شیطنت های ذهن من

هرگاه شخصی کسی را برای گناهی سرزنش کند، نمیرد تا خود به آن گناه مرتکب شود. امام صادق (ع)

شیطنت های ذهن من

هرگاه شخصی کسی را برای گناهی سرزنش کند، نمیرد تا خود به آن گناه مرتکب شود. امام صادق (ع)

ساز ناکوک دلم

چهارشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۸، ۰۹:۲۶ ب.ظ

 

 

دوشنبه رسیدم خونه و مامان و بابا رفتن بیرون..... داداش بزرگه و نی نی اومدن یکم با هم وقت گذروندیم و رفتن... منم تونستم به کارای شخصیم برسم

 

سه شنبه دوش گرفتم و باشگاه هم نرفتم... در عوض زودتر رفتم کلینیک... آقای دکتر هم یکم بعد رسیدن... باید می رفتن مرکز استان اما یکم پیشم موندن و ویولن زدن......

 

سر یه ترانه من بغض کردم و فین فینم راه افتاد! ایشونم تندی رفتن سراغ یه ترانه ی شاد 😁

 

خب فکرم خیلی درگیره و مدام دارم سبک سنگین می کنم و جوانب رو می سنجم... ایشون یه جا توو روم آوردن، گفتن "فکرت مشغوله چرا؟!"

 

منم با یه لبخند جمعش کردم! چون عجله داشتن و دلم نمی خواست اینطوری سر حرف رو باز کنم...

 

داشتن می رفتن که یهو یه مراجعه کننده اومد! آقای دکتر هم مونده بودن چیکار کنن اما خب در نهایت رفتن توو اتاق شون... یه بچه رو برای تست هوش آورده بودن...

 

مراجعه کننده که رفت به منم گفتن بیا تعطیل کنیم بریم..... با هم اومدیم پایین مجتمع و از هم جدا شدیم.....

 

وقتی رسیدم خونه میشه گفت حال روحیم داغون بود.......

 

مامان و بابا با ماشین رفتن بیرون.... منم آرایش که داشتم، فقط لباس پوشیدم و از داداش بزرگه خواستم منو برسونه تالار عروسی.....

 

سر یه میز نشستم... یه دوست دیگه م گفته بود دیرتر میاد چون بچه ی کوچیک داشت و باید می سپردش به شوهرش......

 

هرچی بیشتر می گذشت من حالم بدتر میشد... دیگه یه جایی چشام پره اشک شد و انگاری صورتم گُر گرفته بود......

 

دوستم پیام داد که نمی تونه بیاد، بچه ش لج کرده..... بهش گفتم حالم خوب نیست... گفت پاشو برو از فلانی عذر خواهی کن برو خونه، خودتو اذیت نکن......

 

ازم نپرسید چی شده؟ از این اخلاقا نداره، فقط درکم می کرد.... نگرانم شده بود.... توو پیام کلی باهام صحبت کرد... می گفت حسش نسبت بهم خیلی قویه و کاملا حس کرده بود که من حال خوشی ندارم 💗

 

همون جا توو عروسی تقریبا تصمیممو گرفتم! گفتم میرم خونه و رک به آقای دکتر میگم همه چی تموم!

 

دیگه به زور و زحمت خودمو نگه داشتم چون به نظرم بی احترامی بود اگه می رفتم... درسته عروسی خواهر ِ دوستم بود اما خب دوستم ناراحت میشد...

 

آخر وقت بابا اومد دنبالم....

 

رسیدم خونه، تندی لباسامو عوض کردم و صورتم رو شستم خزیدم زیر پتو و سیل اشکام جاری شد.......... واااای به قدری بغضم گنده بود که دلم میخواست داد بزنم گریه کنم اما دستمو گذاشتم روو دهنم و سعی کردم بی صدا هق هق کنم تا مامان و بابا نفهمن.....

 

رفتم بهشون پیام بدم و شروع کنم که یادم افتاد الان باید توو جاده باشن! دلم نیومد.... گاهی از این حجم زیاد ملاحظه کردنم حرصی میشم!

 

امروز صبح، ۶ صبح بیدار شدم... صبحونه خوردم و زدم به جاده.... توو مسیر دیگه خودم بودم و ماشینم و جاده.. یه دل سیر گریه کردم......

 

ظهر همین که کلاس تموم شد دیدم مامان زنگ زد گفت نی نی میخواد باهات حرف بزنه ❤ یه کوچولو باهاش حرف زدم و از اون ور هیچ عکس العملی نداشتم 😂

 

بعدش دیگه به سمت خونه پرواز کردم.....

 

همین که رسیدم نی نی پرید بغلم و تا ناهار اجازه نداد من برم لباسمو عوض کنم 😍 تهشم یواشکی دوئیدم رفتم به سرعت نور لباس عوض کردم و اومدم دیدم یک عدد فضولک خانم داره دنبالم میگرده 😍

 

خدا رو شکر بابت وجودش ❤ انگیزه ی این روزهای من واسه زندگیه ❤

 

بعد از ناهار رفتن بالا و منم یکم دراز کشیدم و بعدشم پا شدم آماده شدم رفتم کلینیک.....

 

یه ساعت اول تنها و توو خودم بودم اما بعد سعی کردم خودمو جمع و جور کنم.... حالم که بهتر شد نشستم کامنتا رو جواب دادم.....

 

با خودم گفتم که چی؟ آدما حق انتخاب دارن.. رفتنی میره، موندنی هم می مونه...

 

اگه قرار باشه مدام به خودم بگم پس حرفایی که بهم زدن؟ پس کارایی که برام کردن؟ پس تعهدی که ازش دم می زدن؟ پس ...... خب چی عوض میشه؟ اصلا چرا باید قضاوت قبل از جنایت کنم؟؟

 

آقای دکتر یه دوست خانم دارن که همکلاسی قدیم شون بود... خب تا حدی از ایشون برام گفته بودن.. دیروز متوجه شدم این خانم هم آره 😐 آقای دکتر هم باهاشون برخورد کردن.....

 

با خودم گفتم پس آقای دکتر قاطع برخورد کردن رو بلدن 🙄 فقط احتمالا به آدمش بستگی داره!

 

خلاصه امروز تعطیل کردم و رفتم سمت پارکینگ... خیابون هم به خاطر سخنرانی یه کاندیدا شلوووووووغ..... همین که رسیدم پارکینگ آقای دکتر زنگ زدن... عادی باهاشون حرف زدم و بعدشم سوار شدم اومدم خونه.....

 

تصمیم دارم توو پیام باهاشون حرف بزنم چون تجربه ثابت کرده حضوری لال میشم 😑

 

دلم می خواست امشب تمومش کنم که خب توو تلفن متوجه شدم کماکان یه شهر دیگه هستن که میشه گفت دوره و تا نیمه های شب درگیرن!

 

با خودم میگم یکم صبور باشم تا وقتش برسه... دوست ندارم هیجانی تصمیمم رو عملی کنم... دلم میخواد مطمئن برم جلو..

 

فردا صبح ان شاءالله میرم باشگاه و بعدشم به احتمال زیاد تعطیلم.. کلاس شنبه م هم کنسله و خب اگه خدا بخواد میخوام یکم استراحت کنم و روو یه پروژه کار کنم...

 

این مدت تنبلیمم زیاد بود و عقب افتادم از هدفم.. ان شاءالله بتونم جبران کنم و برسم به اون چیزی که دلم میخواد 🙏

 

...

 

رفیق نوشت: میشه برام دعا کنید؟ ❤

 

 

 

 

 

  • مادام کاملیا

نظرات (۱۷)

چرا نمیشه عزیزم من یکی اگه قابل باشم که واسه آرامش و یه قلب آروم برات دعا میکنم❤🧡

انشاالله همه حرفاتو میگی بهشون و خلاص به قول خودت رفتنی میره موندنی هم میمونه پس خودتو اذیت نکن عزیزم بالاخره فرصتش پیش میاد و میگی،فوقش ازشون یه وقت صحبت بخوا بگو یه ساعت بهم وقت بدین حرف بزنیم خیلی منطقی و آروم حداقلش راحت میشی اینطوری❤😘🌸

پاسخ:
ممنونم صنم مهربونم ❤
ان شاءالله
همیشه اولش احساسات هیجانی و با شدت بیشتری بهت حمله می کنن، اما کم کم که فروکش می کنه تازه بهتر می تونی شرایط رو بسنجی و حساب شده تر رفتار کنی
ان شاءالله موقعیت جور میشه و سر حرف باز میشه و سنگامو وا می کنم
پناه بر خدا
😍❤😙🌹

عزیز دلم دوست قشنگم دعا می کنم حال دلت زود زود زود خوب شه 

پاسخ:
ممنونم الهامِ عزیزدلم ❤

حتما هدیه جون برات دعا میکنم

دعا میکنم همیشه اونچه برات خیر و ارامش داره پیش بیاد 

امان از بالا پایینهای زندگی،خودن الان تو پایینش چند ماه گیر کردم 😔

نی نی خانمو بگو پشت تلفن 😁😁

پاسخ:
ممنونم دوستم
آمین
عزییییییزم.. الهی که گره های زندگیت، دونه دونه ش به بهترین شکل ممکن باز بشه و دلت آروم بگیره
والا 😁

هدیه؟؟

ببخش نبودنم رو دلوین سخت مریض شده و الان چند روزه بیمارستان بستریه😪

همش میترسم به مریضیش کرونا هم اضافه شه خدایی نکرده😪😥😥

دعا کن برام🌸

پاسخ:
الهی من بگردم
چی شده عزیزدل ِ خاله؟؟؟؟
خدا نکنه سپیده جانم... خیلی مواظبش و مواظب خودتون باشید
منو از حالش بی خبر نذار
چشم حتما ❤

سلام هدیه. من نمیخوام قضاوت کنم اما بهت بگم که نه تنها آقای دکتر بلکه تمام آدمها قدرت جدی برخورد کردن رو دارن فقط به طرف مقابلشون بستگی داره. که چقدر بخوان جدی برخورد کنن‌ و اینکه آیا از نظر خودشون اصلا لزومی هست سفت برخورد شه یا نه؟!

آقای دکتر هم بنظرمن بدش نمیاد!

 و اینکه هدیه هیچوقت به خودت نگو خانوم دکتر بیشتر بهش میخوره از لحاظ اجتماعی و فلان . اخه ربطی نداره. دوست داشتن و علاقه تمام مرزها رو رد میکنه . تمام قوانین رو. 

من هم فکر میکنم ایشون باید حریمش رو بیشتر حفظ کنه و از ریلکسیش در بیاد ولی نمیاد. 

منم مثل تو حضوری لال میشم و این حرصمو در میاره بقول مامانم ک بم میگه فقط گریه کردنو خوب بلدی!!

امیدوارم دلت اروم شه 

پاسخ:
سلام عزیزم
با نظرت موافقم، به نظر منم به طرف مقابل بستگی داره....
حتما خوششون میاد که جلوشو نمی گیره!
قبول دارم که دوست داشتن تمام مرزها رو رد می کنه اما به اینم معتقدم که تیپ شخصیتی ِ یه سری مشاغل به هم نزدیک تره چون آداب و فرهنگی که بین شون حاکمه از نوع خاصیه.. برای همین بیشتر با هم و با سبک زندگی هم جفت و جور میشن
شاید دلیل این کوتاه اومدن های آقای دکتر سِمت جدید خانم دکتر باشه! چون الان یه جورایی خانم دکتر مافوق ایشون به حساب میان!
وااای فاطمه دقیقا، توو حضوری حرف زدن من یهو صدام میره بالا و چشام اشکی میشه و اکثر وقتا هم لال میشم کلا.... یعنی اصلا نمی تونم حرفمو بزنم و یا از خودم دفاع کنم
ممنونم عزیزم

سلام

چطوری کاملیا

من که خوبم تقریبا"  تا حدودی 

اینکه تصمیم عجولانه نگرفتی نشانه درایت و پختگی توست

بیشتر فکر کن و کمتر غصه بخور ، کمتر حرص بخور و بیشتر به کارهات برس

تلاش کن و توکل دقت کن و تعقل و بقیه اش رو هم بسپار به اوستا کریم

برقرار باشید . به امید دیدار 

پاسخ:
سلام
شکر خوبم
ان شاءالله همیشه خوب باشید
سعی می کنم... الان میشه گفت بهترم و بیشتر به خودم مسلط شدم
دلم میخواد به کارهام برسم، کاش این تنبلی دست از سرم برداره و دوباره با انگیزه و تلاش بیشتر ادامه بدم
ممنونم ازتون

سلام

میگمااااااااااا

چه خوب که این دفعه کم نوشتی 

برای خوندن پست قبلی که ذله (درست نوشتم ) شدم 

برقرار باشید به امید دیدار

 

پاسخ:
سلام
ای بابا 😅
وقتی بین نوشتنم فاصله میفته دیگه خواه ناخواه حجم نوشتنم زیاد میشه.. شما به بزرگواری خودتون ببخشید
در پناه خدا
  • آیدا سبزاندیش
  • هیجانی عمل نکن... من چندین بار ذهنم اونقدررررر از فکر فکر فکررر پر شد اونقدرررر به افکارم پر بال دادم و سریع بی مقدمه و هیجانی عمل کردم که الان کلیییی پشیمونم، گاهی بذار یه مدت بگذره فروکش کنی بعد عمل کن،فکر کنم اینطوری بهتر باشه حداقل بعدش نمیگی کاش نمیگفتم یا اینقدر عصبی نمیشدم....خب واکنش اقایون با ما فرق داره یه کم اونا بی خیال ترن خب!

    پاسخ:
    قبول دارم حرفتو
    الان مجموعه ای از احساسات عجیب و غریب توو وجودمه و فکرم شدیدا درگیر.... خب مشخصه اینجور وقتا آدم نمی تونه درست و منطقی فکر و رفتار کنه
    فعلا سکوت کردم و دارم سعی می کنم خودمو آروم کنم
    ولی چه حس بدیه.......
    اما خب ته تهش فکر می کنم بهترین کار برام همونیه که توو سرمه!

    سلام هدیه عزیز

    انشاا... زودتر حال دلت خووب شه و بتونی تصمیم درست رو بگیری 

    میخوام یه چیزی بگم امیدوارم ناراحت نشی چون برداشت خودمه و بیشتر میخوام واسه تو هم یه گوشزنگ باشه، هدیه جوون من نمیدونم درست یا غلط تصور میکنم اقای دکتر دارن توامان تو و اون خانم دکتر رو نگه میدارن که ببینن نهایتش چی میشه، یعنی قاطع نمیدونن کدوم یک از شما رو میخوان و بدشون هم نمیاد که فعلا هر دو رو کنار داشته باشن ، ببخشید واقعا قصد ندارم ناراحتت کنم فقط میخوام حواست به این چیزخا هم باشه چون ما ادما هر چقدر هم حس کنیم کسیو میشناسیم ولی بازم هزاران لایه پنهان و نادیده افکارشون رو اید هیچوقت متوجه نشیم 

    پاسخ:
    سلام افسانه جان
    ان شاءالله
    ناراحت نشدم عزیزم، اتفاقا باعث شدی به این قسمتم فکر کنم
    حرفت می تونه درست باشه..
    منم الان شاید بگم نهههه آقای دکتر همچین آدمی نیستن ولی خب تهش شاید شاید هر کس دیگه ای هم جای ایشون بود توو شرایط مشابه همین کارو میکرد!

    سلااام بازم منم 

    تو نظر قبلیم نمیدونم چرا گوشزد رو نوشتم گوشزنگ ، از همین جا اعلام میکنم اصلاح شده بخونش😘😘😘😘

    پاسخ:
    سلام جانم
    الهیییی، چشم 😍😙

    سلام هدیه جان خوبی؟

    عزیزم اینکه شما صبر کردی تا سر فرصت مناسب حرف بزنی خیلی کار خوبیه اما هیچی درمورد رابطتتون رو درست نمیکنه فقط باعث میشه با لفظی آرومتر مسئله رو بیان کنی و حالا یا با دلایلی که میارن توجیه میشی یا... اما... اما!! اما به نظرم این رابطه هنوز میلنگه چرا؟ چون ایشون هنوز خودشون رو برات ثابت نکردن و هنوز اون اعتماده حاصل نشده واسه همین هر حرکت بجا و نابجای ایشون میتونه شما رو بدجور به هم بریزه... چون فقط توی یک رابطه اثبات نشده اس که افراد باهم میتینگ دارن، هی به این و اون گیر میدن، هی ایراد میگیرن، هی قضاوتهای عجولانه میکنن که باعث دلخوری میشه و مدام افراد عصبی میشن درصورتی که اصلا افراد عصبی ای نیستن اما چون آرامش ندارن و کلافه ان پس برای به دست آوردن آرامشششون هی میخوان به اون رابطه خاتمه بدن!!!

    پس بعضی وقتا افرادی سرراهمون قرار میگیرن که بالظاهر از خیلی معیارها باهامون همخوانی دارن اما چون اون اثباته و اعتماده ایجاد نشده پس اون اطمینان خاطر و آرامش رو نداریم و همش ذهنمون درگیررره ...

    پس عزیزم فقط توکلت به خدا باشه و منتظر اون اثباته باش و درسته این اثبات سخته اما اگر در یک رابطه رضای الهی باشه و طرف هم یکی رو واقعی بخواد اگه هزارسال هم ازش دور باشه باز برای به دست آوردنش و اثبات خودش و دوست داشتنش خستگی ناپذیر تلاش میکنه...

    پس اگر تلاش نکرد ایمان داشته باش که خدا یکی از بهترین هاش رو برای بنده هاش کنار گذاشته...

    از خدا میخوام روزی بیای و از حال خوب دلت و آرامش محض و عشق ناب و خوشبختی تمام وکمالت برامون بگی عزیزدلم

    پاسخ:
    سلام دوستم.. خوبم شکر
    در مورد اعتماد حق با شماست... وقتی ایشون رک بهم میگه که همه جوره بهم اعتماد داره.... و وقتی به نقطه ی مقابل نگاه می کنم می بینم من همچین حس اعتمادی رو نسبت به ایشون ندارم!
    و همین اعتماد نداشتن یه بخشیش به ایشون برمی گرده و یه بخشیش هم به خودم به خاطر تجربه ی تلخ گذشته
    به نکته ی جالبی اشاره کردی..... چون آقای دکتر میگن که بهم اعتماد کامل دارن اما از اون طرف فکر می کنن من هر لحظه میخوام ترک شون کنم!
    درست میگی.. اینطور که معلومه ما جفت مون این وسط آرامش نداریم و مدام ذهن مون درگیره
    قبول دارم، اونی که واقعا بخوادت همه جوره تلاشش رو می کنه
    بی نهایت ازت ممنونم دوست مهربونم

    معلومه عزیزم...حتما حتما دعا میکنم...برای آرامش وخوشبختی وعاقبت به خیریت...وظیفه است

    پاسخ:
    الهی بگردم، ممنونم مطهره جانم
    لطف و محبتت هست 🌸
  • ما و تربچه مون
  • سلام عزیزم

    پاسخ:
    سلام جانم

    دعا میکنم،،، آدمی خودش بسپره دست خدا، خدا بهتر میدونه

    پاسخ:
    حق با شماست.. ممنونم محدثه جان

    هدیه من فکر کنم اشتباهی رفتم بجای اینجا تو نظرات مربوط به پست ثابتت نظر گذاشتم ، نظرمو اونحا لطفا بخون

    پاسخ:
    درست نظر گذاشتی فدات شم، نگران نباش

    سلام عزیزم خوبی برای حال دلت دعا میکنم ولی زمان بده الان تصمیم نگیر عزیزم بزار عصبانیتت فروکش کنه

    پاسخ:
    سلام شهره جان، خوبم شکر
    ممنونم ازت مهربونم
    چی بگم.....

    چرا نگفتی هنووووووز هدیه😭

    پاسخ:
    موقعیت نشده خب 🌸
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی