ی وسایلم رو جمع کردم و خیلی شیک و یهویی عازم شدیم 😁

 

داداش کوچیکه ما رو رسوند ترمینال... نشسته بودیم منتظر اتوبوس که آقای دکتر پیام دادن و وقتی بهشون گفتم عازم تهرانیم کلی تعجب کردن! چون خودشون هم تازه رسیده بودن تهران.....

 

گفتن چرا زودتر نگفتید با هم بیایم؟!

 

گفتم یهویی شد!

 

واقعا هم یهویی شد اما خب منم عمدا بعدش بهشون نگفتم!

 

اتوبوس رسید و ما هم سوار شدیم و پیش به سوی تهران.....

 

قبلش نبات عزیزم بهم گفته بود که هوای تهران خییییلی سرده و لباس گرم داشته باشید... آقای دکترم همینو گفتن.... ولی منو دخترخاله به سوسول ترین شکل ممکن راهی شدیم 😂

 

صبح پنجشنبه، حدود ۶ رسیدیم ترمینال تهران.... رفتیم توو نمازخونه تا خیر سرمون یکم استراحت کنیم که اومدن گفتن میخوان نمازخونه رو ببندن!!! 😳

 

رفتیم همون جا توو یه کافه صبحونه خوردیم و گوشی هامون رو شارژ کردیم و بعدش اسنپ گرفتیم رفتیم کاخ سعدآباد.....

 

رسیدیم اونجا که نگهبانش گفت هنوز ساعت ورود نشده! 😳 همون جا توو سرما منتظر موندیم تا ۹ شه..... اما خب بچه های باحالی بودن، گوشیمو دادم زدن به شارژ 😁

 

فکر کنم از بس نی نی گوشیمو کوبید به زمین و در و دیوار، مدام میره توو کما 😂 هی شارژ خالی میکرد و منم همش دست به شارژر بودم 😁

 

خلاصه ۹ شد و در رو باز کردن و ما شروع کردیم به کاخ گردی......

 

ولی نگم براتون، خیییییییلی سرد بود 😭 یعنی خییییییییلی ها 😭 هی می گفتیم ما اینجا چیکار می کنیم؟! 😂 هی به دخترخاله می گفتم پیشنهاد دادنت چی بود؟! تهران اومدن مون چی بود؟! 😂

 

لوله های کاخ هم یخ زده بود و توو دستشوییش آب نمی اومد 😂 دخترخاله به زور رفت دستشویی! یاد قدیم افتادم که با برگ امورات شون رو می گذروندن 😂

 

تا حوالی ظهر کارمون تموم شد و اسنپ گرفتیم رفتیم ونک.... یکم اونجا چرخیدیم و بعدشم واسه ناهار رفتیم فست فود.... لازمه بگم گوشیمو زدم به شارژ؟! 😂

 

از اونجا هم تاکسی گرفتیم به مقصد ایران مال.... هیچ اسنپی پیدا نمیشد.. از همون راننده ها سوال کردیم که خدا بگم خیرش بده یا نده؟! تاکسی ما رو وسط اتوبان پیاده کرد گفت از زیرگذر برید اون طرف ایران مال هست! 😐

 

ما هی به اتوبان نگاه می کردیم، هی به زیرگذری که چشم مون نمی خورد! هی بهم نگاه می کردیم! هی به اون طرف و ایران مالی که بهمون چشمک میزد!

 

ماشینا هی برامون بوق میزدن و تا می گفتیم ایران مال، پاشون رو میذاشتن روو پدال گاز و در می رفتن 😂

 

دیدم تا شبم وایسیم اتفاقی نمیفته! همون اطراف یه عده مشغول کار و ساخت و ساز بودن.... رفتم سراغ یه آقایی که اونجا بود و جریان رو گفتم....

 

گفت چرا اینجا پیاده تون کرد؟! 😳

 

طفلی خودش اومد کنار اتوبان تا برامون ماشین بگیره اما هیشکی قبول نمی کرد! تا اینکه دید نمیشه گفت بیاین به یکی از کارگرام میگم شما رو برسونه....

 

هرچی گفتیم نه اینطوری درست نیست اما گوش نکرد.... کارگرش اومد جلوی پامون ترمز کرد و ما رو رسوند 😍 هر چقدرم اصرار کردیم کرایه بگیره راضی نشد..... خدا خیرشون بده ❤

 

یکمم توو ایران مال گشتیم و از کتابخونه ی قشنگش دیدن کردیم..... موقع برگشت یه سری تاکسی اونجا بود که دو سه تا آقا اونجا وایساده بودن.... گفتن بیاین با فلان قدر می بریم تون، تازه وی آی پی هم هست و بهتون ناهار هم میدیم! 🤤

 

رفتم داخل که قبض بگیرم، جریان رو به مسئولش گفتم و طرف خندید! گفتم چیه؟! سرکارمون گذاشتن؟! 😂

 

گفت آره! 😂

 

قبض رو گرفتیم و رفتیم سوار تاکسی شیم، دیدم مسئولش هم داره میاد.... گفتم شما کجا؟!

 

گفت مسئول شون منم، باهاشون کار دارم!

 

رفت به همون آقای بامزه!! گفت تو به این خانما اینجوری گفتی؟!

 

اونم گفت آره 😂

 

ما سوار تاکسی شدیم و آقای مسئول اومد به راننده گفت شیشه رو بده پایین با خانما کار دارم! بعد برگشت گفت فلانی داشت باهاتون شوخی می کرد ها، به کسی نگید ما ناهار میدیم؟! 😂

 

همین که رفتیم راه بیفتیم اون آقای بامزه! با یه پرس غذا اومد و گرفت سمت مون....

 

گفتم مرسی، ما ناهار خوردیم!

 

گفت برای شما آوردم! سهم شماست!!

 

گفتیم مرسی.....

 

خلاصه هر کاری کرد نگرفتیم! والا.... ولی غذاش ماکارونی بود 😭

 

رفتیم نازی آباد و کلی گشتیم......

 

همون جا هم با مریم عزیزم هماهنگ کردیم و اومد پیش مون 😍 وااای همین که دیدمش شناختمش و پریدم بغلش 😍

 

یکم قدم زدیم و واسه دخترخاله دستشویی پیدا کردیم 😁 بعدشم رفتیم توو یه کافه نشستیم و کلی گپ زدیم.....

 

کافه که چه عرض کنم؟! کلهم دود بود 🙃 پره دوست دختر، دوست پسر 🙄 نوش جون شون 😁

 

همون جا هم مریم عزیزم بهم کادو ولنتاین داد 😍 دستت درد نکنه مهربون جان 😙

 

از اونجا هم رفتیم قنادی.... قرار بود شب رو خونه ی عمه ی دخترخاله بمونیم، واسه همین رفتیم تا شیرینی بگیریم.... از همون جا هم اسنپ گرفتیم و از مریم عزیزم خداحافظی کردیم ❤

 

دوستام مهربون ترینن 😍 اینو جدی میگم.... مری قشنگم که می خواست باباش رو بفرسته دنبال مون تا بریم خونه شون 😭 با اینکه خودش یه شهر دیگه بود 😭

 

یعنی من مُردم واسه محبت تون ❤ واسه دعوت تون و پیام هاتون ❤

 

رسیدیم خونه ی عمه و من تندی پریدم صورتمو شستم و رااااحت شدم.... یکم بعد دخترعمه هم اومد و شام خوردیم.....

 

شب رو هم تقریبا راحت خوابیدیم.....

 

صبح بعد از صبحونه شال و کلاه کردیم و با دخترعمه رفتیم کوروش.... ناهارمون رو هم همون جا خوردیم..... بعدشم رفتیم تیراژه....

 

از اونجا دخترعمه اصراااار که افسریه هم بریم..... من دیگه حسابی خسته شده بودم اما خب در کل خوب بود...

 

بعدش به زور و زحمت اسنپ گرفتیم اومدیم خونه.... واسه ساعت ۷ اتوبوس حرکت میکرد! و ما از ساعت ۶ تا ۶.۵ دنبال اسنپ و تپسی و آژانس بودیم اما ماشین پیدا نمیشد 😳

 

دیگه ساعت ۶.۵ تپسی اوکی داد..... ماشین اومد و سوار شدیم.... به راننده میگم تا ترمینال چقدر راهه؟!

 

وقتی گفت ۵۰ دقیقه ما خشک مون زد 😳 وقتی هم گفتم اتوبوس ۷ حرکت میکنه راننده شروع کرد به لایی کشیدن 😂 همزمان با دوست دخترش هم چت میکرد 😲 وسطاش تلفنی هم صحبت میکردن! اصلا یه وضعی!

 

۷ و بیست دقیقه رسیدیم ترمینال و دوئیدیم سمت باجه که خدا رو صد هزار مرتبه شکر متوجه شدیم اتوبوس هنوز حرکت نکرده 😁 ما دو تا رو هم جا دادن و خلاصه حرکت کردیم......

 

توو مسیر دوتا فیلم هم پخش کردن، اولیش "سامورایی در برلین" بود که.... 😳 بگذریم... دومی هم "زهرمار" بود که باز بهتر از اولی بود....

 

توو فیروزکوه هم یه جا وایسادیم و آخ برف برف برف 😍 اونم برف واقعی 😍 آخه برفای ما بیشترش یخه! حال نمیده!

 

رفتیم دستشویی و یکمم خوراکی گرفتیم و دوباره سوار شدیم.....

 

یه جایی بین راه گوشیمو درآوردم دیدم اوه اوه یه عالمه پیام و میس کال از استاد و بچه های کلاس دارم..... به یکی از بچه ها زنگ زدم و گفت کلاس صبح شنبه کنسله! 😐 وقتی فهمید دارم از تهران برمی گردم گفت اِ اگه زودتر می فهمیدی بیشتر می موندی؟!

 

گفتم نه، باید می رفتم سرکار!

 

حالا سرکار رو که میشد یه کاریش کرد اما خب.....

 

حدود ۱.۵ بامداد شنبه رسیدیم و داداش کوچیکه و خانمش اومدن دنبال مون.... بارونم شروع به باریدن کرده بود......

 

رسیدم خونه و کوله و لباسامو همون جوری ول کردم و بیهوش شدم....

 

شنبه بعد از ظهر آقای دکتر تماس گرفتن روزم رو تبریک گفتن 😏 و گفتن اگه میشه زودتر برم کلینیک..... منم حاضر شدم و رفتم.... همین که رسیدم دیدم آقای دکتر و مراجعه کننده شون توو اتاق هستن......

 

مراجعه کننده که رفت یکم گپ زدیم و از تهران براشون گفتم... ایشونم گفتن شب موقع برگشت ماشین شون خراب میشه و تا صبح معطل بودن توو برف!

 

حس کردم یه جوری هستن! مثل همیشه نبودن! اینو کاملا حس می کردم.....

 

همون شب توو راه برگشت، وقتی رسیدیم فیروزکوه و دیدم برفه، بهشون پیام دادم، دلیوریش هم اومد برام اما ایشون جواب ندادن! شنبه که توو روشون آوردم گفتن پیامی ازم نداشتن!

 

دروغ چرا؟! باور نکردم 😐

 

تهرانم که بودیم ایشون سرگرم کار خودشون بودن و ما هم سرگرم کار خودمون 😐

 

شنبه زودتر رفتم خونه تا به مراسم روز زن و مادر برسم.... داداشا و زن داداشا و نی نی اومدن پیش مون و شام دور هم بودیم.. بعدشم یه مراسم ساده داشتیم.. مامان کیک درست کرده بود.....

 

بابا به مامان و منو زن داداشا کارت هدیه کادو داد 😍 یکم بعد داداشا هم اومدن و به مامان که کادو دادن به منم دادن 😭 من مُردم براشون.... چشام پره اشک شده بود.....

 

بهشون گفتم به من چرا؟! 😭

 

داداش کوچیکه هنوز بیکاره و من قشنگ مُردم براش.....

 

خدا برام حفظشون کنه ❤

 

خب صادقانه بخوام بگم توقع داشتم آقای دکتر هم یه حرکتی بکنن! توقع کادو نه، اما توقع حداقل یه شاخه گل داشتم! اما خب ایشون به همون تبریک پشت تلفن بسنده کردن!!

 

یکشنبه بعد از ظهر با ماشین رفتم دنبال مربی و بچه ها و رفتیم باشگاه..... وسط تمرین بودیم که یهو مربی یه حرفی زد و من وا رفتم بعدش!!! قشنگ وا رفتم!!

 

خیلی فکر کردم که اینجا بگم یا نه.. شاید بهتر بود فعلا چیزی نمی گفتم اما خب کی بهتر از شما برام گوش شنواست؟؟

 

مربی گفت آقای دکتر و خانم دکتر خیلی جیک توو جیک همن و.......

 

اونا رو توو محل کارشون دیده بود!

 

گفت خانم دکتر چه عشوه ای میاد و چه دلبری ای میکنه! مدام دور و بر آقای دکتر هست و.......

 

خلاصه حرفاشون رو برام گفت!

 

مربی از هیچی خبر نداره، فقط به عنوان اینکه من منشی آقای دکتر هستم داشت برام اینا رو تعریف میکرد.....

 

ازش پرسیدم عکس العمل آقای دکتر چی بود؟!

 

گفت مشخص بود بدش نمیاد و اتفاقا خوششم میاد!!!

 

از زبون مربی هم شنیدم که خانم دکتر یه سِمَت جدید و مهم هم گرفتن! و برام عجیبه که چرا آقای دکتر درباره ش بهم چیزی نگفتن!

 

حالا از دیروز دلم گرفته.... قلبم جریحه دار شده.... می دونم اینا چیزی نیست که بشه به استناد بهش قضاوتی کرد اما خب.... آقای دکتر می تونن جدی تر برخورد کنن اما نمی کنن!

 

با خودم میگم شاید دلیل تغییر رفتارشون هم همین باشه 🤔 البته اینو هم اضافه کنم که آقای دکتر الان شدیدا درگیر یه سری مسائل هستن که من دلم نمیاد بخوام یه مشغله ی دیگه هم براشون درست کنم......

 

از اون طرف دلم میخواد سر حرف باز شه و منم رک و راست حرفامو بهشون بزنم..... حالا میگم بهتون!

 

از باشگاه اومدم خونه و آماده شدم رفتم کلینیک.... یه ساعت منتظر نشستم اما دیدم از روان شناس خانم خبری نیست.... تعطیل کردم و با دخترخاله زدیم بیرون.....

 

بازار ستادهای انتخاباتی حسابی داغ بود 😏

 

داشتیم از جلوی یه مرکز خرید رد می شدیم که دیدیم دوربین و میکروفون علم کردن برای تهیه ی گزارش و مصاحبه.... یهو دیدم به! آقای پشت دوربین آشناست.... مسئول امور فرهنگی هیات مون بودن 😁 سلام و علیک کردیم و گفتن "نمیاید باهاتون مصاحبه کنیم؟!" 🙄 تشکر کردم و رد شدیم....

 

یکم توو بازار گشتیم و بعدشم رفتیم پاتوق مون تا شام تولدم رو با تاخیر بهش بدم.....

 

یهو حرف آقای دکتر شد .......

 

خب دخترخاله یه حرفایی بهم زد که دلم گرفت... به خصوص وقتی گفت "آقای دکتر کارشو خوب بلده و می تونه مختو بزنه" یه همچین چیزی 😐

 

خیلی ناراحت شدم.... هیشکی از جریان منو آقای دکتر خبر نداره... هیشکی هنوز خیلی چیزا رو در مورد آقای دکتر نمی دونه.... منم به خاطر قولم باید سکوت کنم و رازدار باشم..... از اون طرف باید حرفم بشنوم و دم نزنم.....

 

می دونین دلم میخواد چیو رک و راست به آقای دکتر بگم؟؟

 

دلم میخواد موقعیتش جور شه و سر حرفش باز شه تا منم بهشون بگم فراموشم کنن و برن با خانم دکتر باشن!

 

تعارف که نداریم، موقعیت خانم دکتر یه طوری هست که به نظرم بیشتر به ایشون میخوره! خانم دکتر هم اینطور که مشخصه خیییییلی دوسشون داره! خب چی بهتر از این؟!

 

امروز ۵ صبح با یه حال عجیبی بیدار شدم... تا ۶ توو جام وول خوردم و بعدش پا شدم صبحونه بخورم برم کلاس..... قهوه و نیمرو رو درست کردم و توو همون لقمه ی اول دچار حالت تهوع شدم 🤢

 

بابا همون موقع بیدار شد... گفت نمیخواد بری کلاس... گفتم عقب میفتم!

 

فقط قهوه م رو تونستم بخورم... آماده شدم و سر راه یه بیسکوییت گرفتم و زدم به جاده.....

 

از ۱ گذشته بود که با حال نزار رسیدم خونه.... ناهار خوردم و دراز کشیدم.... یکم بدن درد هم دارم، فکر کنم کرونا گرفتم 😂

 

یکم بعد هم آماده شدم اومدم کلینیک.....

 

الان روان شناس خانم و مراجعه کننده شون توو اتاق هستن و منم سر جام دارم تایپ می کنم.. پسربچه ی مراجعه کننده هم روبروم داره با گوشی مامانش بازی میکنه...

 

کارشون که تموم شه منم تعطیل می کنم میرم خونه.. بابا اینا ماشین رو لازم دارن.... منم خدا کنه بتونم به کارای شخصیم برسم، آخه فردا شب عروسی خواهر ِ دوستم هست و من هنوز هیچ کاری نکردم!

 

فردا ساعت باشگاه تغییر کرده و من نمی تونم برم... ببینم می تونم با آقای دکتر هماهنگ کنم تا همو ببینیم و باهاشون صحبت کنم! پناه بر خدا

 

دیگه چی می خواستم بگم؟! 🤔 فعلا همینا توو ذهنم بود... باشد که چیزی رو از قلم ننداخته باشم 😁 ببخشید طولانی شد 🌸

 

من برم گوشیمو بزنم به شارژ 😂

 

...

 

پ.ن: همین الان آقای دکتر زنگ زدن و کلی سفارش کردن که فلان خوراکی رو گرفتم برید بخورید! مراجعه کننده که تعطیل کرد برید خونه! و چی و چی... 😏 

 

پ.ن ۲: روان شناس خانم و مراجعه کننده شون هم رفتن و من هنوز پستم رو ثبت نکردم 😑 برم به آقای دکتر زنگ بزنم و بعدشم تعطیل کنم برم خونه....

 

 

 

 

  • مادام کاملیا

نظرات (۱۶)

  • ما و تربچه مون
  • سلاااااااام  خانومی:))

    پاسخ:
    سلام گلم 🌸

    سلاااام عزیزدل منننن ❤️

    تمام پست رو با بغض خوندم. خیلییی خیلی دوس داشتم ببینمت. حس میکردم موقعیت بهتر از این واسه دیدارمون نیست.😭😭 و اینکه واقعا دوس داشتم برین خونه راحت استراحت کنین. ایشالا سری های بعدی.

    وای هدیه من و دوستمم ایران مال رفتیم دقیقا همینجوری بین راه ما رو پیاده کرد😡 ولی خوشحالم که با وجود سرما بهت خوش گذشته. 😍

    دست خانواده مهربونت درد نکنه 🌸

    هدیه کاش میشد مفصل با اقای دکتر صحبت کنین. من اصن همچین تحمل و درایتی ندارم. یعنی باید سوء تفاهما برام برطرف بشه. میدونم اخلاق بدیه این عجول بودنم😬😖

    پاسخ:
    سلام مری نازم ❤
    الهی بگردم 😢 فدای سرت مری جونم، خب واقعا شرایطشو نداشتی، منم توقعی نداشتم..... ان شاءالله دفعه ی بعد 😙
    فدای مهربونی خودتو خونواده ت بشم من آخه 😍 باور می کنی چند تا پسرخاله و پسرعمو و دخترعمو توو تهران دارم اما تهش هروقت با دخترخاله اومدیم رفتیم خونه ی عمه ش؟! یعنی فکر کن اونجا راحت ترم تا خونه ی فامیلای خودم 😅
    اِی خداااا... نمیگن دختر مردم رو بین راه پیاده می کنیم گناه دارن؟! 😒 آره خدا رو شکر، با اینکه روز اول از سرما قندیل بستیم اما خوش گذشت
    🌸
    خیلی خیلی دلم میخواد باهاشون مفصل صحبت کنم، منم عجولم مری، الانم دارم جون می کنم تا تحمل کنم.....

    سلام هدیه جون 

    اخ خدا نی نی گوشیتو ترکوند😁

    در مورد اقای دکتر ،به نظرم هر مردی از اینکه یه دختر توجه کنه بهش ذوق میکنه اما دلیل بر علاقه اش نیست ،البته حرف توام درسته باید حد رو نگه دارن اما اقایون تو این مسایل به اندازه خانمها دقت ندارن

    امیدوارم با اتفاقها و خبرهای خوب بیای دوباره

    پاسخ:
    سلام دوستم
    اوهوم 😁 یه آهنگ مخصوص داره، هر دفعه باید براش بذارم.. اما خب گوشی رو هم بعدش می کوبونه به همه جا
    بله قبول دارم، حالا نه فقط آقایون، فکر کنم کلا آدما توجه رو دوست دارن... ولی خب بحث منم همون حد و حدود هست
    ممنونم ازت

    سلام عزیز دلم ..قربونت برم کاش می تونستیم بیشتر پیش هم باشیم من که واقعا خوشحال شده ام از دیدنت  ❤️❤️❤️

    پاسخ:
    سلام مریم جانم
    خدا نکنه..... آره واقعا، ای کاش....
    فدای شما 😍 بازم ازت ممنونم که با اینکه مهمون داشتید اما اومدی پیشم ❤😙

    هدیه جانممممم؟؟؟ بیا بغلم عزیزمممممممممم

    خدا چقدر رحم کرد با اون تصادف.......از تصورش قلبم تیر کشید

    کاش هر چی زودتر با آقای دکتر صحبت کنی. چرا خودت رو عذاب بدی؟ بعدم من مطمئنم آقای دکتر هم از رفتارت بخوای نخوای متوجه می شه که فکرت مشغول

    قربون اون گوگولی که گوشی رو می زنه در و دیوار 

    پاسخ:
    آره ویرگول جانم، واقعا رحم کرد... خدا رو شکر که بخیر گذشت
    دلم میخواد، کاش زودتر شرایطش فراهم شه و بتونیم با هم صحبت کنیم... درست میگی ویرگول، دیروز بهم گفتن چرا فکرت مشغوله؟! و من با یه لبخند جمعش کردم چون عجله داشتن باید می رفتن
    کچل خانوم فعلا رفته توو کار تخریب 😅 گوشی طفلکیم....

    سلام عزیزم، راستش با خوندن این پست ماهم وار رفتیم، توی دلم خالی شد و حالم گرفته شد، راستش من هم به خاطر شما روی آقای دکتر تعصب پیدا کردم و احساس میکنم کسی به چیزی که متعلق به ما هست گوشه چشمی داشته (منظورم خانم دکتره)، امیدوارم همه ی اینا صرفا یک قضاوت و توهم باشه، چون آقای دکتر واسه ماس (استیکر خشم و تعصب و مالکیت و خنده)

    پاسخ:
    سلام فاطمه جان
    آخی عزیییییییزم.... چقدر مهربونی شما 😍
    من از همون حدود دو سال پیش که مشاوره م رو پیش آقای دکتر شروع کرده بودم تک و توک عشوه های این خانم دکتر رو می دیدم.. ولی خب الان دیگه داره کولاک میکنه و سنگ تموم میذاره
    آدما حق انتخاب دارن! رفتنی هم میره! خیلی ها ممکنه برامون عشوه بیان، این ماییم که باید قاطع برخورد کنیم
    مگه نه؟ 😉

    به نظرم هدیه جون خودتو کوچیک نکن تو ارزشت بیشتر از این حرفاست و اینو بدون که به این راحتیام آقای دکتر اعتراف نمیکنه

    پاسخ:
    می فهمم حرفتو
    ولی ببین مریم جان من یه روزی اومدم گفتم خانم دکتر در نبودم اومد کلینیک.. یه روز دیگه گفتم فلان حرکت رو زد... یه روزم که جلوم اومد توو دهن آقای دکتر....
    در مقابل همشم سکوت کردم، اما چی شد؟
    همیشه سکوت جواب نمیده، اگه همون موقع بابت حرکتش همون جا از آقای دکتر توضیح می خواستم شاید الان اوضاع یه طور دیگه بود... حداقل خودم فکرم درگیر نبود

    سلام

    واقعیتش هدیه جان کسی که روانشناسی بلده و با آدمهای زیادی سر و کار داره قطعا به خوبی می تونه خودشو تو دل یه خانم جا کنه حالا هرچقدرم که اون خانم سفت و محکم باشه

     

    ولی این رو بدون این جزیی از شخصیت ایشون هست که انحصاری با یک زن گفتگو نکنه و اینکه به دلیل نوع فرهنگشون اهل بگو بخند با خانمها احتمالا هستن

    احتمالا هم چیزی پشتش نیست

    ولی شما اگه واقعا به ایشون علاقمندی لازم نیست جا بزنی و کوتاه بیای

    می تونی بخوای موضوع رسمی بشه و خانواده ها در جریان قرار بگیرن

     

    اگرم فکر می کنی احتمالا منصرف شده ایشون

    که البته من اینجور فکر نمی کنم

    شاید بهتر باشه ایشون رو کلا حذف کنی از ادامه زندگیت که مبادا یه ضربه روحی دیگه بخوری از این ناحیه

     

    ولی در کل نظرم این هست که زود جا نزنی

    همیشه هم که مردها برای به دست آوردن زنها نباید بجنگن

    گاهی هم لازمه زنها مبارزه کنن

    در رابطه با موقعیت شما و خانم دکتر

    خوب اگه آقای دکتر دنبال موقعیت بودن، شاید از اول نباید مطرح می کردن

    بعید می دونم اهمیتی بده این موضوع

    پاسخ:
    سلام سارینا جان
    شاید همینطور باشه.... اما یه نکته ی دیگه هم هست.. منو ایشون خیلی چیزا رو در مورد هم می دونیم، توو حالت عادی شاید این مسائل باعث دوری و کلا دافعه شه، اما همین که ما می تونیم نرمال برخورد کنیم برام باارزشه
    آره دقیقا درست گفتی.. ایشون کلا شخصیت راحت و خونگرمی دارن، شاید به خاطر اصالت شون باشه.... ولی خب گاهی به نظرم زیادی میشه
    من نمی خوام رسمی بشه! حداقل فعلا! چون هنوز از بابت خودم و مشکلاتم مطمئن نیستم
    از ایشونم مطمئن نیستم! اینو صادقانه گفتم
    فعلا فکرم بدجوری درگیره و دارم همه ی جوانب رو می سنجم
    در مورد موقعیت... واقعا نمی دونم چی بگم سارینا جان چون الان خودم توو شک و تردیدم و فقط دلم میخواد زودتر شرایط جور شه و درباره ش صحبت کنیم

    ی چیزی بگم ؟! حتماً حتماً جدی با دکتر صحبت کن

    اینکه خانم دکتر این رفتارها رو میکنه و ب دید عموم رسیده و آقای دکتر برخورد قاطع نداره ، تحملش سخته واقعا ! آدم توقع نداره ینی ، متوجهی؟

    روزت هم مبارک

    دلم غصه شد اصن :/

    پاسخ:
    آره متوجه م، واقعا تحملش سخته
    می دونی به چی فکر می کنم؟ به نظرم این خودش یه تاکتیکه! اینکه جلوی عموم کارتو بکنی و یکی رو بچسبونی به خودت! چون من یه بار دیدم که آقای دکتر چطوری آب پاکی رو ریختن روو دست خانم دکتر
    ممنونم فدات شم، روز شما هم مبارک ❤
    الهی بگردم... خودمم حال عجیبی ام
    هدیه ی عزیزم سلام
    روز زن رو با تاخیر تبریک میگم عزیز مهربونم
    خدا رو شکر که تصادف به هیچکدومتون آسیب نزد و حالتون خوبه. وقتی خوندم مه خانوم مربی بعد از تصادف پیشنهاد برف بازی داد یک ماشالله از ته دل بهش گفتم. خدا حفظش کنه.
    اگر من بودم دیگه حوصله ی برف بازی نداشتم

    خوشحالم که با دختر خاله رفتی تهران و یه حورایی خوشحالم که به جناب دکتر خبر ندادی.
    هدیه جونم حتما در مورد اوم دکتر باهاش صحبت کن . این موردی نیست که سکوت کنی قربونت بشم. راستش با خوندن این موضوع خیلی ناراحت شدم.
    هدیه نازنین ما لایق بهترین هاست.
    ماظب خودت باشم عزیز دوستداشتنی من :*
    پاسخ:
    سلام باران قشنگم
    ممنونم عزیزدلم، روز شما هم مبارک ❤
    آره خدا رو شکر بخیر گذشت... والا اگه منم بودم بعدش دیگه میشدم برج زهرمار! اما مربی ماشالله دل گنده و پایه ست... همسرش هم خیلی خوب برخورد کرد، اونم بی تاثیر نبود
    آخی... بدجنس کی بودیم ما؟ 😁
    خودمم حالم یه جوریه... کاش زودتر شرایط فراهم شه و درباره ش صحبت کنیم
    قربون شما برم من
    چشم، شما هم مواظب خودت باش 😙

    هدیه سلام

    میگم این خانم دکتر خیلی خوشگلن؟ به من هم یاد بدن خوش ادایی رو:|

    پاسخ:
    سلام
    در مورد ظاهرشون بخوام بگم... قد بلند، تقریبا درشت اندام، سفید پوست، لنز آبی توو چشم شون، مژه ها اکستنشن، موها و ابروها همیشه بلوند، آرایش هم دارن و تیپ شون هم قرتی طور....
    ادا و ناز و عشوه هم که تا دلت بخواد
    ببین از نظر من خوشگلن، ولی آقای دکتر قبلا گفته بودن خوشگل نیستن! الان نمی دونم نظرشون چیه!
  • مامان رونیا رویسا
  • سلام بر هدیه بانو

    گوشی ات رو حتما بده تعمیر

    از این داغون تر نشه😂

    منم یادمه گوشی قبلیم، رونیا 7 ماهه بود با آب دهن نابودش کرد

    ولی من 3 سال مقاومت کردم و گوشی جدید نخریدم 😅😅

    .. 

    حال کردم با تبریک روز زن توسط داداشا ❤️❤️

    روز مرد هم نزدیکه، باس ب فکر باشیم خخخخخ

    ... 

    آخ انقد دلم سفر اینجوری مجردی حتی دو روزه می خواد😁😁

    .. 

    ب نظرم خیلی رک و پوست کنده راجع ب اون خانمم با آقای دکتر صحبت کن

    یا چیزی هست یا نیس

    اگه هست که هیچی 🙄

    اگه نیست بهشون بگید که این حد از صمیمیت تو رو اذیت می کنه🤔

    روابط کاری و دوستانه هم بینشون باشه باید ی خط قرمزی این وسط باشه🤔

    حتما حتما صحبت کن

    آها راجع ب تبریک روز زن

    آقای دکتر ک این همه مهربونن، احتمالا یا مشغله داشتن یا حالا هر چی

    و گرنه کسی که قاشق لوبیا پلو می چپونه تو دهن 😂 نمی تونه بی توجه یا.. باشه

     

    می بوسمت 

     

    پاسخ:
    سلام مهربون جان ِ من
    والا به نظرم تعمیر دیگه جواب نمیده 😂
    اِی خداااا، چطوری ۳ سال مقاومت کردی آخه؟! 😂 دمت گرم..... امان از این آب دهن نی نی هااااا.... نی نی ما فقط اسپیکر گوشی رو مورد هدف آب دهن قرار میده 😂 کیه که گوشیم لال شه 😂
    خدا همه ی داداشا رو حفظ کنه ❤
    روز مرد 😈 الان خوبه منم به یه تبریک ساده ی تلفنی بسنده کنم؟! 😂
    ای جااااااان... 
    آره منم بحثم همین حد و مرز هست.. اگه خانم دکتر عین خیالش نیست و جلوی دید عموم هر کاری می کنه، توقع دارم آقای دکتر قاطع باشن و اجازه ندن... اگرم بین شون چیزی هست که خب بیان بگن، چه کاریه؟!
    قاشق لوبیا پلو رو خوب اومدی 😂
    چی بگم.. ولی خب بی توجه ازش گذشتن دیگه
    منم می بوسمت عزیزم 😙

    سلام هدیه جونم  امیدوارم خوب و سلامت و شاد باشی❤😘🌸

    راستیتش هدیه جون من اگه تو موقعقت تو بودم اصلا آروم و قرار نداشتم همش فکرم درگیر این موضوع بود و صبر ندارم تو این موارد که چجوری میتونم حرفم و به آقای دکتر بگم و خلاص شم،یجورایی از بلاتکلیفی و سردرگمی راحت شم !!!

    خب نمیشه که اینطرف اینجوری رفتار کنه بعدشم با خانوم دکتر صمیمی باشه نمیدونم شایدم من زیادی حساسم رو این چیزا ولی واقعیتش برا من قابل تحمل نیس اصلا🙁😶

    هر طور شده یه موقعیت جور کن حرف دلت و بزن و سبک شو آرامش پیدا کن ❤

    بازم بهترین هارو واست میخوام عزیزمممممم💚❤🧡💛💜

    پاسخ:
    سلام صنم جانم، ممنونم عزیزدلم ❤😙
    منم فکرم درگیره صنم جان، توو دلم آشوبه اما خب ظاهرمو حفظ می کنم... هر چند به نظرم صدام شدیدا غم داره!
    برای منم قابل تحمل نیست.. من فوق العاده آدم حساسی هستم به خصوص توو این موارد.. آقای دکتر هم خوب می دونن... اما خب... چی بگم....
    زن داداش بزرگه خیلی وقتا حرص می خوره میگه آخه تو چقدررر صبوری؟؟ چقدررر ملاحظه می کنی؟؟؟
    الان می فهمم چرا اینو میگه!
    قربونت برم، ممنونم ❤🌸

    سلام

    خوبی دختر ؟ چه خبر ؟ همه خوبید ؟ خدا رو شکر

    خوبه که با مربی و بچه ها رفتید برف بازی ، فقط اون اتفاق کوچیک اگه نمی افتاد که هالی میشد ؛ ولی چه خوب که برنامه شما را بهم نزد

    میگماااااااا تهران اومدید و یه توک پا به من هم سر میزدید ! چی میشد ؟ می ترسیدید از خوشحالی ذوق مرگ بشم ؟؟!😅 البته من خودم اصالتا" فیروزکوهی هستم ولی تهرانی ها هم توشون بچه های بامرام مثل تو پیدا میشن .

      فیروزکوه هم نبودم تا دعوتتون کنم ، چقدر دوست دارم دیدن دوستان مجازی را ، خیلی لذت بخش و جالب خواهد بود . چه خوب که خانواده منسجمی دارید ما هم همینطور هستیم و شاکریم خدا را به خاطر داشتن چنین خوانده ی خوب .

    .... به موضوع آقای دکتر اشاره نمیکنم 

    یه قول بده اگه دوباره اومدی تهران و از نظر وقت برات مقدور بود یه توک پا به من هم سر بزن ، قهوه و نسکافه نداریم ولی یه چایی تلخ پیدا میشه ، منزل و مغازه ما پیروزی هست سر راهتون

    برقرار باشید به امید دیدار

    پاسخ:
    سلام
    خوبم شکر... خدا رو شکر همه خوبن..
    بله اگه اون اتفاق نمیفتاد که عالی میشد ولی بازم خدا رحم کرد و بخیر گذشت.. ما هم به برف بازی مون رسیدیم
    دوستای تهرانیم که کلی بهم لطف داشتن.. چند تاشون سعی کردن بیان دیدنم اما طفلی ها برنامه شون جور نشد
    سفر منم انقدر یهویی شد و کوتاه بود که منم توقعی نداشتم
    خدا رو صد هزار مرتبه شکر بابت خونواده ی خوب ❤ وجودشون نعمت بزرگیه، خدا حفظ شون کنه
    اتفاقا کاش به موضوع آقای دکتر اشاره می کردید و از دید یه آقا نظرتون رو می گفتید، شاید کمک کننده بود
    شرمنده من نمی دونم پیروزی کجاست 🙈 اما سعی می کنم اگه مقدور بود هماهنگ کنم و دفعه ی بعد دوستان بیشتری رو ببینم
    سپاسگزارم

    سلام

    ... اما بعد

    گفتی راجع به آقای دکتر بگم ، همونطور که میدونید من و بقیه دوستان شما ، آقای دکتر را به اندازه ای که شما معرفی کردید میشناسیم و با عینک شما داریم می بینیم ایشان را پس خیلی نمیشاسیمش ولی اگر آنطور که شما گفتید برداشت ما هم از ایشان همان باشد ، باید بگویم من یه جاهایی به ایشان حق میدهم چون شما تکلیف ایشان را مشخص نکردید . در مدت آشنایی تان به قول معروف شل کن سفت کن زیاد داشتید ، در یک مقطعی با اطلاع ایشان به پیشنهاد آون آقا فکر کردید و باهاشونبیرون رفتیدو... الان هم هیچ جواب مثبت و یا منفی به آقای دکتر ندادید و ایشان را در برزخ قرار دادید ، شاید هر کسی هم جای ایشان بود به خودش اجازه میداد به شخص دیگری هم فکر کنه یا حداقل وقت بگذرونه هر چند شاید بگید دیگه از ایشون با این شرایط کاری و...  وقت گذروندن معنی نداره ولی اینطور نیست ، انسان توی هر شرایطی نیاز داره به بودن در کنار کسی تا آرامش بگیره و سبک شه از همکلامی . 

    البته به نظرم شما باید با تعقل تصمیم نهایی خودت رو بگیری ، گفتم با تعقل نه با عجله و بی برنامه

    ضمنا" پیروزی هم بین ترمینال شرق و افسریه هست 

    برقرار باشید . به امید دیدار

    پاسخ:
    سلام
    خیلی خیلی ازتون ممنونم که نظرتون رو گفتید
    هیچ حرف و دفاعی ندارم فقط راستش دلم واسه خودم سوخت......
    بله من شل کن سفت کن داشتم و هنوزم دارم! اما هیشکی دوست نداره توو بلاتکلیفی دست و پا بزنه، منم زخمیه گذشته و زندگی ام.....
    درست میگید، انسان در هر شرایطی نیاز داره یکی کنارش باشه و باهاش وقت بگذرونه و آرامش بگیره
    ممنونم بابت آدرس
    سپاسگزارم، در پناه خدا باشید

    خوب عزیزم وقتی جلوی چشمت اینطوری رفتار میکنه باهاش و نمیتونه پنهون کنه بدون یه چیزی بینشون هست احتمالا 😐

    وای من خودم خیلی زود مشکوک میشم مثلا یکی میگه پیامت نرسید یا همیشه وقتی کم میارن میگن تصادف کرده بودیم و چی و چی

    واقعا مردا رو نمیشه شناخت بعضی اوقات 😔

    پاسخ:
    خدا می دونه.....
    من خودمم آدم فوق العاده حساسی هستم، دروغ چرا؟ مشکوکم شدم اما خب بازم سعی می کنم خوددار باشم چون من که همه چیز رو نمی دونم
    کلا آدما رو نمیشه شناخت...
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی