شیطنت های ذهن من

هرگاه شخصی کسی را برای گناهی سرزنش کند، نمیرد تا خود به آن گناه مرتکب شود. امام صادق (ع)

شیطنت های ذهن من

هرگاه شخصی کسی را برای گناهی سرزنش کند، نمیرد تا خود به آن گناه مرتکب شود. امام صادق (ع)

لاک طلایی

چهارشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۹، ۰۵:۴۶ ب.ظ

 

 

سلام قشنگا 😍

 

دیدین این بار زود اومدم 😁

 

بریم که یکم حرف بزنیم! (الان دوباره طومار میشه و بعضیا میان گِله می کنن! 😂)

 

یکشنبه ۱۵ تیر حوالی ظهر خاله کوچیکه اومد یه سر بهمون زد... همون موقع داداش بزرگه و خانمش اومدن نی نی رو گذاشتن پیشم ❤ و خودشون رفتن دنبال کاری....

 

واسه ناهار زن داداش بزرگه اومد پیش مون.... اون شب واسه شام داداش کوچیکه خودشو رسوند و خانمش هم بعد از شام بهمون ملحق شد

 

دوشنبه ۱۶ تیر دوش گرفتم و نشستم پای درسم....

 

حوالی ظهر آقای دکتر زنگ زدن که می تونی بیای تست ها رو بگیری؟ یا بدم راننده برات بیاره؟!

 

که چک کردن دیدن راننده رفته دنبال کاری! گفتم میام مشکلی نیست... تندی آماده شدم و رفتم محل کارشون..... پوشه ی تست ها رو گرفتم، از احوال کلینیک پرسیدم و زود خداحافظی کردم برگشتم خونه

 

عصرش کلافه شده بودم، هوای خونه برام خفه بود، واسه همین چیپسم رو برداشتم و رفتم توو باغچه توو آلاچیق نشستم و هوای تازه و خنک رو بلعیدم 😍 و ایضاً چیپس رو 😂

 

بعد برگشتم بالا و مشغول تست ها شدم....

 

غروب دست به کار شدم تا پیراشکی درست کنم... مشغول سرخ کردن بودم که داداش بزرگه و نی نی اومدن ❤ تا می رفتم سمت آشپزخونه نی نی لج کنان می دوئید دنبالم 😒

 

چند روزه خیلی لجباز شده و حتی جایی باب میلش نباشه قهر می کنه! محل قهرش کجاست؟! یکی از مبلای تک نفره!!! 😂 قهر می کنه و میره روی مبل صورتشو می گیره و بی محل مون می کنه 🙄 تندی هم با یه دالی آشتی میشه 😂

 

خلاصه یکم نی نی به بغل مشغول درست کردن پیراشکی شدم، دیدم نمیشه، هم سخت بود و هم خطرناک... دیگه ادامه ی کار رو مامان به عهده گرفت و منم مشغول بازی با نی نی شدم ❤

 

اون شب زودتر خوابیدم....

 

سه شنبه ۱۷ تیر تا ظهر کار تست ها تموم شد... به آقای دکتر گفتم چطوری بهتون تحویل بدم؟! که گفتن عصر بیا کلینیک!

 

بعدش نشستم یه لاک طلایی اکلیلی زدم... لایه ی اول رو که زدم دیدم اِوا اینکه جون نداره!!! یه لایه ی دیگه هم زدم! و نتیجه زیبا شد 😍

 

واسه ناهار زن داداش کوچیکه اومد پیش مون.... بعد از ناهار مامان رفت استراحت کنه اما منو زن داداش کوچیکه کماکان مشغول گپ زدن بودیم.... چای درست کردم و با پیراشکی آوردم و بازم گپ زدیم.....

 

زن داداش کوچیکه که رفت، منم آماده شدم رفتم کلینیک....

 

پایین مجتمع جلوی آسانسور نگهبان برگشت گفت اگه بدونی توو کلینیک چه خبره؟! پر از گرد و خاکه!

 

رفتم بالا....

 

همین که رسیدم جلوی در واحد یهو یه صدای جیغ مانند ِ کوچولو اومد.. سرمو بلند کردم دیدم جوجه های قشنگمن 😍

 

سر در واحدمون پرستو لونه کرده و جوجه هاش بزرگ شدن.....

 

انقدر کلّه هاشون گوگولی بود.... منقارشون رو یه متر باز کرده بودن 😁 ازم غذا می خواستن لابد 😂

 

همینطور که داشتم قربون صدقه شون می رفتم یهو یادم افتاد توو چه موقعیتی هستم و خودمو جمع کردم 😁

 

کلید انداختم... همین که در واحد رو باز کردم با دیدن اون صحنه ها شوک شدم..... فکرشو نمی کردم تا این حد همه چی خاکی و بهم ریخته و همه جا پر از تیر و تخته و گچ باشه! 😫

 

آقای دکتر داشتن با تلفن حرف می زدن و فقط با اشاره ی سر بهشون سلام دادم! جای نشستن که نبود، تا ده دقیقه یه ربع بعد ایشون کماکان مشغول تلفن بودن و منم خودمو با دیدن تغییرات سرگرم کرده بودم تا اینکه نگهبان مجتمع به همراه یکی از اوستا کارا اومد و آقای دکتر یکم بعد تلفن شون تموم شد!

 

یه سری مشورت در مورد جایگاه من و میز کار و کتابخونه ی جدید انجام شد و رفتن.... نیم ساعت بعدم اوستا کار بعدی اومد و مشغول نمای سقف شد.....

 

خب تا اینجای کار به نظرم اتاق شون و آشپزخونه قشنگ شده ولی راستش جایگاه من فضاش خیلی کمه.... حتی اوستا کار اولی هی غصه م رو می خورد می گفت ایشون سختش میشه 🙄

 

ولی خب به قول نگهبان مجتمع که مرغ آقای دکتر یه پا داره 😂 می گفت اصلا حرف گوش نمیده! 😂 بدجوری دلش پر بود.....

 

یه ساعت بودم و بعدش گفتم می تونم برم؟!

 

گفتن آره.....

 

بعد گفتن من رو تا فلان جا می رسونی؟!

 

اوستا کار رو تنها گذاشتیم و اومدیم بیرون.... ایشون رو رسوندم خریدهای کلینیک رو انجام دادن و دوباره رسوندم شون کلینیک... یعنی منو از کوچه پس کوچه هایی بردن که به جرات میگم اولین بارم بود می دیدم 🙄 یه جاهاییش از این کوچه هایی بود که فقط یه ماشین می تونست رد بشه! خیلی برام جالب بود 😍

 

توو یکی از کوچه ها انقدر که تنگ و باریک بود گفتن میخوای من بشینم؟!

 

گفتم نه، بذارید یاد بگیرم 😎

 

خلاصه ایشون رو رسوندم و برگشتم خونه....

 

واسه شام به داداش بزرگه پیام دادم که شام فلان چیزه، اگه دوست دارین بیاین.....

 

معمولا اگه ناهار یا شام، غذاهای مورد علاقه شون باشه من به داداش بزرگه یا به خانمش پیام میدم که اگه دوست دارن بیان.....

 

واسه شام اومدن اما زن داداش بزرگه خیییییلی ناراحت بود!

 

بهش گفتم خوبی؟؟ چرا گرفته ای؟!

 

گفت نهه خوبم!

 

گفتم خوب نیستی!

 

فقط لبخند زد و چیزی نگفت!

 

ولی من دلم گرفت... با خودم گفتم یعنی پیام من باعث شد اینا بحث شون بشه؟! یعنی زن داداش بزرگه دلش نمی خواست بیاد؟! و.....

 

حالا شاید دلیلش چیز دیگه ای بوداااا ولی من به خودم گرفته بودم و حسابی عذاب وجدان داشتم ☹

 

رفتار داداش بزرگه و خانمش با هم عادی بود تقریبا ولی خب ناراحتی زن داداش بزرگه باعث شد دلم بگیره..... دیگه بعدش با نی نی هم نتونستم مثل قبل باشم، حالم گرفته بود.....

 

بعد از شام یکم حالش بهتر شد.....

 

شب موقع خواب، یه دل سیر گریه کردم..... به دلایلی روز خوبی نداشتم در کل! و آخر شب دیگه سر ریز شدم.......

 

امروز چهارشنبه ۱۸ تیر... صبحش با بابا رفتم بیمه ی ماشینم رو تمدید کردم...

 

اولش غصه م گرفته بود که توو این اوضاع الان باید فلان قدرم پول بابت بیمه بدم!!! اما بعدش گفتم هدیه ناشکری نکن......

 

گفتم خدا رو شکر که ماشینی هست و راحت این ور و اون ور میرم.. خدا رو شکر که یه پولی توو حسابم هست و می تونم بابت بیمه بدم... خدا رو شکر بابت همه چی ❤

 

برگشتیم خونه.... لباسام رو عوض کردم و رفتم توو پارکینگ مشغول شستن ماشین شدم.... این بار بیرون ماشین و داخلش رو شستم و حتی جاروبرقی هم کشیدم 😁

 

فقط قسمت تراژدی ِ داستان اونجا بود که دستمو شستم دیدم یه تیکه از لاکم پریده! 😳 چند لحظه بهش خیره شدم و گفتم مگه این لاک اکلیلی ها سخت جون نبودن؟! پس چی شد؟! 😒

 

اومدم بالا و از خستگی نا نداشتم دوش بگیرم 😂 یکم با شربت و میوه و غذا خودمو تقویت کردم و بعدش رفتم دوش گرفتم....

 

الانم نشستم تایپ می کنم.....

 

...

 

توو پست قبلی نمی دونم چرا از عروسی فالکائو یادم رفت حرفی بزنم؟! 🤔

 

دوست ِ داداش کوچیکه، فالکائو، جمعه عروسیش بود! توو اینستا توو استوری درباره ش یه چیزایی گفتم، اما اینجا هم برای دوستای دیگه میگم....

 

یکی دو تا پست قبل از خیانت یه آقا حرف زدیم و حرص خوردیم، الانم از خیانت یه خانم میگم...

 

قبل از عید صداش در میاد که نامزد ِ فالکائو خیانت کرده! با کی؟! با کسی که توو مجردی دوست پسرش بوده! و همین دوست پسر ِ هم نامزد داره!

 

اینکه چه بلوایی به پا شد بماند، ولی یهو گفتن نامزد ِ فالکائو بارداره و میخوان سریع تر عروسی بگیرن!

 

کرونا باعث شد عروسی عقب بیفته تا در نهایت جمعه ۱۳ تیر عروسی شون بود..... عروس حدودا ۴ ماهه باردار بود!

 

اون شب دور هم نشسته بودیم و قرار بود نریم مراسم، به خاطر کرونا.... اما توو لحظه ی آخر بابا طاقت نیاورد و پا شد لباس پوشید، ماسک و اینا برداشت و با داداش کوچیکه رفتن عروسی......

 

منو مامان خیلی سعی کردیم جلوشون رو بگیریم با اینکه توو دل مون آشوب بود.... خب فالکائو خیلی بچه ی بامعرفتیه و واسه عروسی منو داداشا سنگ تموم گذاشته بود... از تصور اینکه الان تنها مونده و از اون طرفم اون داستانای خیانت ِ خانمش.....

 

فالکائو واسه بابا حُکم پسر سومش رو داره... اولش از رفتن شون دلخور بودیم اما دروغ چرا؟! بعدش یکم آروم شدیم.....

 

دلم داشت می ترکید....

 

گذشت تا دیروز که زن داداش کوچیکه پیشم بود و گپ می زدیم....

 

من معمولا سوال نمی کنم، میگم طرف هر چیزی رو صلاح بدونه خودش بهم میگه ولی دیروز دیگه دلم طاقت نیاورد.... ازش پرسیدم رابطه ی فالکائو و خانمش چطوره؟!

 

داداش کوچیکه اینا با فالکائو و خانمش رابطه ی صمیمی دارن، با هم بیرون میرن و خونه ی همدیگه میرن.....

 

گفت به نظر که خیلی خوبه!!!

 

گفتم آره به نظر!!!

 

که اینجا دیدم دل زن داداش کوچیکه هم حسابی پُره و شروع کرد......

 

پدرخانم و مادرخانم ِ فالکائو، خییییلی دوسش دارن، خیلی زیاد، چون فالکائو واقعا مرد مهربون و خونواده دوستیه.... بعد از جریان خیانت، دیگه خدا می دونه چیا اتفاق افتاد که فالکائو راضی به ادامه شد!

 

خانم ِ اون دوست پسر ِ هم دنبال طلاق بود که اینجور که زن داداش کوچیکه می گفت حق طلاق رو گرفته و یه فرصت دیگه به نامزدش داده!

 

خب خیلی نگران شون هستم... به خصوص اینکه خانم ِ فالکائو ول کن نیست!

 

اینا رو گفتم که بگم خیانت در کل بد و غم انگیزه، چه واسه زن، چه واسه مرد....

 

خدا خودش عاقبت مون رو بخیر کنه

 

...

 

احساس می کنم می خواستم در مورد موضوع دیگه ای هم حرف بزنم 🤔 اما یادم نمیاد چی 😁

 

فکر کنم اینجوری به نفع تون شد! بیشتر از این خسته نمیشید ❤

 

 

 

 

  • مادام کاملیا

نظرات (۱۸)

آفرین بر شما عزیز دل دوست داشتنی چه کار خوبی ایول به پدر مادر خوش سلیقت با حیاط و آلاچیق خوشگلتون عزیزم نی نی یاد گرفته کجا نازخر داره دیگه اون پرستو ها دیدن شما برای همه مهربونی گفتن حتما به اونام میخای غذا بدی عزیزم شاید زن داداش بزرگه از جای دیگه ای  ناراحت بود تو فقط یک پیام دادی جای ناراحتی نداره مادرشوهر من بیست بار زنگ میزنه اصرار می کنه میشه دعوا والا دوست نداشتن نمیومدن شاید از جای دیگه دوستی یا فامیل و خانواده خودش ناراحته عزیزم لاک سخت جونه اما پیش شما از رو رفت بخدااا عزیزم چه دنیای عجیبی شده چقد سخت میدونی حداقل تو غرب این چیزها جا افتاده هست کسی بخاطرش داغون نمیشه ولی من میگم وقتی تو ایران همچین فرهنگی نیست باید رعایت کنن نگاه مردم غرور له شده فالکائو....بمیرم براش اگر ازدواج کرده بودن منظورم عروسی میشد شاید گفت حتما زنش هم یکسری مشکلاتی بوده این کارو کرده اما دوران نامزدی خیلی بده.........ای بابا.عزیزم ما خسته نشدیمااا. یک راه جدید یاد گرفتم قبلا ها پست و کامل میخوندم بعد نظر مینوشتم بعد یک روز میفهمیدم ااا یک جا از قلم افتاده الان یک ورد همزمان باز میکنم هرجا میبینم داستان عوض میشه نظر میدم تا یادم نره انقد که من باهوشم ووولا

پاسخ:
قربونت برم 😍
نی نی هم فهمیده من دلشو ندارم هرجا خراب کاری می کنه و من مثلا اخم می کنه کله ش رو کج می کنه لبخند میزنه، منم خنده م می گیره 😂
پرستوهای گوگولی 😍 نگهبان می گفت ببرم شون خونه بزرگشون کنم! گفتم نهه اینا اهلی نمیشن که 😁 خب دوستای خودمن 😁
نمی دونم، احساس کردم شاید پیام من باعث شد زن و شوهر دعواشون شه! کلا خودآزاری دارم.......
لاک رو بگوووو... می ذاشتی من دو روز کیف کنم بعد می پریدی 😐
همینطوره... فکر کنم توو شهرای کوچیک تر این چیزا بیشتر توو چشم میاد، به خصوص اینکه اکثرا همو می شناسن
چی بگم.....
شما که همیشه بهم لطف داری 😍
اِی من به قربون اون راه جدیدت بشم 😂 من که مُردم برات 😍 اصلا دلم ضعف رفتتتتتت خب 😙
معلومه، پس چی؟؟؟ شما دخترک باهوش و بی نظیر ِ منی ❤

هدیهههه بگم ۲۳ مرداد کنکور ارشد دارم باور میکنی؟ یا اینکه بگم بالش و پتومو آوردم توی وبلاگ تو ؛)) باور پذیرتره🤦🏼‍♀️😂

همیشه اینقدر زود زود بنویس دل من نگیره ♥️

امیدوارم که هیچ شبی پیش نیاد که با گریه بخوابی، که با گریه بخوابم..

مثلا همین امشب امیدوارم از ی موضوعی از شدت خوشحالی دلت نخواد بخوابی اصلا ؛)))) ولی چشمات رفته رفته گرم بشه و صبح با حال خیلیییی خوبی بیدار بشی❤️😍🌹

پاسخ:
اِی خداااا 😂 از دست تو 😂
پاشو دخترم، اینجا برات نون و آب نمیشه... پاشو برو سر درس و مشقت 😂
عزیییییییزم 😍 خدا نکنه دلت بگیره
آمین
چه آرزوی قشنگی.... چه خواب راحتی... چه صبح محشری.....
به به
کاش همه مون چنین حسی رو تجربه کنیم 😍❤😙
برای کنکورت، دعا می کنم همونی بشه که میخوای، اون طوری که به صلاحته 💐

سلام

خوبی ؟

اینوریا    اونوریا  وسطیا خوبند

حالا به من تیکه میندازی؟!بعضیا میان گله می کنند!منظورت منم؟😉 دارم برات

گمونم هر روز مهمون دارید یه وقت سرزده هم بیاییم آمادگی پذیرایی دارید!

ممنون که برای گرفتن تست ها تا پیش (موکل من ) آقای دکتر رفتی 

ایشالله خدا همه ی مشکلات رو حل کنه و مودت دوستی بین مردم فزونی کنه و مردم غمخوار هم باشند و اگه برای هم نمیمیرند برای مشکلات همنوع اقلا" دغدغه داشته باشند . 

ممنون که کم نوشتی 

برقرار باشید . به امید دیار

پاسخ:
سلام
خوبم ممنونم
همه خدا رو شکر خوبن
بله منظورم دقیقا شما بودید 😂 یااا خدااااا
بله چرا که، مهمون چراغ خونه ست 😊
خواهش می کنم... اوووه موکل 😁
الهی آمین
الان این تیکه بود؟! خواستید جبران کنید؟! 😂
سپاسگزارم فقط اینکه نمی دونم چرا حس کردم یه جوری هستید!

هدیه جونم سلام

ووووییی که چقدر دلم برای نی نی جان و اون قهر کردنش ضعف رفت. باید بهش یاد بدم مقاوت نشون بده و زود اشتی نکنه ( خاله باران خبیث)

اون جوجه پرستو ها حتما گشنه بودن که سر و صدا میکردن. ای جانم. چقدر هم خوشگلن

عزیزدلم فکر نمیکنم زن داداش از شما ناراحت بوده. احتمالا از چیز دیگه ای دلخور بوده . عذاب وجدان چرا قربونت بشم؟

در مورد ازدواج دوست برادرت و اون اتفاق هایی که افتاده اینقدر ناراحت شدم که نمیدونم چی بگم. فقط این رو میگم که اگر من بودم تن به این عروسی و زندگی مشترک نمیدادم. برام هیچ توضیحی قابل درک نیست 

 

مواظب خودت باش عزیز مهربونم

خیلی دوتت دارم :*


 

پاسخ:
سلام باران جانم
وااااای 😂 ما رو از ابهت عمه بودن ننداز لطفا، دیگه نی نی هم نخواد تحویلم بگیره که هیچی 😂 
قربون خاله بارانش هم میشم 😍
آره به نظر منم گشنه بودن..... ناااازی دلم براشون تنگ شد.. با اون کله های گرد و منقارای دور تا دور زرد شون....
خدا کنه همینطور باشه.. من به خودم گرفته بودم و مدام توو دلم می گفتم کاش پیام نداده بودم....
چی بگم؟! همه مون نظرمون همینه، عروسی شون اشتباه بود.. حداقل پای بچه رو نمی کشیدن وسط
چشم
شما هم خیلی مواظب خودت باش
منم خییلی دوستت دارم 😙

هدیه

ینی چی زن فالکائو ول کن نیست؟؟؟؟؟

پاسخ:
یعنی اینکه کماکان با دوست پسرش ارتباط داره 😐

سلام هدیه جون، به به برای چیپس توی آلاچیق با صفاتون. 

عزیزم نی نی که قهر کردن یاد گرفته.❤

برای آفای فالکائو هم خیلی ناراحت شدم. امیدوارم سرانجام خوبی داشته باشه ازدواجش.

پاسخ:
سلام ژاله جانم
قربونت برم 😍
آره می بینی تو رو خدا؟ فسقلی برامون ناز می کنه ❤
چی بگم... منم امیدوارم، پناه بر خدا

هدیه ایندفه که نی نی تون قهر کرد سرشو گذاشت رو مبل ازش عکس بگیر استوری کن تا براش غش کنیم😍😍

هدیه اون لاک که زدی سخت پاک میشه ولییی ازاون بدترازایناس که توش خرده اکلیل داره اونا داستانشون بدتره ولی این لاک پاکن که برات فرستادمو بخر ببین چقدر راحت میشی ! قیمتش ۱۰ تومنه فک کنم شایدم ۱۵ بیشتر نیس ولی تایم طوووولانی میتونی ازش استفاده راحتم هست .

منم فکر نمیکنم زنداداش از شما ناراحت باشه عزیزم خودتو ناراحت نکن.

اره بابا ایندفه برامون کم نوشتی منم حس میکنم خیلی چیزارو نگفتی 😁

پاسخ:
باشه حتما سعی می کنم عکس بگیرم 😍 قهرش خیلی کوتاهه، چون سریع توجه ش به یه چیز دیگه جلب میشه و یادش میره قهر بوده 😂 باید توو یه ثانیه بپرم گوشی بردارم شکار لحظه ها کنم براتون 😂
وااای راست میگیییی... از اونا دوتا دارم، لامصب به هر جا می خوره خط و خش هم میندازه 😫 با اون دیگه باید انگشتاتو قطع کنی از بس که سخت پاک میشه!
اینی که برام فرستادی رو تا حالا ندیده بودم.. خیلی برام جالب بود.. آره میرم دنبالش
خدا کنه... ولی دفعه ی بعد که اومد خدا رو شکر خوش و خرم بود 😁
عزیییییییزم 😂

سلام

چرا حس کردید یه جوریم ؟

برقرار باشید . به امید دیدار 

پاسخ:
سلام
حس کردم مثل همیشه نیستید، اینطوری بهم منتقل شد
ممنونم

ما هیچ

ما نگاه

پاسخ:
واقعا نمی دونم چی بگم....

سلام ای فشن ای لاک جیغ .......خخخخخ

بسیار لذت بردم حتما رنگشو با کفش و کیف ست کنی ها اثراتی داره کارستون اینجانب 95عدد لاک دارم و هنوز بنظرم بعضی رنگارو ندارم

کارت درسته دوبل لایککککککککککککککککککککککک

پاسخ:
سلام روشنک جان 😂
چشم حتما 😍
وویییی ۹۵ تااااا 😍 من که ضعف کردممممممم... آره آره می فهمم، همیشه فکر می کنی رنگات کامل نیست و جای یه رنگایی خالیه.. من که با همین تفکر تا حالا چند تا لاک همرنگ گرفتم 😂
فدای شما

سلام

راستش از دستت دلخورم

برقرار باشید به امید دیدار

پاسخ:
سلام
دلخور چراااا؟؟؟

سلام

واسه چی انقده کم نوشتی ؟😈

واسه چی انقده زود  زود نوشتی ؟!😈

حالا حق دارم از دستت دلخور باشم ! یا نه !؟ 😈😉

راستش دلخور نیستم ، مسافرت (فیروزکوه ) بودم ، یه کم کمبود وقت داشتم

برقرار باشید . به امید دیدار

پاسخ:
سلام
عجبببب 😂
آهان، که اینطور.. خب به سلامتی.. خدا رو شکر که دلخوری در کار نبود
در پناه خدا

سلام آدرس اینستاتون میشه بدین یاخصوصیه؟ 

پاسخ:
سلام شیما جان
Madam.kameliya
فقط لطفا اونجا بهم بگید که از دوستان وبلاگی هستید

سلام عزیزم 

ای جوووووونم به نی نی نازم چند تا عکس ازش بذار لطفا ... واقعا منم مثل جناب میفروش معترضم چرااااااا کم نوشتی قرار بود تکمیلی بشه هااااا😅😅😅😅عشقمی نازنینم انشالله که همیشه شاد و سلامت باشی و درپناه حق 

پاسخ:
سلام سپیده جان
چشم 😍
ای بابااا نداشتیما.... این پست رو به خاطر شما گذاشتم، یعنی تکمیلی نبود؟! 😂 خدا شانس بده 😂
قربون شما برم، ممنونم عزیزم ❤

امان از خیانت 😕 اما متاسفانه خیانت خیییلی زیاد شده چه بین آقایون چه خانم ها 😞

 

پاسخ:
متاسفانه همینطوره

سلام عزیزم😍، 

خوبییی؟؟ این پست رو همون روز اول خوندم، ولی چشمم اصلا یاری نمیکرد پست بذارم، یکی از چشمام درد شدید گرفت بیناییش رو از دست داد و بعدشم ورم شدید و تغییر رنگ. 😒الان تقریبا رو به بهبودم.
جان جان دلم برای نی نی قهر کرده ی رو مبل ضعععععفففف رفت.🥰

یعنی لاک اکلیلی ها انقد برام جذابن، اما همیشه مرددم که آیا به زحمت زدودنش که ناخنمو نابود میکنه می ارزه یا نه😕🤔

شاید زن داداش مشکل شخصی یا درونی داشت. بعضی وقتا یهو الکی طور دمق میشی🤭 البته برای من کم پیش میاد بی دلیل دپرس شم...😬

یعنی من دلم کباب شد برای این بنده خدا. واقعا بزرگوار و دریا دله ماشششششالله... کاش خانمش سرش به سنگ بخوره و لیاقت این بنده خدا رو داشته باشه که بخاطر پدر مادر و آبروی این داره همچین فداکاری ای میکنه

پاسخ:
سلام مری مریا جانم 😍
خوبم قشنگم.... وااای چی شده بودی؟! ☹ الهی بگردم..... خدا رو شکر که الان بهتری...
نی نی نگو، بلا بگو 😁 این نی نی ها قشنگگگگ دل می برن واسه خودشون و پادشاهی می کنن
وقتی می زنی فکر می کنی به زحمتش می ارزه، اما وقتی میخوای پاک شون کنی با خودت میگی این چه خبطی بود مرتکب شدم 😂 ولی لامصبا خیلی قشنگن
نمی دونم والا، هرچی که بود من به خودم گرفته بودم و خودمو بابت پیام دادنم سرزنش می کردم
فالکائو خیلی خونواده دوسته، خیلی با معرفته اما خب این وسط خودشم مقصره، فکر کنم پدرخانم و مادرخانمش یه طوری تونستن قانعش کنن... اما کاش پای بچه وسط نبود

هدیه ی قشنگ دلبرررر نمیدونی چقدر دعای قشنگت آرومم کرد ؛))

کنکورم عقب افتاد 

واقعا چیکار کنم حالا که دعام مستجاب شد؟!D:

 

پاسخ:
خدا رو شکر 😍😘
عزیییییییزم 😂 دختر دمت گرم، ایول.... نمیشه یه دعا کنی آزمون فردا (چهارشنبه) منم عقب بیفته؟! 😂

وااای هدیه جون چقد پست گذاشتی!!😍ببخش نبودنم رو این چند وقت همه چی پیچیده بود.وااای خدااااا🙄

همه پستا رفتم خوندم و اومدم کامنت بگذارم برات☺🥰

عالیه بالاخره آقای دکتر حرف زدی و تصمیم قطعیت رو گرفتی اما هدیه نمیدونم چرا دلم براشون میسوزه گناه داره طفلی🥳😴🥱

دلوینم خیلی شیطونه و کاراش حیرت انگیزه واقعا 😲😵مثلا به هیچ عنوان نمیگذاره ناخناشو کوتاه کنم و به خاطر همین همش صورتش خراشیده س 🥴😱و یا مثلا پسر خواهرم میاد باهاش بازی کنه باید حتما خودش اسباب بازیاش رو بهش بده وگرنه اگه بی اجازه دست به اسباب بازیاش بزنه همچین سرش میکوبونه به زمین که من میگم مغزش متلاشی میشه الان  پ😬😭😖اینکارش خیلی نگرانم کرده بود و رفتم پیش روانشناس که ببینم چرا اینکارمیکنه و روانشناس گفت حتما به این حرکتش عکس العمل شدید نشون دادی و اونم فهمیده تو حساسی به این حرکتش و با این کارا کارش راه میفته پس مدام تکرارش میکنه. 🤯😷دکتر بهم گف اگه سرش رو کوبوند اصلا مهلش نگذار و اصلا بهش نگاه هم نکن و کار خودت رو بکن تا بدونه با این کارش کسی بهش اهمیت نمیده!!🤕🤕 البته دکتر میگف کلا خیلی از کارا رو زودتر از سنش انجام میده اما مهم نیس بچه های امروزن🤫منم نگرانم خیلی اما بچه ان دیگه 🥳🥳

پاسخ:
عزییییییزم 😍 این چه حرفیه؟ الهی که هر جا هستی کنار عزیزات خوب و خوش باشی ❤
ای جااان 🤗
منم دلم براشون می سوزه.. به خودشونم گفتم، اینکه مثل یه دوست کنارشون هستم و هر کمکی ازم بربیاد براشون انجام میدم.. اما خب من یه طرف قضیه م، ایشون این مدت حتی از خودشون هم فاصله گرفتن
ای خداااا... امان از دست این نی نی ها..
من وقتی می بینم ناخنای نی نی شکسته و ریش شده، قلب منم ریش میشه.. انقدرم ناخنای این فسقلی ها تیزه که خدا نکنه به جایی بخوره 😖
واااای سپیده 😖 من از این کوبیدن سر وحشت دارم.. به هر چیز سفت و سختی که دم دست شون باشه سرشون رو می کوبن.. دردشون نمیاد؟! 😭
حرف روان شناس درسته، این حرکت براشون تبدیل میشه به یه تاکتیک برای رسیدن به خواسته هاشون...
من که بار آخر وقتی نی نی داشت این کارو می کرد نتونستم بی محلی کنم در عوض با جدیت بهش گفتم من دارم میرم نمی خوام باهات بازی کنم! اونم یهو پرید اومد سمتم که نرم 🙄
ولی این حرکت شون دیوونه کننده ست
خدا حفظ شون کنه ❤
ان شاءالله نگرانی ما هم کمتر شه، خیلی سخته واقعا
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی