روزای عجیب
بعدا نوشت اضافه شد!
سلام قشنگای من
آخرین پستم واسه جمعه ۸ فروردین بود! اومدم چند خط بنویسم براتون....
آقای دکتر یکشنبه ۱۰ فروردین از بیمارستان مرخص شدن و دقیقا از فرداش برگشتن سر کار و دیگه درگیر کار و بیمارستان شدن.....
نمی خوام زیاد وارد جزئیات این مدت شم، فقط همین قدر بگم که از وقتی بستری شدن خیلی چیزا عوض شد..... وقتی هم که مرخص شدن دیگه بدتر..... ارتباط مون نزدیک به صفر بود....
یکشنبه ۱۷ فروردین بود که شبش با دیدن استوری یکی از بچه ها که مادربزرگش فوت شده بود یهو غم عالم ریخت توو دلم...... حالم خراب شد و دلم بی نهایت واسه مامان بزرگم تنگ شده بود... دیگه اشک بود که گوله گوله می اومد....
حالِ بدم تا فرداش ادامه داشت....
دوشنبه ۱۸ فروردین آقای دکتر که متوجه ی حالم شدن تماس گرفتن و با شنیدن صدای فین فینم به قول خودشون نگران شدن.....
اینجا یه سری حرفا بهشون زدم و ایشونم عذرخواهی کردن اما رک بهشون گفتم که نسبت بهشون بی تفاوت شدم.....
الان ارتباط مون به صفر رسیده! 🙄
فردا، شنبه ۲۳ فروردین شروع دوباره ی کارم هست... اعتراف می کنم هر لحظه منتظرم آقای دکتر بهم خبر بدن که قرنطینه ادامه داره و نیاز نیست برم سر کار 😅 بدجوری پشتم باد خورده......
یعنی میشه؟!
و خب اینم اعتراف می کنم که بابت روبرو شدن با آقای دکتر استرس دارم! 🤔 چون احتمالا خیلی حرفا قراره زده شه، البته که اگه ایشون تشریف بیارن کلینیک!
حالم خدا رو شکر خوبه.... دیشب فیلم "۱۹۱۷" محصول ۲۰۱۹ رو دیدم که به نظرم عاااالی بود، واقعا لذت بردم..... از این دست فیلم ها که بر اساس داستان واقعی هست خیلی خوشم میاد 😍
فعلا همین... چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه
مواظب خودتون باشید ❤
...
ظهر یکشنبه نوشت:
دیروز بعد از ناهار یه کوچولو خوابیدم! بعد پا شدم شال و کلاه کردم و بعد از یه ماه نیم نشستم پشت فرمون......
خودمونیم، حس خوبی بود.. فقط اونجاش بد بود که دیدم بنزین ته کشیده و هر لحظه ممکنه چراغش روشن شه 😂 یعنی روشن بودن چراغ بنزین هم بهم یه دنیا استرس میده! همش فکر می کنم هر لحظه ماشین میخواد وایسه 😂 حالا هی بیان بهم بگن تا فلان قدر کیلومتر می تونه بره......
رفتم طبق معمول توو پارکینگ پارک کنم که دیدم پارکینگ بسته ست! خیابونم به نسبت خلوت بود.. هیچی دیگه چهارراه رو دور زدم و برگشتم پایین مجتمع پارک کردم......
آسانسور از شانسم گیر بود! یه چیزی بگم بهتون... با آستینم دکمه ی آسانسور رو زدم که خیر سرم بهداشتی باشه و کرونا نگیرم، بعد از پله ها که داشتم می رفتم بالا دقیقا همون تیکه ی آستینم رو مالوندم به صورتم! 😂 کرونا هم توو کار ما مونده والا! 😂
رسیدم جلوی در واحد.. طبق عادتم اول زنگ زدم، با آستینم البته! بعد هم کلید انداختم و وارد شدم..... وویی فضا انقدر یه جوری بود که نگم.....
رفتم دستامو شستم و اومدم نشستم..... حس می کردم به حریم آقای دکتر تجاوز کردم و نباید می اومدم! هی با خودم می گفتم یعنی پا شم برم؟!
سر جام نشستم و با دیدن یه پاوربانک جدید روی میز دلم گرفت....
اگه یادتون باشه من واسه تولدشون پاوربانک گرفته بودم... اما وقتی چشمم به پاوربانک جدید افتاد ناراحت شدم.. گفتم یعنی پاوربانکم خراب شده؟! یعنی انداختنش دور؟! یعنی چی شده؟!
با دوست جان مشغول چت بودیم و اینو براشون گفتم.. گفتن اینو هم ازشون سوال کن.... یعنی اگه نمی گفتن عمرا سوال می کردما! 😒 از خیرش می گذشتم! و بعدشم می خواستم خودخوری کنم! 😒
حدود ۴.۵ عصر بود که دیدم یکی کلید انداخت! آقای دکتر بودن... من زمانی که تنهام در رو قفل می کنم.... ایشونم متوجه شدن من داخلم زنگ زدن و رفتم در رو باز کردم.....
با دیدنم تعجب کردن! اما خب خوشحالم شدن....
یه سری دستکش و انواع و اقسام مایع و محلول ضدعفونی هم گرفته بودن که گفتن استفاده کنم.....
یکم بعد مراجعه کننده اومد و رفتن توو اتاق.....
کارشون که تموم شد و مراجعه کننده رفت، ازشون پرسیدم پاوربانک جدیده؟ مبارکه......
گفتن نهه به درد نمی خوره و مال شما بهتره!
گفتم چرااا؟! قشنگه که!! (واقعا قشنگ بود)
گفتن سنگینه و واسه همین گذاشتمش اینجا! مال شما توو کیفمه، هرجا برم با خودم می برمش!
رفتن پنجره رو باز کردن و گفتن بیا ماشین رو ببین.....
بعد از اینکه ماشین شون رو فروختن، یکم بعد یه ماشین جدید گرفتن!!!
رفتم دیدم و گفتم تندرستی!
گفتن خونه شون رو هم عوض کردن! فقط یکم کار داره......
و من توو این فکر بودم که ماشالله ایشون چقدررر کار انجام دادن!
بعد رفتن چای درست کردن و با خرما آوردن و گذاشتن روو میز اون طرف...
پا شدم رفتم روبروشون روو صندلی نارنجی نشستم و گفتم خب نمی خواید چیزی بگید؟!
عجله داشتن و باید می رفتن... ولی خب منم تندی حرفامو زدم و ایشونم جواب دادن.....
گفتم نمی خوام تحت فشار بذارم تون، راحت باشید و به کاراتون برسید....
می دونم خیلی مشکل و دغدغه دارن... هر چند بازم دلیل نمیشه نسبت به کسی که ادعا داری دوسش داری بی تفاوت باشی اما خب....... به هر حال حرفایی توو سرمه که سر فرصت بهشون میگم.....
بهشون گفتم دم کرونا گرم که باعث شده پوست کلفت شم 😂
ولی در کل رفتارشون عادی بود و مثل همیشه مهربون...... راستش چشاشون نمی دونم از خستگی بود چی بود ولی یه جوری بود....... دلم سوخت.....
می گفتن ممکنه ناقل باشن و ازم خواستن به وسیله هاشون دست نزنم!
بعدشم که رفتن.....
یه ساعت بعدشم زنگ زدن و گفتن تعطیل کنم برم خونه.....
اومدم سوار ماشین شدم و سر راه واسه خودم هله هوله گرفتم..... همین که رسیدم خونه اول دست و صورتم رو شستم و بعدم خرید ها رو......
امروز نمیرم سر کار... گفتن فعلا فقط روزهای زوج برم! انگار برای کل مطب ها و کلینیک هامون اینجوریه.... خب دیگه، کرونا فقط روزهای فرد فعاله! 😂
- ۹۹/۰۱/۲۲
سلام هدیه جان...
چقددر خوشحالم که خوبی ... امیدوارم همیشه سالم و شاد باشی ...
۹۹ فوق العاده ای بسازی انشالاااا ...