شیطنت های ذهن من

هرگاه شخصی کسی را برای گناهی سرزنش کند، نمیرد تا خود به آن گناه مرتکب شود. امام صادق (ع)

شیطنت های ذهن من

هرگاه شخصی کسی را برای گناهی سرزنش کند، نمیرد تا خود به آن گناه مرتکب شود. امام صادق (ع)

مهندس ِ ناقل

دوشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۸، ۱۱:۰۱ ب.ظ

 

 

صبح ِ پنجشنبه ماشین رو برداشتم و رفتم دنبال بچه ها و پیش به سوی باشگاه.....

 

بعدش اومدم خونه، دوش گرفتم.... تعطیل بودم.... آقای دکتر مرکز استان بودن و منم فکرم درگیر! فقط غروبش زنگ زدن و کلی بابت ویروس سفارش کردن.....

 

جمعه نشستم روو درسم و تا شب به زور تونستم اون چیزی رو که دلم می خواست جلو ببرم.... دیگه زیادی تنبل شده بودم...

 

غروبش خورشید ِ عزیزم کلی باهام صحبت کرد و منم یکم سبک شدم...

 

واسه شنبه قرار بود با آقای دکتر صحبت کنم اما همین که رسیدم کلینیک تند و تند مراجعه کننده می اومد...... دیگه آخریش هم خریدار بود! آقای دکتر ماشین شون رو فروختن! و خریدار اومد و همون جا قولنامه نوشتن و منم به عنوان شاهد امضا زدم! بعدشم دوتایی رفتن بیرون دنبال کارا.......

 

آقای دکتر قبل از رفتن شون گفتن که زود برمی گردن... اما یه ساعت بعد زنگ زدن و گفتن کارشون فلان جا طول کشیده و شما تعطیل کن برو!

 

منم زنگ زدم به خورشید و در مورد تصمیمم باهاش مشورت کردم مبنی بر اینکه با تغییر مکان کلینیک منم دیگه نیام که خورشید گفت فعلا صبر کنم....

 

بعد از تلفن، تعطیل کردم و همین که اومدم از آسانسور بیام بیرون آقای دکتر رو پایین مجتمع دیدم! گفتن کارت شون رو جا گذاشتن اومدن بردارن! یکم همون جا در مورد خریدار حرف زدن و منم خداحافظی کردم اومدم خونه.....

 

یکشنبه مربی اعلام کرد که این هفته باشگاه تعطیله! استاد هم توو پیام اطلاع دادن که کلاسای این هفته تعطیله!

 

ظهرش آقای دکتر زنگ زدن و گفتن از فروش کلینیک پشیمون شدن و فکرای دیگه ای دارن!!! گاهی با خودم میگم نکنه ایشون توو کلینیک شنود دارن؟! 🤔 خورشید جان می بینی؟!

 

بعد از ظهر رفتم کلینیک و یه ساعت بعد روان شناس خانم و مراجعه کننده شون هم اومدن....

 

بعد از رفتن شون تعطیل کردم و رفتم یه کوچولو توو بازار قدم زدم و برگشتم خونه...

 

امروز ظهر آقای دکتر زنگ زدن و روز مهندس رو بهم تبریک گفتن..... با خودم گفتم اینم لابد مثل تبریک روز زن خشک و خالیه! 😁

 

بعد از ظهر رفتم کلینیک... دوتا مراجعه کننده با هم اومدن... یه مادر و پسربچه ش که برای تست هوش اومده بودن و پسربچه به طرز عجیبی اذیت می کنه! و یه پدر و پسر جوونش که برای تست اختلال اومده بودن...

 

اول پدر و پسر رفتن داخل.... از راه دور هم اومده بودن....

 

چند دقیقه گذشت و اومدن بیرون.. آقای دکتر عصبانی بودن... بعد از رفتن شون، آقای دکتر به اون خانم گفتن لطفا بچه تون رو از اینجا ببرید، پسر جوون مشکوک به کرونا بود!!

 

مادر دست ِ بچه ش رو گرفت و رفت...... آقای دکتر هم یه محلول ضدعفونی درست کردن و دو ساعت داشتن باهاش کلینیک رو می سابیدن!!! 😷

 

گفتم یعنی الان منو شما ناقل ویروسیم؟! 😈

 

کار سابیدن شون که تموم شد یهو گفتن شام بریم بیرون؟ به مناسبت روزتون؟

 

گفتم بریم! اما مهمون من!

 

گفتن نه دیگه! من می خواستم براتون گل بگیرم اما نشد! به جاش الان دعوت تون می کنم رستوران!

 

من زودتر رفتم پارکینگ... سمت شاگرد نشستم و ماشین رو روشن کردم.... آقای دکتر که اومدن اولش با دیدنم تعجب کردن اما بعدش نشستن پشت فرمون....

 

کل سیستم صندلی و فرمون رو هم دستکاری کردن!

 

رفتیم رستوران جنگلی که یه جورایی داره میشه پاتوق مون... تمام طول مسیر رو هم با موزیک خوندیم و خوش گذروندیم...... به محض اینکه رسیدیم اونجا، گفتم من باید برم دستشویی! 😓 کوله م رو دادم دست شون و رفتم.....

 

وقتی برگشتم دیدم واسه جفت مون کوبیده سفارش دادن! گفتم من جوجه میخوام! 😏

 

رفتیم توو آلاچیق نشستیم و ایشونم یکم حرف زدن.... کلی هم تشکر کردن بابت اومدن مون....

 

غذا رو که آوردن تندی نصف کوبیده شون رو برای من گذاشتن! 😐

 

یه مدته که نمی تونم غذا بخورم و وزنم همین طور داره میاد پایین! چند روز قبلش بهم گفته بودن چرا زیر چشات سیاه شده؟! پریروزم گفته بودن چرا روز به روز لاغرتر میشی؟؟

 

اولش گفتن دفترچه ت رو بیار تا بری واسه آزمایش اما بعد گفتن نه فعلا نیار، بذار واسه بعد از عید! به خاطر ویروس می گفتن!

 

خلاصه.... من فقط چند تا تیکه جوجه خوردم و به کته م دست نزدم اولش... ولی لعنتی کته هاش خیلی خوشمزه ست، دلم بود.....

 

تا اینکه دلم طاقت نیاورد، گفتم اجازه میدید از برنج تون یه قاشق بردارم؟

 

گفتن حتما!

 

گفتم دهنی میشه ها 😂

 

گفتن وااااا، چه حرفیه؟

 

یه قاشق برداشتم و دیدم به به، چقدر مزه داد..... یه دو سه تا قاشق دیگه هم برداشتم 😁 اینجاست که میگن از نمی خورم نمی خورمش باید ترسید 😂

 

آقای دکتر هم دیدن من اشتهام باز شده کته ی منو هم گرفتن کره مالی کردن و غذای ایشون که تموم شد اومدیم سراغ دیس غذای من 😂

 

توو راه برگشت هم با موزیک کلی خوش گذروندیم.....

 

ایشون کلینیک پیاده شدن، قرار بود یکی از دوستان شون بیان دنبال شون... منم اومدم خونه...

 

هنوز بوی محلول ضدعفونی کننده توو سرمه 🤢 فردا مورد مشکوک دوباره میاد برای تستش... اما خب این بار قراره با رعایت همه ی جوانب بیاد!

 

...

 

پ.ن: درسته که قرار بود با آقای دکتر حرف بزنم اما خب نشد... الانم دیگه خودم آروم شدم.... واسه همین می ذارم سر فرصت و توو موقعیت مناسبش حرفامو مطرح می کنم... راستش الان دیگه اهمیتشو برام از دست داده!

 

...

 

رفیق نوشت: قرار نبود امشب پست بذارم اما مامان رونیا و رویسای عزیزم امر فرمودن و منم گفتم چشم 😍

 

رفیق نوشت ۲: خیلی خوبه که هستید ❤ دوست تون دارم 😙

 

 

 

 

  • مادام کاملیا

نظرات (۱۸)

  • مامان رونیا رویسا
  • خیلی خوشحال شدم پست گذاشتی😍😍

    خودم نیم ساعت قبل اومدم دیدم خبری نیس

    گفتم رفت تا فردا 😁😁

    .. 

    وای هدیه گشنم شد 😬😬

    نوش جونتون

    بچسبه ب همه جات تپل شی😁😁

    .. 

    شما تعطیل نکردید ینی؟؟ 😥😥

    آخه شمال هم مورد مشکوک خیلی دیده شده

    خیلی مراقب باشیددددد

    .. 

    چقدر خوب ک الان آرومی👍😘😊

    صبر 👌

    چقد تو چگونه پیش رفتن جریان تاثیر میذازه

    .. 

    ب قول ما

    مگه آب اومده زیر دکتر ک می خواد بفروشه 

    بشینه دکتریش رو بکنه دیگه 😅😅😅

    .. 

    حال دلت همیشه خوب 

    پاسخ:
    قربون خوشحالیت 😍
    راستش یکم خسته بودم و حال تایپ کردن نداشتم اما خب موتور انگیزه م رو خودت روشن کردی 😙
    الهی بگردم....
    تپل شدن که حرفی نیست ولی لامصب اولویت با جاهایی میشه که آدم دلش نمیخواد تپل شه 😅
    تعطیل نکرده بودیم ولی ساعت کاری کم و محدود شده بود.. ولی امروز (سه شنبه) گفتن که فعلا تعطیل!
    آره خدا رو شکر الان بهتر و آرومم 😙 می دونی یه وقتایی صبر کردن خود ِ خود ِ جون کندنه! فکر می کنی طاقت نمیاری اما وقتی می گذره می بینی چه خوب که دووم آوردی.....
    و توو همین زمان خیلی چیزا بهت ثابت میشه
    عالی بود 😂
    فدات بشم مهربون جان

    سلام ناقلم😅خوبیییی؟ 

    وای نگران شدم جدی... با این وضعیت سیل مسافرا که روونه شده😳🤭 خدایی چی میخوان مردم خجسته راه افتادن میان شمال؟ تو این وضعییییت؟ 

    خیلی مراقب باشین. 

    به به پس اقای دکتر تلافی روز زن رو دراوردن🙊💃🏻 من از همین تریبون ایشون رو تبرئه میکنم بابت سهل انگاری سابقشون😹

    دخل کته رو خوب آوردین خوشم اومد😺 رستوران جنگی به نظر جای جالبی باشه. با دکور چوبی و پر از گل و گلدون سبز تصورش کردم😃 لطفا اگه اشتباهم هست بذار تو اشتباه خودم بپوسم😂

    پاسخ:
    سلام قشنگم 😅 خوبم شکر
    چی بگم مری؟ ما هرچی می کشیم از دست خودمونه.. درسته که خیلی چیزا دست خودمون نیست اما دیگه یه سری چیزا واقعا دست خودمون هست، اما حیف.....
    چه خوب که ایشون رو تبرئه کردی 😅 خیلی دلت بزرگه مری... وگرنه من هنوز دلم به همون کادوی گرفته نشده ی روز زن هست 😂
    خدایی کته هاش خوشمزه ست...
    خدا نکنه بپوسی فدات شم 😙 اتفاقا تصورت درسته و خیلی شبیه همین چیزی هست که گفتی 😍 دور و برمون هم مه بود، توو آلاچیق هم بخاری نفتی 😍 قسمت شه بیای بریم با هم 😍😙

    والا تعجب کردم زود نوشتی، نگو هلت داده بودن 

    چه خوب که آروم شدی عزیزم، این از همه چی مهمتره

    والا مردم انگار حالیشون نیست که یکم جلوگیری کنند بلکه این ویروس شرش کم بشه. مواظب خودت باش خواهشا

    پاسخ:
    😅
    آره ویرگول جان، خدا رو شکر الان بهترم..
    خیلی هامون موضوع رو جدی نگرفتیم.. بحثم فقط این ویروس نیست، کلا عادت داریم با همه چیز با خنده و شوخی و طنز برخورد کنیم
    چشم عزیزدلم
    .........................
    ویرگول جان من یه مدته نمی تونم برات کامنت بذارم.. دیشبم با کلی ذوق اومدم کلی برات نوشتم اما تهش خطا داد
    نمی دونم به خاطر ضعیف بودن سرعت نتم هست یا چیز دیگه

    هدیه جونم کلمه به کلمه میخونم ولی نمیتونم مث قبل نظر بدم 

    خواستم بدونی همیشه به فکرتم 

    پاسخ:
    مرسی که همیشه و تحت هر شرایطی کنارمی ❤

    خداروشکر، از خوشحالیت خوشحالم هدیه جان

    پاسخ:
    ممنونم فاطمه ی عزیزم

    روزت مبارک خانم مهندس خوشگل

    پاسخ:
    قربونت برم، ممنونم

    خدا رو شکر که حال دلت خوب و ارومه نازنینم 💕💕💕همیشه شاد و خوشحال باشین و در پناه خدا انشالله 

    پاسخ:
    ممنونم سپیده ی مهربونم 💖🌹

    سلام هدیه جونم خوبی؟😘❤💜

    خدارو شکر که بهت خوش گذشته عزیزم💜 در مورد قسمت پ.ن باید بگم کاملا درک میکنم اولش یه مطلب گفتنی یا موضوعی انقدر واسه آدم مهمه که شب و روز و دقیقه شو میگیره اما کم کم انگار آب رو آتیش میریزن و همون موضوع کم کم بی اهمیت میشه شاید واسه آدم جاافتاده میشه و آدم به صبر در موردش به یقین میرسه نمیدونم ولی برا منم پیش اومده😊😉

      انشاالله که اون فرد هم مشکلش جدی نباشه و واقعا کرونا نباشه و کلا ریشه کن شه این مشکل کلا رو اعصابمونه😶😐🙁

    پاسخ:
    سلام صنم جانم.. خوبم شکر ❤😙
    ممنونم عزیزدلم 😍
    دقیقا همینطوره که گفتی.... اولش به خاطر خشم و عصبانیت دلم می خواست زودتر درباره ش حرف بزنم و تمومش کنم اما بعد که کم کم آروم شدم دیدم اهمیتش رو برام از دست داده... خدا رو شکر صبر جواب داد
    ان شاءالله

    سلام

    خوبی کاملیا ؟ خونواده خوبند ؟

    من که در هول ولا هستم از دست این کردنا

    خیلی هواست جمع باشه ؛ یه وقت کرونا نگیریاااا

    باریک الله به تو دختر فعال که به ورزش اهمیت میدی .

    چه خوب که بهتون خوش گذشته ، ایشااله همیشه تفریح و گردش

    در پاسخ کامنتی گفتی با آقای دکتر حرفی نزدی و الان به نظرت لازم نیست در اون مورد باهاش حرفی بزنی ! ولی من به نظرم الان که شرایط روحی بهتری داری و بر اعصاب و گفتارت مسلط هستی

    خیلی دوستانه و با برنامه و حساب شده باهاشون صحبت کن البته این نظر منه ولی صلاح ملک خویش خسروان دانند .

    گفتی به پیشنهاد مامان رونیا و رونیسا پست گذاشتی !! حالا نمیشه یه بار هم به پیشنهاد بابای امیرحسین و عرفان پست بذاری !؟😅 حسود هم خودتی 😈😈 

    برقرار باشید به امید دیدار

     

    پاسخ:
    سلام
    خوبم شکر.. همه خوبن خدا رو شکر
    فعلا که کار و کلاس و باشگاه تعطیل شده و نشستیم توو خونه... ببینیم تهش چی میشه... پناه بر خدا
    ممنونم، نظر لطف تون هست
    نگفتم لازم نیست در موردش حرف بزنم.... گفتم اهمیتش رو برام از دست داده، الان دیگه صبورتر شدم و دلم نمیخواد هیجانی تصمیم بگیرم.. دیگه اون حس خشمم غالب نیست خدا رو شکر.. ولی حتما توو موقعیت مناسب درباره ش صحبت می کنم
    البته دارم زیر پوستی و خیلی حساب شده حرفامو بهشون میگم، اما خب توو زمان های خاص و به صورت پیشنهاد و خواسته... فکر کنم روند خوبی داره به این شکل
    😅 بله حتما، چرا که نه؟!
    شما هروقت صلاح دونستید پیشنهاد بدید تا من پست بذارم
    سپاسگزارم

    سلام

    خبی کاملیا 

    میگمااااااااااا

    این  ویرگول  همون  ،  هست ؟ 

    هنوزم ویرگوله و نقطه یا خط نشده ؟!

    بابا یه پیشرفتی ! یه جهشی ! اقلا" تو سال جدید بشه ؛ 

    برقرار باشید به امید دیدار

    پاسخ:
    سلام
    ممنونم
    این ویرگول ِ ما، به خاطر همین ویرگول بودنش جذابه 😍 مهم اینه که آدم اصالتش رو حفظ کنه 😉
    در پناه خدا

    سلام هدیه شما کلینیک رو تعطیل نمیکنید؟

    من دوشنبه که رفتم چشم پزشکی اخرین روزِکاریشون بود و تمام نوبتهای روزهای ایندشونو کنسل کردن. 

    هدیه من خیلی از مردن خودم و عزیزانم میترسم😭

    مواظب خودت باش😘

    پاسخ:
    سلام عزیزم
    چرا این چند روز رو تعطیل بودیم.... ولی خب یه سری ها نامه ی دادگاه دارن و نمیشه تاخیر داشت براشون
    چه کار خوبی.. درستشم همینه
    عزیییییزم... الهی که خودتو عزیزانت همیشه سلامت باشید
    چشم 😙

    هدیه نازنینم مدام میام می خوونمت اما در سکوت... الهی که بلای کرونا به زودی از سر مردم کم بشه و ختم به خیر بشه. دلم جنگل خواست و کته کباب خخخخخ.... با خوشیهات حالم خوب میشه

    پاسخ:
    عزیییییزم..... الهی آمین
    تشریف بیارید در خدمت هستیم سمانه جانم 💖
    قربون شما برم که انقدررر مهربونی

    هدیه این مدت نبودنم و کلافگیم رو به بزرگواریت ببخش این روزا اصن حال خوبی ندارم تهران اصن شده شهر مرده ها بس که همه اعصابشون داغونه😔😔

    این مدت تو بیمارستان چیزایی دیدم که با یادآوریش فقط اشکم درمیاد😓

    دلوینم که بدنش کلا عفونت کرده بود و بچه ام ده روز بیمارستان بستری بود الهی براش بمیرم که تا شش ماهگیش که همش کولیک داشت و بعدشم بدنش عفونت کرده بود دکتر میگفت ویروسی بوده و چون کولیک داشته بدنش ضعیف شده و اینجوری شده!!! 😢😢 الانم که زل میزنم به چشاش دلم ریش میشه.همش به خودم بد و بیراه میگفتم که آره من چه جور مادری هستم که بچه ام همش مریضه اما دکتر بهم گفت اصلا به تو ربطی نداره بعضی بچه ها اینجوری میشن حتی اگه تو قرنطینه هم باشن بازم این بلاها سرشون میاد نمیدونم شاید من مادر لایقی برای بچه م نیستم😭

    وای که چقدر کامنتم منفیه حالم بد شد کاش برات کامنتم رو نفرستم اما دلم خواست باهات حرف بزنم💙

    پاسخ:
    اصلا نیازی به عذرخواهی نیست فدات شم... به خودت سخت نگیر، هر وقت راحت بودی و دلت خواست بیا و منو از حال خودتو دلوین قشنگم باخبر کن ❤
    این روزا فکر کنم خیلی هامون بی اعصابیم.....
    الهی بگردم... می فهمم سپیده، خیلی زیاد می فهمم.....
    الهی که سایه ت همیشه بالای سر دلوین باشه
    چقدر طفلی اذیت شد.. می دونم که شما و همسرت حتی بیشتر اذیت شدین... دیدن بیماری عزیز، به خصوص فرزند خیلی دردناکه
    شما حتما لایق ترینی ❤ دلوین خیلی خوشبخته که شما رو داره 😙 یه مادر انرژی مثبت و مهربون و ناز و دلبر 😍
    کار خیلی خوبی کردی که باهام حرف زدی عزیزدلم
    دعا می کنم یه عااااالمه حال خوب سرازیر شه توو وجودتون 😙

    سلام خانم مهندس ..

    دکتر راست می که بسته دیکه انقدر لاغر نشو .الان خیلی خوبی 💋💋💋

    واای هدیه خیلی مواظب باشید ایشاا این ویروس لعنتی هر چه زودتر دست از سر این مردم بردار🙏

    پاسخ:
    سلام مریم جانم
    منی که عاشق غذا بودم الان اشتهام رو از دست دادم! ناراضی نیستما اما خب دارم محو میشم 😅
    وووییییی خوب که شمایی 😍 خوشتیپ و زیبا ❤😙
    ما که اینجا داستان داریم..... خدا به همه مون رحم کنه
    ان شاءالله

    سلام خوبی عزیزم 

    یک خبری از خودت بده اینجاها که اوضاع کرونا اصلا خوب نیست اما ظاهرا سمت شما خیلی بدتره  لطفا خیلی مواظب خودتون و خانواده باشید و انشالله که بتونیم بسلامت از این مرحله هم بگذریم 

    پاسخ:
    سلام مهربون جان... خوب که... والا نمی دونم
    الهی بگردم... ممنونم بابت نگرانیت
    آره اینجا اوضاع خوب نیست
    ان شاءالله
    شما هم خیلی مواظب خودتون باشید
    چقدر کامنتت برام دلگرم کننده بود 😍 ممنونم ازت ❤

    سلام هدیه جان

    بعد از مدت ها اومدم وبلاگت

    حتی یادم نبود دفعه قبل با چه اسمی کامنت گذاشتم

    خیلی گذشته و وقت وبلاگ خوندن نداشتم.خوب راستش اتفاق های زیادی افتاده تو وبلاگت.میدونی هدیه جان دفعه آخری که برات کامنت گذاشتم در مورد آقای دکتر گفتم و اینکه نباید رابطه ای بین شما باشه.اما تو خیلی بهت برخورد.منم دیگه وبلاگت رو دنبال نکردم.با خودم گفتم هدیه با ما روراست نیست.شاید حتی اون زمان با خودت هم روراست نبودی.وبلاگی رو همون زمان دنبال می کردم.شرایطش مشابه منو تو بود.صادقانه در مورد رابطش می نوشت.در مورد اشتباهش.حسش و خلاصه بگم با خودش و خواننده ها صادق بود.نا خواسته خودمو و تو رو مقایسه می کردم با نویسنده وبلاگ.همین حالت تدافعی رو داشت نسبت به رابطه جدید.کلی یاد گرفتم از اینکه چطور رابطه رو جلو می برد.

    بگذریم...

    در مورد آقای دکتر اول اینکه هدیه جان حرف های من ممکنه تلخ باشه

    اما حقیقته 

    من آقای دکتر رو نمی شناسم و نمی خوام قضاوتش کنم

    اما ی چیز هایی کلی هست.اینکه ی نفر در شغل آقای دکتر باید حد و حدود ها رو رعایت کنه در محیط کار.در مورد شما که منشی ایشون بودی این کارو نکرد.چرا فکر میکنی در مورد ی نفر و ی خانم دیگه باید ی وجود داره برای رعایت کردن؟؟

    پاسخ:
    سلام
    می دونی همین الانش هم بهم برخورده! پیش خودت به این نتیجه رسیدی که من روراست نبودم و همون زمان یه وبلاگ دیگه نویسنده ش روراست بوده و.....
    اگر که انقدر خوب متوجه ی صداقت یا عدم صداقت شخصی میشی، به نظرم درستش اینه که شخصی که صداقت نداره رو دنبال نکنی
    کاملا دوستانه گفتم، وقتت رو برای آدمی که اعتقاد داری روراست نیست تلف نکن 
    قضاوتم کردی، ولی اشکالی نداره... یعنی داره ها، ولی خب من باید قوی باشم و خم به ابرو نیارم چون بار اول نیست، بار آخرم نخواهد بود
    ولی عمیقا دلم گرفت و ترجیح میدم سکوت کنم

    اتفاق های تلخی که در زندگی ما می افتن فقط و فقط ناشی از عدم آگاهی و قدرت واکنش درست ما در زندگی هستن. در مورد ی مرد حالا هر مردی که میخواد باشه

    اول از همه باید اون اعتماد و اطمینان باشه که در مورد شما به وجود نیومده با این همه زمان..رابطه از نزدیک..و فرصت دادن.پس برای این بخش از زندگیت ی تصمیم درست بگیر و پرونده این لنگ در هوا بودن رو ببند.

    شتر سواری دولا دولا نمیشه عزیزم

    اگر آقای دکتر رابطه ی جدی با شما دارن ( حالا از هر نوعی و این به خودتون  ربط  داره)

    باید براشون حد و حدود مشخص کنی

    اینکه رفتارش با یکی  دیگه به گوشت برسه اصلا اتفاق خوشایندی نیست

    مردم حتی ازدواج کردن و بچه دارن و بعد به خبر میان که شوهرش با یکی دیگه است. میدونی میخوام بگم اعتماد کردن چشم و گوش بسته و بی توجهی به نشونه ها چقدر ممکنه بعدا برات پشیمونی بیاره.من شرایط تو رو دارم هدیه

    با خودم قرار گذاشتم مردی که میخوام در آینده وارد زندگیم بشه باید ی ویژگی هایی رو حتما داشته باشه. آقای دکتر موردی نیست که مناسب تو باشه.چون ی اصول ساده رو رعایت نمیکنه.

    پاسخ:
    آقای دکتر هر جوری که باشن اون ته تهش یه رفیق خوب برام هستن که نمی تونم و نمیشه انکارش کنم
    من همین الانش یه سری مشکلات روحی و جسمی دارم که دارم روشون کار می کنم... و اگر زمان دادم برای فکر کردن، فقط به خاطر ایشون نیست
    بله قبول دارم، اعتماد کردن چشم و گوش بسته ممکنه فاجعه به بار بیاره.. واسه همینم هست که تا تکلیف خودم روشن نشه تصمیمی هم نمی گیرم چون همین اعتماد نکردن هم بخش اعظمش به خودم برمی گرده، به مشکلم
    شاید شما نیت تون خیر بوده، ولی کاش بیان تون بهتر بود... با کامنت قبلی حس می کنم نمی تونم اعتمادی بهتون داشته باشم چون ازتون اعتماد نگرفتم
    ولی ممنونم برای وقتی که گذاشتید

    من چون خودم یادم بود تو کامنت ی سال پیش چی گفتم و تو بهت برخورد و انکار کردی دیگه توضیح ندادم

    اون زمان برات نوشتم که شما و دکتر یکم بعد با هم وارد رابطه می شید و بهم وابسته

    اما تو همه چیز رو انکار کردی

    نه تنها در مقابل کامنت من بلکه در مقابل همه کامنت ها

    منظورم از صادق نبودن این بود

    حتی نوشتم با خودت هم صادق نبودی

    من نوشتم حرفام تلخه چون برای خودم تلخ بود

    بیانم تلخه چون روزهای تو رو سپری کردم و تهش فقط تلخی بود

    تصمیم با خودت هست هدیه جان

    موفق باشی

    پاسخ:
    شما میگی من انکار کردم همه چیز رو.....
    بله من توو اون زمان انکار کردم چون واقعا چیزی نبود.... الان انکار نمی کنم چون اعتراف کردم حسم دیگه مثل قبل نیست
    ولی بازم این دلیل نمیشه کسی بخواد قضاوتم کنه و محکومم کنه به روراست نبودن
    اگه به قول شما لنگ در هوام فقط واسه اینه که این آدم از نظر من ارزش فکر کردن بیشتر رو داره
    حرفای تلخ اگه که نقد منصفانه و دلسوزانه باشه من باید از خدامم باشه که بشنوم، اما یه سری حرفا فقط قلب آدمو جریحه دار می کنه...
    شما هم موفق باشی
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی