شیطنت های ذهن من

هرگاه شخصی کسی را برای گناهی سرزنش کند، نمیرد تا خود به آن گناه مرتکب شود. امام صادق (ع)

شیطنت های ذهن من

هرگاه شخصی کسی را برای گناهی سرزنش کند، نمیرد تا خود به آن گناه مرتکب شود. امام صادق (ع)

شیشه در بغل ِ سنگ

چهارشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۹، ۱۱:۴۳ ب.ظ

 

 

دوشنبه رفتم سر کار و وقتی وارد کلینیک شدم آقای دکتر داشتن با تلفن صحبت می کردن....

 

توو روزای قرنطینه م، از شهر کتاب دوتا سالنامه و یه کتاب گرفته بودم که یه سالنامه رو به نیت کلینیک خریده بودم.... روز شنبه سالنامه همراهم بود اما روم سیاه! دلم نیومد از کیفم دربیارمش 🙈 الان متوجه شدید چقدر سالنامه دوست دارم یا بیشتر توضیح بدم؟! 😅

 

جدی گفتما، عاشق سررسیدم 🙃

 

ولی دوشنبه که رفتم، با دیدن سالنامه ی قبلی عذاب وجدان گرفتم! رفتم سالنامه رو از کیفم درآوردم و اسامی مراجعه کننده های سال جدید رو وارد کردم.......

 

حالا آقای دکتر گییییییر که چقدر گرفتی و باید باهات حساب کنم.... ولی خوشحال شدن 😁

 

سرگرم کاراشون بودن و اون وسطا هم اومدن یه سری عکس از روزای کاری و شیفت شون بهم نشون دادن و یه سری گزارش و توضیحات.....

 

ازم پرسیدن چای می خوری یا آب میوه؟! که انتخابم چای بود..... چای درست کردن و یهو ازم پرسیدن توو خونه حوصله ت سر نمیره؟!

 

منم خیلی سرخوش جواب دادم نه، خیلی هم خوبه، دوست دارم!

 

گفتن پس الانم دلت می خواست خونه می موندی آره؟!

 

تازه اون موقع متوجه منظورشون شدم! چهره شون یکم یه جوری بود......

 

گفتم نهههه، اینجا هم واسه تنوع خوبه!!!!

 

دیدین گاهی آدم میره درستش کنه، بدتر می زنه خراب ترش می کنه؟! 🙄

 

من منظور بدی نداشتم، خب شاید واسه خیلی ها عجیب باشه ولی من واقعا این روزا برام خوب بوده، خونه مون، اتاقم، گوشه ی دنج و امن ِ منه... راحت بودم و راضی بودم..... ولی خب ایشون نمی دونم چی برداشت کردن اما حس کردم یکم ناراحت شدن...

 

چای و خرما آوردن و یکم گپ زدیم و چای خوردیم.... ایشون بعد چای وسایل شون رو برداشتن و رفتن بیمارستان.... منم چای دوم رو نوش جان کردم و یکم به کارام رسیدم...

 

آهان مشغول چای دوم بودم که یهو صدای بوووووم... از پنجره نگاه کردم دیدم تصادف شده... خیلی دلم سوخت.. 

 

رسیدم خونه و دیدم مامان توو پارکینگه، یکم پیشش بودم و اومدم بالا....

 

سه شنبه که کلینیک تعطیل بود.... از روز قبلش زن داداش کوچیکه دعوت مون کرده بود به صرف دیدن فیلم عروسی شون.....

 

عصر با مامان رفتیم بالا خونه شون... زن داداش بزرگه و نی نی هم اومدن.... وااای مامان ِ زن داداش کوچیکه چقدر شاد بود 😢 کی فکرشو می کرد سال بعد دیگه نباشه؟! 😢 خدا رحمت شون کنه.....

 

کلی هم با نی نی بازی کردم و آتیش سوزوندیم ❤ میخواد بهم بگه عمّه، میگه مِه مِه 😏 بعد به غذا هم میگه مِه مِه 🙄 بعد از اون طرف باباشو با اسم کوچیک خیلی خوشگل صدا می کنه 😂 شاااانسههههه؟!

 

امروز بعد از ظهر رفتم که آماده شم برم سر کار، تازه ضدآفتاب زده بودم که آقای دکتر زنگ زدن گفتن نمیخواد بری! گفتن بمون خونه استراحت کن و از شنبه بیا! خودشون هم توو راه بیمارستان بودن.....

 

برای صبح شنبه هم بهم یه ماموریت سپردن، یه سری کار اداری مربوط به کلینیک..... یه پروژه هم بهم محول کردن که شده برام قوز بالا قوز!! فکر کنم دیدن زیادی به اتاقم چسبیدم، میخوان منو از لاکم بکشن بیرون!!

 

قبلا گفته بودن که هر آدمی توو زندگیش یه گوشه ی دنج و امن داره که چیز بدی نیست اما وقتی اون گوشه ی دنج و امن آدمو توو خودش فرو ببره و بیرون اومدن ازش برای شخص احساس ترس و ناامنی و اضطراب به وجود بیاره اون موقع ست که باید جلوشو گرفت..... یه همچین چیزی 🤔

 

وقتی بهم گفتن امروز نمیخواد بیای تندی پریدم صورتم رو شستم و رفتم نشستم کنار مامان چای و بیسکوییت خوردم و حالشو بردم 😁

 

الانم سر یه جریانی اشکم سرازیر شد که گفتم بیام اینو هم براتون تعریف کنم.......

 

دیشب یه خواب عجیبی دیدم... الان یه مدته خوابای عجیب و غریبی می بینم اما خواب دیشبم......

 

خواب دیدم مُردم! و مُردنم به قدری غم انگیز بود و سناریوی تلخی داشت که هنوز توو بُهتم.. غمگینم.....

 

اون لحظه از خواب پریدم.. و وقتی به خودم اومدم دیدم چونه م داره می لرزه.... با خودم گفتم خواب بود، پس چرا من اینجوری ام؟! چشامو بستم که دوباره بخوابم اما به خودم اومدم دیدم دارم به پهنای صورت اشک می ریزم.......

 

یهو یه خاطراتی برام زنده شد که تا حالا شاید بهشون توجهی نداشتم... دونه دونه ش از جلوی چشام می گذشت و من حس می کردم ناخودآگاه طفلکیم چقدر رنج کشیده که اینا رو تا حالا توو خودش نگه داشته.......

 

داشتم به حال خودم، برای خودم گریه می کردم.....

 

گریه م که تموم شد اشکامو پاک کردم و دوباره خوابیدم..... صبح که بیدار شدم، حتی تا همین الان، یه چیزایی داره یادم میاد که با یادآوریش دلم میخواد خودمو بغل کنم و روو سرم دست بکشم.......

 

این روزا هم می گذره اما باید بیشتر حواسم به خودم باشه ❤

 

 

 

 

  • مادام کاملیا

نظرات (۸)

اره عزیزم فهمیدیم عاشق سررسیدی😂 خو ازش دوتا میخریدی یکیش واس خودت تو خونه بمونه. من برا کسی کادو بخرم دوتا میخرم معمولا یکیش واس خودم 😐 اخه اونطوری دلم نمیاد باز یکیشو بدم بره😁🙈

هدیه خواهرزاده منم به من میگه آوا ! ۳سالشم رد کرده ها و میدونه اسمم چیه و اصن چیش میشم باز میگه تو آوایی! تازه کسی بم میگه فلانی (من) فلانکارو بکن میگه این آواعه آوا خیلیم تاکید میکنه 😂😂 اقا من اوایل دوس داشتم منو به اسم صدا بزنه بگه فاطمه ، ازاینکه خاله یا زنعمو باشم بدم میاد ! بعد دیدم خو بچه میگه آوا کاریش ندارم حس خاص بودن به آدم دست میده انگار بش الهام شده😅. حالا در پی این بچه بقیه اعضای خانواده هم میگن آوا😐

بیچاره اونیکه تصادف کرده تو این وضعیت ادم حتی مریض شه میترسه بره جایی و اون بدبخت میخواد چکار کنه هرجاییش خوب شه اخرش با کرونا مرخص میشه.

حسابی مواظب خودت باش و تو رفتوآمدات فاصله رو رعایت کن هدیه عزیزم😁

پاسخ:
😂
خدایی عقلم نرسید اون موقع چنین کاری کنم 😅
اِی خدااااا تو که بدتر از منی فاطمه 😂 دمت گرم، خیلی خوبی تو 😂
نااااااازی 😍😂 قربون این فسقلی ها بشم که دایره المعارف شون انقدر بامزه و قشنگه 😁
نی نی ِ ما به خاله ش میگه "گاگا" 😂
نمی دونم چرا لقمه رو دور سرشون می چرخونن 🤔 واژه های خودشون سخت تره که 😂
آوا اسم قشنگیه خدایی 😍 پس کلی خاصی براش ❤
منم اوایل می گفتم هدیه صدام کنه، نگه عمّه! اما الان برام فرقی نداره، میگم هرچی خودش دوست داره صدام کنه 😍
آره فاطمه، منم دلم واسه همین سوخت... تازه اینکه توو این اوضاع بخوای هزینه ی تعمیر ماشین رو هم پرداخت کنی....
بله بله چشم 😁

سلااام عزیزم

خب چرا ضدآفتابتُ پاک کردی؟ خخخ میذاشتی بمونه و حالشو میبردی خب 

راستی مارک ضدآفتابت چیه؟؟

اصلا بیا بغل خودم مهربون 😕😍😍

پاسخ:
سلام آرزو جان
آخه روو پوستم احساس سنگینی و خفگی می کردم.. شستم و آزااااد شدم 😅
۳ تا ضدآفتاب دارم! یکیش "درموبای" هست که آقای دکتر برای روز دختر برام گرفته بودن که خیلی دوسش دارم، جون میده تابستون بزنی و کیف کنی، عرق نمی کنی باهاش
یکی هم فلوئید بایودرما هست که از قبل خودم داشتم، اینم خوب و سبکه، دوسش دارم
و امااااا... سومی و اونی که اون روز زدم و بعدش پریدم شستمش "بیزانس" هست که جزو پکیجی بود که آقای دکتر برای تولدم بهم کادو داده بودن...
با اینکه کلی ازش تعریف شنیدم اما راستش اصلا ازش خوشم نمیاد و روو پوستم نمی شینه، می ماسه اصلا
تا حالا دو سه بار استفاده کردم تا بهش فرصت داده باشم اما بازم رفوزه شد 😁 دیگه استفاده نمی کنم
قربونت برم من 😍😙

البته که می گذره عزیزدلم....تو خیلی سختی و مصیبت پشت سر گذشتی و طبیعیه که هر از گاهی ناخودآگاهت اینطوری فوران کنه. فقط مواظب باش غرق نشی توش قشنگم.

پس چرا حرف نزدین شما دو تا هنوز؟ یه کار می کنی پاشم بیاما.

پاسخ:
فدای شما بشم من، چشم 😙
ایشون که انقدر سرشون شلوغه و همیشه ی خدا عجله دارن که فرصت نمیشه... البته به نظر میاد ایشون مشکلی هم ندارن و همه چی از نظرشون اوکی هست!
  • ما و تربچه مون
  • سلام عزیزم

    ولی من دلم میخواد اون خانوم دکتره

    بره کنار

    و شما و اقای دکتر قست همدیگه بشین

    اینجوری بیشتر دوست میدارم:))

     

    چه خبر از اون خانوم دکتر

    لجشو دارم:))

    پاسخ:
    سلام دوستم
    الهیییی عزییییییزم
    اگه پای قسمت وسط باشه که خب هرچی بخواد بشه، میشه
    خبر خاصی ازش ندارم، دیگه حرفشم نشد
    آخی 😅
  • آیدا سبزاندیش
  • خواب هایی که در اون خیلی هیجان زده میشیم و حالت کابوس دارن رو باید جدی گرفت! اینها نشونه هستند مثلا ادم گاهی خواب می بینه داره فریاد میکشه یا جیغ میزنه یا از جایی پرت میشه یا میترسه از کسی که تعقیبش میکنه و... اینها همه احساسات ما هستند احساسات سرکوب شدمون هستند که نادیده میگیریم و به روی خودمون نمیاریم و اینطوری در خواب هامون هیجان زده میشیم و بروز پیدا میکنه. من گاهی خواب میبینم یکی دنبالمه و ازش میترسم خیلییی طوریکه با وحشت بیدار میشم. ما باید خودمون رو بروز بدیم تا تخلیه بشیم وگرنه تو خوابهامون همش به نحوی نشون داده میشن.

    پاسخ:
    چه جالب گفتی آیدا....
    کابوس های من دقیقا همیناست
    اون موقع که درگیر پروسه ی جدایی بودم همه ی کابوس هام خلاصه میشد به اینکه اونا دارن تعقیبم می کنن تا بهم صدمه بزنن
    درسته.. من اکثر وقتا احساساتم رو سرکوب کردم.. حرفامو قورت دادم...
    واسه تخلیه ی احساساتم این روزا نوشتن رو انتخاب کردم.. هرچی که توو دلم و ذهنم هست رو می نویسم.. تا حالا که بد نبوده خدا رو شکر

    سلام به هدیه ی قشنگم.

    سالنامه ی نو مبااااارک😍🥳 هله هله هله💃🏻
    اقا یعنی اون ضدآفتاب حیف و میل شد؟؟😬😬

    نازی مه مه😂😂دلم بوس خواست از لپای نرم برفیش😂

    خوابم خیر باشه عزیزم😘 منم این روزا خوابا عجیب غریب میبینم

    پاسخ:
    سلام مری عزیزدلم
    ممنونم 😍 وووییییی یعنی همینجوری واسه سالنامه ذوق مرگما 😂
    بله حیف و میل شد 😁 ولی ناراحت نشدم چون دوسش ندارم 😬
    😂 مِه مِه ی کی بودم من؟ 😂
    ان شاءالله 😙
    وااای مری... خدا کنه ذهن مون زودتر آروم شه....

    عزیز دلم  امیدوارم حال دلت خوب باشه مردن تو خواب تعبیرش خوبه ولی خوب آدم خیلی تحت تاثیر قرار می گیره ایشاا که خیره 😘😘😘

    مواظب دل مهربونم و چشای قشنگت باش 💖💖💖عاشقتم

    پاسخ:
    ممنونم مریم قشنگم ❤
    ان شاءالله 😘
    نحوه ی مُردنم غم انگیز بود، یه جوری که با بند بند وجودم دردش رو حس کردم.... نه درد جسمی، درد روحیش رو
    چشم، من فدای شما بشم آخه 😙 شما هم مواظب خودت باش
    منم عاشقتم ❤

    سلااام ...

    منم عاشق سررسیدم هدیه 😊

    و اینکه قرنطینه واسه منم عالی وعجیب بوده و دوسش داشتم ... 

    خوابهامون پر از نشونه هستن، اگه بهشون توجه کنیم،، منم خوابهای عجیبی میبینم این روزا... 

    گفتم بیام از وجه اشتراکهای این پستت با خودم بگم 😉

    روزات نورانی و شبات آروم هدیه .... 

    پاسخ:
    سلام دوستم
    ای جاااان 😍 منو شما رو باید بذارن توو دریای سررسید تا تووش شنا کنیم 😂
    چه جالب... خوشحالم.. اوهوم واسه منم خیلی خوب بود
    همینطوره عزیزم، این خواب منو پرت کرد به عمق ِ اتفاقاتی که بهشون توجه نداشتم....
    عزییییزم، لطف کردی 🤗
    ممنونم، همینطور برای شما 💗
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی